فلسفیدن در باب دروغ؛ دروغ چرا؟!
نوشتار
بزرگنمایی:
برای توصیف سخنان غیر واقعی از عبارت “دروغ” و “دروغگویی” استفاده می کنیم. البته درباره ی این واژه هم مانند همه ی واژگان، تسامح بسیاری به خرج می دهیم و در اموری مختلف از آن کمک می گیریم. با این کار احساس خود را نسبت به یک موضوع می رسانیم. مثلاً وقتی خبری را که از زبان یک سیاستمدار شنیده ایم، دروغ می نامیم
کاظم طیبی فرد
نقشه ی راه؛ پرسشگری فلسفی
برای توصیف سخنان غیر واقعی از عبارت “دروغ” و “دروغگویی” استفاده می کنیم. البته درباره ی این واژه هم مانند همه ی واژگان، تسامح بسیاری به خرج می دهیم و در اموری مختلف از آن کمک می گیریم. با این کار احساس خود را نسبت به یک موضوع می رسانیم. مثلاً وقتی خبری را که از زبان یک سیاستمدار شنیده ایم، دروغ می نامیم، یا وعده ی او را دروغین تلقّی می کنیم، منظور خاصّی داریم و مخالفتمان را با یک رژیم، نظام یا مرام سیاسی بیان می کنیم، نه اینکه خود آن بیان و گزاره ی خاص را واقعی بدانیم یا ندانیم.
چوپان دروغگوها هم همینگونه اند. دروغهایی گفته اند و برچسب دروغگویی به آنها الصاق شده. حال هر چه بگویند و نخواهیم بپذیریم، بر حسب همان برچسب، دروغ می دانیمش.
حتی وقتی کمی چاشنی طنز به قضاوتمان میبخشیم از عبارت “خالی بندی” هم استفاده میکنیم، در توصیف یک ادعا. مشهور است که این اصطلاح از زمانی به کار گرفته شده که ماموران نگهبانی شهر در زمان رضا شاه، غلاف اسلحه ی خود را بدون اسلحه و خالی به کمر میبستند تا مردم گمان کنند که مسلح هستند در حالی که به دلیل کمبود سلاح، تفنگی در غلاف نبوده و مأمور نگهبان با این کارف دیگران و به خصوص خلافکاران را میفریفت.خلافکاران نیز هرگاه قصد داشتند بیخطر بودن نگهبانی را به یکدیگر گوشزد کنند میگفتند که فلانی خالی بسته. این “فلانی خالی بستهگ و “خالی بستن” به مرور برای توصیف عمل دروغینی که بلوف و لاف همراه داشت به کار گرفته شد و اکنون نیز بکار میرود.
به عبارت دیگر، “خالی بستن”، عمل یا گفتاری دروغین است که مقداری لاف و بلوف در خود دارد. در کنار این اصطلاح عبارت “چاخان” هم برای توصیف یک عمل یا گفتارِ خلاف واقع به کار گرفته میشود. اصطلاح “چاخان” با چاشنی خوش زبانی و تملّق همراه است. وقتی شخصی با خوش زبانی، تملّق، چاپلوسی و شارلاتانی، امری غیر واقعی را ادعا میکند ، “چاخان” گفته .این چاشنیها اگر برای شوخی و مطایبه نباشد قطعاً برای به دست آوردن منفعتی است. چاخان گویی به جز در مواردی که فقط به قصد مزاح انجام میگیرد و مزاح بودن آن نیز برای شنونده عیان است، حاوی شارلاتانی و حقه بازیست.از این رو چنانچه میبینیم دروغ و دروغگویی در ساختار زبانی زبان فارسی، بر اساس کاربرد آن و نیّت گویندهاش به انواع و اقسامی مختلف تقسیم میشود.
این شقوق مختلف و کاربردهای متفاوت را میتوان در مردم شناسی و فرهنگ پژوهی بر رسید امّا هسته ی مشترک آنها یعنی مفهوم “دروغ” حاکی از یک عمل مشخص است.
