اخلاق حرفهای (2)
در بحث از “اخلاق حرفهای” مرادمان از “اخلاق” و از “حرفه” چیست
اندیشه
بزرگنمایی:
در بخش قبلی این نوشتار، موضوع و مخاطب بحث “اخلاق حرفهای” را به اجمال معرفی کردیم و دانستیم که از اخلاق حرفهای برای حل معضلهای اخلاقیِ پیش آمده در انجام وظیفهی حرفهایمان میتوانیم مدد بستانیم یعنی در برهههایی که طبق وظیفه حرفهایمان ملزم به انجام کاری هستیم که آن کار از نظر اخلاقی جایز نیست.
در بخش قبلی این نوشتار، موضوع و مخاطب بحث “اخلاق حرفهای” را به اجمال معرفی کردیم و دانستیم که از اخلاق حرفهای برای حل معضلهای اخلاقیِ پیش آمده در انجام وظیفهی حرفهایمان میتوانیم مدد بستانیم یعنی در برهههایی که طبق وظیفه حرفهایمان ملزم به انجام کاری هستیم که آن کار از نظر اخلاقی جایز نیست.
موضوع این است که ممکن است در مواردی، وظیفهی حرفهای محوّل شده به ما، از نظر قانون یا دین جایز باشند امّا از نظر اخلاقی صحیح نباشند یا از آن بدتر، ممکن است وظیفهی حرفهای ما با دو یا سه چهارچوب از چهارچوبهای سهگانهی قانون، دین و اخلاق متعارض باشد و در عین حال بنا به وظیفه شغلی و حرفهای ملزم به انجام آن باشیم. در چنین مواردی چه باید کنیم؟
“اخلاق حرفهای” شاخهای از اخلاق است که-چنانکه در ادامه خواهیم دید- میتواند در تصمیمگیری کمکمان کند. البته این را نیز بیان کردیم که مخاطب این دانش، یا افرادی هستند که اخلاق را اصل میدانند و قانون، وظیفه، و حتی دین خود را با سنجهی اخلاق تنظیم مینمایند، یا آنان که منقاد محض قانون هستند و در پی اصلاح قانون مطابق اخلاق، و یا حتّی متدیّنانی که احکام و دستورات دینی را بر مبنای عقلانیت مفروض در آنها میپذیرند.
بنابراین، قرار بر این است که “اخلاق حرفهای” به مخاطبانی که بر شمردیم مدد رساند تا تعارض میان وظیفهی حرفهای و اخلاق را حل کنند. پس لازم است که مرادمان از “اخلاق حرفهای” را تنقیح و روشن سازیم.
پیداست که برای تعریف، ابتدا از تعریف اخلاق شروع میکنیم چون در ترکیب اضافیِ “اخلاق ِ حرفهای”، واژهی “حرفهای” به واژهی “اخلاق” اضافه شده و فرع بر آن است. بهعبارت دیگر، اصطلاح “اخلاق حرفهای” عبارت است از اخلاقی از نوعِ حرفهای و اخلاقی که به حرفه میپردازد.
تعریف اخلاق
اخلاق در لغت فارسی از ریشهی “خُلق” و به معنی منش و رفتاری است که بر اساس سرشت و شخصیت انسان از او سر میزند.
در همین تعریف لغوی ساده چند مفهوم اساسی پنهان است. اوّل اینکه، اخلاق عملی است که از روی عقیده، احساس و باور شخص به وقوع میپیوندد یعنی هر شخص بنا بر اعتقادات، باورها و احساساتی که دارد، دست به عملی میزند. از طرف دیگر، در این تعریف، آزادی و اختیار فرد مفروض گرفته شده و چنانچه شخص را فاقد اختیار بدانیم و جبرگرا باشیم، عمل ِ سر زده از او را اخلاقی نمیتوانیم بدانیم. بهعنوان مثال، اگر شخصی در موقعیتی خاص در مورد خود یا تواناییهایش دروغ میگوید، اوّلاً به اختیار خوردش این کار را مرتکب شده و میتوانسته انجامش ندهد و ثانیاً، حتماً او بنا به مقصد و نیتی چنین کاری کرده. قصد و هدف داشتن نیز بدون داشتن عقیده، باور یا احساس بهدست نمیآید. یا او باور داشته که چنان تواناییهایی را داراست یا باور داشته که باید به داشتن چنان تواناییهایی وانمود کند و این حق اوست.