“دروغ” حاکی از این است که یک واقعیت، پنهان شده یا واقعیتی جعلی ابداع گردیده است که وجود خارجی ندارد.اگر نخواهیم به بررسی کاربردی و پدیدارشناسانه “دروغ” بپردازیم و اگر نخواهیم مردم شناسی و فرهنگ پژوهی کنیم، یعنی اگر قصد داشته باشیم بدانیم و آشکار کنیم که در حقیقت امر، “دروغ” چیست و چه ماهیتی دارد، وارد فلسفه شدهایم.
وقتی صرف نظر از کارکردها، ویژگیهای ظاهری و باطنیف کاربردها و حوزههای مفهومی یک موضوع، وجود و ذات یک امر را میکاویم، در حقیقت اقدام به فلسفه ورزی نمودهایم. یعنی وقتی میخواهیم بدانیم که صرف نظر از اینکه در زبانها و فرهنگهای مختلف به چه چیزی “دروغ” میگویند یا صرف نظر از اینکه چرا افراد “دروغ” میگویند و البته صرف نظر از همه جوانب اجتماعی و فردی “دروغ” چیست، بخواهیم یا نخواهیم فلسفیدن را آغاز کردهایم.
به عبارت بهتر، “دروغ” با هر کلمه و هر واژهای، در هر فرهنگ و زبانی عبارت است از بیان ناواقع. از این رو، بررسی بیان یک چیز و رابطه ی آن با واقعیت، کاری که در حوزه هیچ علمی نیست، فلسفیدن درباره ی “دروغ” است.
این کار موضوع هیچ علمی نیست چون همه ی علوم مشغول توصیف یا تبیین واقعیتها هستند. علوم میکوشند به تبیین یا توصیف آنچه واقعی است، بپردازند. هیچ علمی با آنچه ناواقعی است و البته با خود مفهوم “واقعیت “کاری ندارد. اینکه واقعیت چیست و چه میتواند باشد، یک موضوع فراعلمی است و از این رو موضوعی فلسفی است.
همانطور که غیرعلمی بودن یک امر، مترادف با ضدعلمی بودن آن امر نیست، در بررسی فلسفیِ پدیده ی “دروغ” ، گرچه به بررسیهای علمی مشغول نشدهایم، از یافتهها و رویکردهای علمی مدد میگیریم. چارهای جز این نیز نداریم که از علم به فراعلم برویم. باید برای بالا پریدن ابتدا جای پایمان را روی زمین محکم کنیم. از جایی لغزان که پاهایمان بر آن محکم و استوار جای نگرفته هیچگاه قصد پریدن به ماورای زمین نمیکنیم.این چنین است که به بررسیهای روانشناسانه، جامعه شناسانه، تاریخی، اخلاقی و... درباره ی “دروغ” هم التفات داریم ولی به آنها بسنده نمیکنیم. به آنها بسنده نمیکنیم، هم از این رو که کفایت نمیکنند و البته هم از این رو که تمام آن شاخهها و حوزهها به یک تبیین یا توصیف جامع که شامل همه شان بشود و همه را در بر بگیرد نیاز دارند.
وقتی ذات وجودی “دروغ” معلوم شود، تفحّص درباره ی معنی آن و درباره ی کاربرد آن در زبان، درباره ی انواع آن در جامعه و درباره ی منظرهای مختلف دیگری از آن میتوان سخن گفت و کاوش نمود. به این صورت، فلسفه زبان مشترک و نقطه اتصال همه ی علوم میشود. موضوع را تعریف میکند، شسته و رفته، واضح و مبرهن، برای بررسیهای علمی پیش روی عالمان مینهد.
با این همه و با این مقدمات، “دروغ” چیست؟ ذاتش چگونه است که این همه تجلّیات و تبلورات گوناگون دارد ؟چرا اتفاق میافتد و چرا درباره ی آن داوری و ارزش گذاری میکنیم؟
برای پاسخ به این پرسشها باید از جایی و از نقطهای مسلّم آغاز کرد. پیش رو لغتی داریم؛ “دروغ”. پس ابتدا معنی آن را و موارد استعمال آن را دریابیم. ابتدا استعمالهای متفاوتش در برههها و زمانهای مختلف، بلکه معنی مشترکی که هر آدمی در هر جا و در هر زمانی به آن قائل است را بفهمیم.
جان کلام اینکه نه با “دروغگویان” کاری داریم نه با “خالی بندان” و “خالی بندی” نه حتی با “چاخان” و “چاخان گویان”.فقط میخواهیم بدانیم که در واقعیت امر و در حقیقت، “دروغ” چیست و چگونه است و صرف نظر از اینکه چه کاربردها و چه کارکردهایی دارد، چگونه و چرا میتوان بار ارزشی خاصی بر آن نهاد و داوریش کرد.
اساساً چرا میتوانیم بگوییم “دروغ” بد است و اساساً اگر بد است، این بدی و نامطلوبی آن از چه روست. دروغ را از غیر دروغ چگونه تمیز دهیم و دروغها به چه نحوهایی میتوانند وجود داشته باشند؟ یعنی وجود ماهیت و ذات دروغ را میخواهیم که بکاویم. بکاویم و از پس کاوش حقیقت و ذاتش امکان ارزشگذاری و داوری درباره ی آن را با روش مناسب با همان ذات به دست آوریم.
چرایی و چگونگی
دروغ یعنی سخن ناراست و گفتاری که حقیقت ندارد. پس در حقیقت دو مسئله و دو محور را در بررسی امر “دروغ” باید مورد توجه قرار دهیم؛ اول عمل سخن گفتن و دوم تطابق با واقعیت.
وقتی به مسئله ی بیان و سخن گفتن میپردازیم لاجرم به مسئله ی بازیهای زبانی، مکانیزمهای تبدیل مفهوم به کلمات و به طور کلی به فلسفه ی زبان کشیده میشویم و وقتی به مسئله ی تطابق با واقعیت میپردازیم، باید فرایند درک و حصول معرفت را مورد توجه قرار دهیم.
دروغ به سخنی اطلاق میشود که مطابق واقعیت نباشد ولی باید بدانیم چه نوع سخن و در چه چهارچوب معنایی دروغ است و از طرف دیگر مطابقت یا عدم تطابق آن با واقعیت چگونه معلوم میشود؟ آیا از نظر گوینده مطابق واقعیت نیست یا از نظر مخاطب و یا به لحاظ نفس الامری؟
اگر از نظر گوینده خلاف واقع است، دروغی “وقیحانه” است و حتماً ارادی بوده است اما از آنجایی که ادراک و شناخت واقعیت، امری یگانه و مشترک الاذهان نیست، شاید بر اساس تلقّی یکی، مطابق با واقعیت بوده و از نظر دیگری چنین نباشد. چنانچه از نظر گوینده مطابق واقعیت تلقی شود و در عین حال مخاطب، آن فحوای کلام را خلاف واقع بداند دیگر آن سخن را نباید یک دروغ بدانیم بلکه حتماً یک خطای شناختی است.
مثلاً در ساختار و بازی زبانی ما فارسی زبانان به سخن غیر واقعی که هم گوینده از درست نبودن آن آگاه باشد و هم شنونده، “دروغ آشکار” گفته میشود مگر آنکه گوینده بنا بر منفعتی و به دلیل وقاحت بسیار، با وجود بدیهی بودنِ نادرستیِ سخنش آن را بیان کند و بر آن تاکید داشته باشد، که در این صورت، همانطور که گفته شد، این دروغ، “دروغی وقیحانه” است.
پیداست که در این دو نوعِ از دروغ، ارادی بودن ناواقع گویی، عنصری اساسی است یعنی گوینده ی دروغ، هم به غیر واقع نما بودن آن آگاه است و هم به اطلاع مخاطب از این نادرستی و عدم تطابق. حتی در دروغ وقیحانه، اراده ی گوینده بر این است که با وجود آشکاری نادرستی سخنش کار خویش را پیش برد و در جهت هدفی که از
گفتن آن سخنِ دروغ داشته، بر آن پافشاری کند حتی با وجود آگاهی و مخالفت دیگران.