علاوه بر اختیار و باور، چنانکه در همین مثال نیز بدان اشارت رفت، در عمل و رفتار آدمی هدفی نهفته است و چنانچه ارسطو استدلال کرده و افلاطون به تبیینش پرداخته، هدف نهایی تمام اعمال و همه رفتارها در کل زندگی “خیر” است(1).
همه برای رسیدن به “خیر” میکوشند و “خیر” عبارت است از موقعیت و وضعیتی که برای شخص مطلوب است. همه برای نیل به “خیر” کوشش میکنند امّا در موقعیتهای مختلف، با محدودیتهای شخصی و اجتماعی و بنا بر مقتضیات ذاتی دست به رفتارهای گوناگونی میزنند که ای بسا نهتنها منجر به “خیر” برای خود و دیگران نمیشود، خود ِ عمل و یا نتیجهی آن در بر دارندهی “شر” است.
این از آن روست که تشخیص “خیر” دشوار است. افلاطون اعتقاد داشت که هیچکسی عمل بشری را بهدلیل آنکه شر است انجام نمیدهد یعنی هیچکس با آگاهی به اینکه رفتارش ذاتاً یا نتیجتاً شرورانه است، شرارت نمیورزد بلکه گمان شرورترین ِ شرورها هم بر این است که کاری را که انجام میدهند “خیر” است امّا مشکل اینجاست که میان “خیر” شخصی و جمع نمیتوانند تمایز دهند، یا شر بودن یک عمل را بهدرستی تشخیص دهند(2).
علیایَّحال، علم اخلاق با چنین منشأ و صبغهی فلسفیای به وجود آمد یعنی علمی شد که خوب را از بد، خیر را از شر، فضیلت را از رذیلت بازشناساند. بازشناسی عمل اخلاقی به دو صورت سامان یافت؛ اوّل بهصورت اخلاق دستوری و دوّم بهصورت فرا اخلاق.
اخلاق دستوری یا هنجاری، شاخهای از علم اخلاق است که تلاش میکند اعمال و رفتارهای خوب و حاوی خیر را شناسایی و معرّفی کند یعنی میکوشد بنا بر ادلّهی عقلی یا شهودی و حسی اثبات کند که بهعنوان مثال، دروغ، قتل، خیانت و... “شر”، و صداقت، وفا، ایثار و... “خیر” هستند.
اخلاق دستوری برای اینکه بتواند هنجارها و دستورات اخلاقی را در قالب “بایدها” و “نبایدها” بهدست بیاورد و توصیه کند، نیاز به ابزارهایی دارد که قبل از آن، نیکی و بدی اعمال را شناسایی کند و تبیین نماید که چرا فلان عمل ذاتاً بد و فلان عمل در ذات خود نیک است.
بررسی و انجام این وظیفه در حیطهی “فرا اخلاق” یا “فلسفهی اخلاق” است و فلسفهی اخلاق، مناط و مواد اخلاق دستوری را محیّا میکند. البته ممکن است هنجارهای اخلاقیای مبتنی بر دین، سنّت، عادت یا هر منبع قدرت و اتوریته معرفتیای(3) تجویز شده باشد که در این صورت، خود را از فلسفهی اخلاق بینیاز خواهد دانست(4). همان گونه که در بخش قبلی به اعتقادات اشاعره اشاره شد، آنان دستورات اخلاقی را از منابع دینی استخراج میکنند و اهل آن نیستند که در خوبی یا بدی ِ ذاتی ِ اعمال مداقّه نمایند. اشاعره به مصداق”هر چه آن خسرو کند شیرین بود” هر دستور الهی را مترادف “خیر” اخلاقی و هر یک از نواهی وی را حاوی “شر” میدانند.
بهعبارت سادهتر، مثلاً قتل به این دلیل غیر اخلاقی است که خدا گفته، نه بهدلیل دیگر و اگر خداوند به قتل امر نماید، چنین عملی نیز “خیر ِ مطلق” خواهد بود.
به جدال اشاعره و معتزله اشاره شد و بدان باز نمیگردیم امّا باید به این نکته اشاره شود که چون در صحت بسیاری از منابع دستورات، سنّتها و عادات تردید داریم و چون بسیاری از احکام دینی و سنّتی، کلّی هستند و به مصادیق اشاره ندارند، چارهای جز استمداد از فلسفه اخلاق نداریم.