اما در هر دوی این نوع دروغها میباید منشأیی از واقعیت وجود داشته باشد یعنی دروغگو، یک پدیده را به شکلی نادرست، به پدیداری شناختی در ذهن مخاطب تبدیل کرده یا تلاش داشته که چنین کند. مثلاً وقتی در یک جامعه، مخالفت با حکومت به شکل قیام و انقلاب درآمده و ظهور کرده، ادعای حاکمان مبنی بر محبوبیتشان دروغی وقیحانه است، چنانکه همه از شرایط واقعی و بحران سیاسی موجود آگاه بوده باشند، آن را گوشزد کرده باشند ولی با اصرار حاکمان بر محبوبیت مقبولیت و مشروعیتشان مواجه شوند.
در همین مثال، حاکمان همین که هنوز به سریر قدرت هستند را منشأیی برای دروغگوییشان قرار میدهند و وقیحانه بر آن پای میفشند و برای پافشاری خود از طرق مختلف شواهدی دست و پا میکنند. آنها به اعمالی از قبیل تجمیع هوادارانشان و اغراق در ازدیاد آنها میپردازند و این چنین بر وقاحتشان صحه مینهند.
اما در مقابل، نوع دیگری از دروغ، “دروغ محض”، هیچ ریشهای در واقعیت ندارد، هیچ مبنایی برای واقع بودن آن نیست و هیچ گونه قابل القاء نیست. مثلاً وقتی با شخصی در خیابان مواجه شویم که خود را حاکم قدرتمند سرزمین دیگر معرفی کند که اکنون به سرزمین ما مسافرت کرده دروغ او را دروغی محض میدانیم.
اما نکته مهمی هم وجود دارد و این نکته ی مهم، اساس زندگی اجتماعی بشر است. انسانها با توافق با یکدیگر، واقعیتهای جعلی میسازند و بر آن مبنا به جامعه خود شکل و ساختار میدهند. به عبارت بهتر، محتواهایی میان ما آدمیان وجود دارد که مطابق با جهان واقع نیستند بلکه اساساً برساخته خودمان هستند و واقعی پنداشتنشان محصول توافق ماست.
همه میدانند و میدانیم که اساساً چیزی به اسم جامعه، نظام، ملت یا امّت، وجود خارجی ندارد. هرچه هست مجموعهای از تک تک افرادِ مجزا و متمایز از هم است. افراد انسان واقعیت دارند اما جامعه ی آنها یک مفهوم غیر واقعی است. در حقیقت، وقتی از یکی از مفاهیم مورد اتّفاق ساختگی و اعتباری مثل ملّت صحبت میکنیم، هم خود میدانیم و هم مخاطبانمان میدانند که چنین چیزی وجود خارجی ندارد. مفهوم ملّت یک دروغ آشکار است ولی چرا آن را دروغین نمیدانیم؟!
در پاسخ به این ابهام به مسئله مهم دیگری میرسیم و مجبوریم آن را لحاظ کنیم. باید عنصر “ارزش داورانه” را در مفهوم دروغ در نظر داشته باشیم. این ارزش شناسی ما آدمیان است که باعث تمایز میان دروغ ، خطا و اعتبار میشود. یعنی وقتی یک بیان را بر اساس ارزشش داوری میکنیم و بار ارزشی خوب یا بد بر آن مینهیم، اسم آن را مشخص میکنیم. اگر بار ارزشی “غیر اخلاقی بودن” بر یک گفته ی غیر واقعی مینهیم، آن را دروغ میدانیم. امّا گاهی هم آن را خطا نام مینهیم. در مواردی نیز نه تنها از غیر واقعی بودن یک مفهوم آگاهیم، بنابر مصلحت اندیشی، چشم بر غیر واقعی بودن آن میبندیم و واقعی میپنداریمش. یعنی اعتباراً یک امر ناموجود را موجود میپنداریم و رفتاری که در قبالش مرتکب میشویم، چنان رفتاری است که گویا وجود دارد و واقعی