همچنان که در بسیاری از احکام دینی محل بحث و مناقشه است، به میزان و ترازویی خارج از دین نیازمندیم تا بواسطهی آن، صحّت احکام را بسنجیم(5). در بسیاری از امور نیز حکم شفّاف و صریحی در اختیار نداریم، علاوه بر اینکه منابع تاریخی ما در کشاکش تاریخ، دستاویز طمعورزیها، کجاندیشیها و کجفهمیها شده، حقیقت را زیر غبار تردید پنهان کردهاند. سودجوییها و برتریطلبیهای بسیاری با جعل دستورات الهی به وقوع پیوسته که نه برای کسی ناآشناست و نه قابل کتمان(6).
غرض اینکه “اخلاق حرفهای” از موضوعات و شاخههای فرا اخلاق یا فلسفهی اخلاق است چون هدف آن صدور مجموعه دستورات اخلاقی نیست که متضمن وقوع “خیر” باشند بلکه ابزار و روشی است که بوسیلهی آن هر شخص و در هر موقعیت و مقتضیات بتواند با بر اصول و فرمولهای آن نیک و بد خویش را دریابد و تمیز دهد.
بنابراین، “اخلاق حرفهای” شاخهای از فلسفه اخلاق است که شخص را با هر گرایش فلسفی و دینی یاری میکند تا بنا بر آنچه بهعنوان باور و هدف خود برگزیده عمل کند.
با چنین رویه و سیاستی، نیاز است که به این پرسش پاسخ داده شود که چرا “اخلاق حرفهای” بهعنوان شاخهای از فلسفه اخلاق از آن منتزع و جدا شده؟ مگر اخلاق و فلسفهی اخلاق نباید خیر و نیکی ذاتی اعمال را بنمایاند، پس چه نیازی به پرداختن به فلسفهای است که منحصراً به اخلاقیات و خوبی و بدی رفتارهای حرفهای میپردازد؟
در پاسخ به این پرسش، لازم است که یکبار دیگر به مطالب بیان شده در باب موضوع “اخلاق حرفهای” بازگردیم چون بنا بر این است که “اخلاق حرفهای” در حل تعارضات به کمکمان بیاید و در شرایطی دستمان را بگیرد که از قبل با انتخابی مطابق قانون، دین یا اخلاق (و شاید دو یا سه تای آنها) وارد حرفهای شدهایم و نسبت به انجام وظایفی متعهد شدهایم که اساساً یا غیر اخلاقی، غیر قانونی یا غیر دینی نیستند و یا در یکی از این چهارچوبها قرار ندارند.
بهعنوان مثال، در مثالی که در بخش قبل در مورد تعارض اخلاقی یک افسر ارتش آوردیم، حرفهی یک نظامی بنا بر دین، قانون و اخلاق، حرفهای کاملاً مجاز و حتّی مطلوب است اما در همان مثال دیدیم که در هنگام اجرای دستور حمله به غیرنظامیان، افسر مثالی دچار تعارض شده و در برزخی میافتد که نمیداند آن دستور خاص با ذات اخلاقی او سازگار هست یا نه.
بهعبارت دیگر، خود حرفه میتواند مطابق قانون، اخلاق یا دین بوده باشد، در حالی که برخی وظایف آن مغایر اخلاق است. یا در مثال دیگر، میتوانیم یک معلّم و حرفهی معلّمی را در نظر بگیریم. شکی نیست که حرفهی معلّمی از مقدّسترین و پر منفعتترین شغلهاست.
هم قانون پشتوانه و مشوّق آن است، هم دین و هم اخلاق. اما در یک موقعیت فرضی، آیا یک معلّم بنا بر مصلحتهایی میتواند به دانشآموز درس نخوانده نمره قبولی بدهد؟ مصلحت پنهانی این معلم چه مصالحی میتواند باشد که او حق دانشآموزان دیگر را ضایع نکرده باشد و حتی موجب تنپروری و مفتخواری دانشآموز ضعیف هم نشود؟
پیداست که در چنین موقعیتهایی، نه قوانین صریح و شفاهی در اختیار نداریم و نه احکام. چون اقتضای زمانی و مکانی هر کدام متفاوت است، شاید بنا بر مصلحت بزرگتری پا گذاشتن بر عملی “خیر” عین “خیر” بوده باشد. شاید بنا بر فرض مثال، دانشآموز ضعیف، علی رغم داشتن استعداد یادگیری، با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکرده که قبولی او موجب کمتر شدن مشکلاتش میشود یا فرصتی برای بروز استعدادهایش در آینده به او بدهد. یا حمله به غیرنظامیان توسط یک افسر ارتش، باعث جلوگیری از حمله بزرگتری توسط ارتش مقابل شود و از شر بزرگتری جلوگیری کند.
پیداست که برای تمام اتّفاقات ممکن نمیتوان دستورات مشخص در دین یا قانون گنجاند و از این رو دین و قانون نیز بهبیان کلیات احکام و دستورات اکتفا مینمایند. از همین رو، آنچه میتواند برای تشخیص “باید” از “نباید” و “خوب” از “بد” به انسان یاری رساند، قدرت استدلال و استنباط او از کلیّات است. برای استنباط عقلی از کلیات قانونی یا دینی هم به تراز و متری نیاز است که به مدد آن بتوان مصادیق “خیر” و “شر” را تمیز و تشخیص داد. “ این ابزار را “فلسفهی اخلاق” در زندگی، و “اخلاق حرفهای” در حیطهی حرفهای و شغلی بهدست میدهد.
بنابراین، حرفه و حرفهای بودن نیز مقتضیات خاص خودش را دارد که مهمترین آن کلّی بودن وظایف و دشواری در تعیین مصادیق انجام وظایف است. پس نیاز است که مرادمان از حرفه را نیز منقّح و روشن سازیم تا مشخص و عیان شود که از اِعمال “فلسفه اخلاق” بر چه محدوده مفهومیای سخن میگوییم.
تعریف حرفه
در فرهنگ عمومی، معمولاً واژهی “حرفه” را مترادف با واژههای “شغل”، “کار” یا “پیشه” به کار میبریم که اگر در بسیاری از مواقع برای بیان مقصود روزمرهمان مفید است و اکتفا میکند، در این بحث بیانگر کل مفهوم مورد نظر نیست و غلطانداز است.
برای توصیف عملی که برای امرار معاش انجاممیشود، چند واژه به کار میرود. واژههای “شغل”، “کار”، “حرفه” و “پیشه”. کلمهی “کار” شامل هرگونه عملی میشود که انسان مرتکب آن میشود اما در مورد عملی که در ازای آن دستمزدی دریافت میشود هم به کار میرود. ولی این واژه بار معنایی بسیار خنثایی دارد یعنی حاوی تعهد، ارزش و حتی مسئولیتی نیست. یک انسان، انجام کاری را در ازای دریافت دستمزدی تقبّل میکند در حالی که لزوماً آن کار نیازمند داشتن تخصص نیست و لزوماً انجام دهندهی آن دلبستگی به آن ندارد.
بهعبارت سادهتر، کلمهی “کار” را میتوانیم برای هر انجام وظیفهای که بهای آن دریافت میشود، به کار ببریم. در استفادهی این واژه نوعی موقّت بودن پنهان است، به این معنا که یک کار، بهطور معمول به فعالیّتی درآمدزا در برههای از زمان اطلاق میشود که میتواند تغییر کند یا تعطیل شود.
در مقابل این واژه، واژهی “شغل” کاربرد جدّیتری دارد و وقتی برای فعالیت درآمدزای شخصی به کار میرود، منظور و مقصود، آن است که نوعی پیوستگی و هویتزایی را برای شخص فراهم میسازد. کسی که شغلی دارد، شغلش بهعنوان یکی از شئون هویتی او شناخته میشود و به این وسیله در طبقهای از جامعه طبقهبندی میگردد.
در مقابل این واژه، واژهی “حرفه” واژهای تخصصیتر و در عین حال با شمولیت کمتر است. هر کسی که کاری را انجام دهد، آن کار خاص، لزوماً شغل او نیست و از طرفی، هر شغلی بهصورت حرفهای انجام نمیشود. شاغلی که شغل خود را با تخصص و تعهّد به عهده میگیرد و مسئولیت حقوقی و فردی آن را میپذیرد، یک حرفهای است.
شخص ِحرفهای نهتنها با شغل خود هویت مییابد و شأن اجتماعی بهدست میآورد، بلکه حرفهی او به بخشی از وجود او مبدّل میگردد. یک حرفهای با پایان ساعت کار یا دوره مأموریتش، از اشتغال فکری به مسئولیتش باز نمیماند و به این ترتیب، “حرفه” عبارت است از شغل شخصی متخصص، متعهد و مسئول که همواره در شغل خود به تعالی و ترقّی میاندیشد.
شاغل یا کارگر برای زندگی و گذران آن به شغل و کارش میپردازد اما حرفهای، حرفهاش را جزئی از خود و زندگی خود میداند وای بسا برای حرفهی خود به زندگی ادامه دهد. حرفه بهانهای برای زندگی اوست نه وسیلهای برای آن(7).
بنابراین، از دو جهت، حرفه با اخلاق تلازم مییابد؛ اوّل به آن دلیل که حیثیتی از زیست شخصی، و شئونی از هویت اوست، و دوّم بهدلیل اینکه حرفهای بودن، مستلزم تلاش برای تعالی است و تعالی بدون ابداع و چالش میسّر نمیشود. کسی که شغل خود را بهعنوان بخش مهمی از زیستش میداند و همواره در پی بهبود آن است، صرفاً به انجام وظایفی مشخّص که به وی محوّل شده اکتفا نمیکند. او برای بهدست آوردن راههای بهتری که بهره بیشتری در شغل او به ارمغان میآورد، دست به ابداع و ابتکار میزند و همواره در پی این است که چالشها و نقصانها را چنان حل کند که موجب برتری و تعالی شغلی او شود.
حالا با این تمایز گذاردن بین “شغل”، “حرفه” و “کار”، و با در نظر داشتن ماهیّت اخلاق، تلازم میان حرفه و اخلاق، و نیاز حرفه به اخلاق قابلدرکتر و ملموستر میشود.
نسبت میان حرفه و اخلاق
شخص حرفهای بر حسب باورها و عقایدش، موضعی نسبت به دستورات اخلاقی دارد و در زندگی خود آنها را به اجرا در میآورد امّا در شغل و حرفهی خود با مقتضیات اخلاقی دیگری روبروست و دارای محدودیتهاییست.
او با انتخاب و قبول یک شغل، متعهد به انجام وظایفی شده که این وظایف امکان دارد در برهههایی، در تضاد با باورهای اخلاقی وی قرار گیرند، هرچند در ابتدا چنین به نظر نرسد و نتوان پیش بینی کرد که شغل مورد نظر در برههای دچار مسائل مقطعیای منافی اخلاق شود.
یک معلم یا یک ارتشی در هنگام انتخاب شغل، امکان پیش بینی چنان معضلهایی که در مثالها بیان شد را ندارد چون آینده و چرخش و گردش شرایط، در حیطهی فهم و شناخت ما نمیگنجند و آینده فقط و فقط یک راز است.
پذیرش هر کدام از تلقیهای اخلاقی -چنانکه در بخشهای بعدی با آنها آشنا میخواهیم شد- وظایف، تعهدات و مسئولیتهای اخلاقی را بهدنبال دارد. پذیرش یک شغل، بهخصوص چنانکه مبدّل به یک حرفه شود، وظایف، تعهدات و مسئولیتهای خاص خودش را دارد که لزوماً این تعهدات و مسئولیتها با وظایف اخلاقی همپوشانی ندارد.
چنانکه یک ارتشی در زمان خارج از انجاموظیفهاش، نه رفتار خاص یک نظامی را دارد و نه مانند یک نظامی، آمادگی برای مقابله یا دفاع. یک معلم هم در خارج از مدرسه، در خانه، کوچه، خیابان و جامعه، ملزم به آموختن به هر آنکس که به آموزش او نیاز دارد، نیست، درحالیکه تعهّدات اخلاقی چنین نیستند و نمیتوان آنها را از مقاطعی از زندگی بیرون راند و حذف نمود.
از طرف دیگر، با اینکه هر حرفه، دارای چهارچوبهای اخلاقی خاص خودش است، دربارهی مسائل اخلاقی خارج از حیطهی وظایف آن حرفه مسکوت است. مثلاً با اینکه مشخّص است و در منشورهای اخلاقی سازمانی نیز مورد تأکید قرار میگیرد، یک معلّم ملزم به رعایت اخلاق حسنه و حسن رفتار با دانشآموزان، همکاران، اولیاء و مدیریت آموزشگاهش است امّا دربارهی روابط بین همکاران، خارج از مدرسه، ساکت است.
بسیاری از روابط میان همکاران، با همکاری در محل کارشان آغاز میشود و بنابر عواطف و احساسات مشترک، تعمیق مییابد و به زندگی شخصی نیز تسرّی مییابد. پیداست که اخلاق و دستورات سازمانی در مورد رابطهی خانوادگی میان همکاران نمیتواند و نباید توصیهای داشتهباشد.
این فقط یک مثال بود، برای اینکه نشان دهم موضوع اخلاق در زندگی فردی، با موضوع آن در زندگی حرفهای، همچنان که دارای تفاوتهایی است، ممکن است در جاها و زمانهایی ادغام یابد و تمایز و جداسازی آنها یا ممکن نباشد یا بسیار دشوار باشد.
بنابراین، به فنونی نیازمندیم که قواعدی را به دستمان دهد تا طرح و چهارچوبی دراندازیم که هم مشی اخلاقی فردی را شامل شود، هم ملزومات و مقتضیات حرفهای، و هم در برهههایی که این دو متداخل در یکدیگر میگردند، تداخلی که به سبب فراگیری حرفه بر زندگی بنا به خصوصیت ذاتی حرفه از آن گریزی نیست.
تعریف اخلاق حرفهای
تا اینجا، از میان سطور و با بیان مقدّمات بسیار، شاید بتوان مدّعی شد که مفهوم و کارکرد “اخلاق حرفهای” روشن شدهاست امّا ذکر یک نکته، اگرچه پیدا و بدیهی، لازم است و آن اینکه نه درصدد آنیم و نه در توان ما است که دستوراتی اخلاقی را کشف کنیم که مجموعهی آنها با به کار بسته شدن در زندگی حرفهای، ما را متعلق به اخلاق فاضلانه سازد. در صددش نیستیم، توانش را هم نداریم چون نه ممکن است و نه مطلوب.
ممکن نیست چون به تعداد فراوانی، نحلهها و گرایشات اخلاقی و فراخلاقی پیش روی ماست و از آن مهمتر هیچ قانونی و هیچ مجموعه دستوراتی نمیتواند تمام شرایط و مقتضیات را پیشبینی کند و برای هر کدام، از قبل دستوری صادر نماید. وانگهی، آنکه در تقلّای عقلانی غوطهور است و به فلسفه پناه میبرد، به دستور صِرف منقاد نمیگردد و در پی توجیه عقلانی امور است(8).
حتی قصد این را نیز نداریم که با توجیه یک سری از قواعد فراخلاقی، آنها را توصیه کنیم، چرا که درهمتنیدگی و گونهگونی شرایط و مقتضیات، از فردی به فرد دیگر چنان مختلف است که حتّی چنین امری نیز ممکن نیست. یعنی نهتنها قصد نداریم به هنجار یا هنجارهایی دست یابیم که مثلاً در موقعیت “الف، “ب” را باید انجام، و عمل “ج” را نباید، بلکه حتّی در صدد بیان قاعدهای برای فهم عمل به “ج” و “ب” هم نیستیم، بلکه میکوشیم، بنا به مکاتب و نحلههای فکری اخلاقی که تاکنون ظهور یافتهاند، انواع قواعد را توصیف نماییم، تا هر شخص بنا به باور و عقیدهی خویش، به یک یا چند نوع از آنها متوسّل شود.
با در نظر گرفتن این نکته، و این تذکر، “اخلاق حرفهای” را میتوانیم به مبحث و شاخهای از فلسفهی اخلاق که بنا به مقتضیات زندگی حرفهای به تمهید قواعد اخلاقی میپردازد، تعریف نماییم.
نیاز است که در گام بعدی انواع تلقی و فهمها از ذات اخلاق و عمل اخلاقی را برشماریم، با این هدف که برای شخص، انتخاب بین آنها موجّه و ممکن باشد. البتّه باید توجه داشت که هر کدام از نحلههای فکریای معرفّی مینماییم، یک فرآوردهی بشری و در معرض نقصان و بطلانند. پس هر کدام از ما، جواز دخل و تصرف و شخصیسازی آن را داریم، منوط به آنکه اصل اساسی و هدف اولیه را برآورده سازد (9). این نهتنها مقتضای این بحث، بلکه مقتضای ذاتیِ “فلسفی زیستن” است، و فراموش نکنیم که در بحث از “اخلاق حرفهای”، بنا را بر این گذاشتهایم که اخلاق دستوری را کنار بگذاریم و به فلسفهی اخلاق بپردازیم.
بنابراین، در بخش بعدی، بخش سوم از این سلسله نوشتار، از فلسفی بودن ذات این بحث دفاع خواهیم کرد تا بعد از آن، با لحاظ اخلاق گرایی فلسفی، به شناخت تفکّرات و گرایشات فلسفهی اخلاقی پرداخته، و آنها را در باب حرفه و زندگی حرفهای به کار گیریم و به چالش بکشیم.
مآخذ و پانوشت:
1. ارسطو در “اخلاق نیکوماخوس” و افلاطون در “جمهوری” چنین استدلال کردهاند. برای دیدن شرح کاملی از دیدگاهها دربارهی “خیر” در اخلاق، نک: مقالهی “خوب، خیر، متاع” نوشتهی اچ دنیر، ترجمهی احمد رجبی در فرهنگنامه تاریخی مفاهیم فلسفی، تهران، انتشارات موسسهی حکمت و فلسفه و موسسهی ارغنون، 1394 ش، جلد 3، ص 268؛ نیز؛ ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه ابوالقاسم پورحسینی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1398 ش، فصل سوّم، ص 53.
2. نک: پاپکین و استرول، ریچارد و آوروم، کلیات فلسفه، ترجمهی جلالالدین مجتبوی، تهران، نشر حکمت، 1385 ش، صص 10 تا 12.
3. Epistemic Authority منظور از اتوریتهی معرفتی، منبعی برای دانش و معرفت است که شخص با اتکاء به آن منبع، بدون مطالبهی توجیه و علّت، مطیع و فرمانبردار، دستورات و احکام آن منبع را میپذیرید و بدان باور پیدا میکند. اتوریتههای معرفتی فراوانی وجود دارند، از جمله مقدّس، پیامبر، پیر و مرشد و... که برخی، با باور به این منابع، به دستورات، احکام، تبیینها و قضایای مطرح شدهی آنان باورمند هستند.
4. پیداست که باورمندان به هر نوع اتوریتهی معرفتی، خود را از تقلای عقلانی و جستجوی حقیقت بینیاز میدانند و به گواهی همان منبع اکتفا میکنند. البته ناگفته نماند که برخی چون لیندا زگزبسکی (فیلسوف معاصر)، برای باورمند به اتوریتهی معرفتی نیز عقلانیت قائل هستند و از آن دفاع میکنند.
5. عقلگرایان متدیّن نیز بر مبنای روایاتی چون “ما حَکَمَ بِهِ الشَرع، حَکَمَ بِهِ العَقل” و “آنی بُعِثتُ لا تم مَکارِمُ الاَخلاق”، به اصالت عقل و اخلاق در دین و تقدّم آنها بر دین معترفند.
6. سرتاسر تاریخ اسلام مملو و مشحون است از تفاوت قرائتها و حتّی سوء استفادهها و جعلها، چنانکه خلفای سلسله اموی و عبّاسی، از اسلام جلوهی دیگری ساختند که با منشأ و اصل آن کاملاً متفاوت بود. برای نمونهای از جاعلان مشهور تاریخی میتوان به کعب ابن احرار و احادیث جعلی او اشاره نمود. جعلها و سوء استفادههای از آن چنان زیاد بوده که مرحوم سیّد مرتضی عسگری، فقط در یک مورد پژوهش خود، به 150 صحابه ساختگی پیامبر اشاره کرده و ثابت نموده که چنین افرادی وجود خارجی نداشتهاند. نک: عسگری، سیّد مرتضی، یکصد و پنجاه صحابه ساختگی، ترجمهی عطا محمد سردارنیا، تهران، 1392 ش، در چهار جلد.
7. برای دیدن تعریف نسبتاً جامعی از “حرفه” و تفاوت آن با “شغل” و “کار”، نک: فرامرزقراملکی، اخلاق حرفهای در مدرسه، تهران، نشر شهید مهدوی، 1401 ش، صص 32 تا 44.
8. در این پروژه، دقیقاً به همین دلیل، قصد پناه بردن به هیچکدام از اتوریتههای معرفتی را نداریم.
9. مقتضا و مزیّت “عقلِ خود بنیاد” یا همان تفکر فلسفی این است.
کاظم طیبی فرد
- حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی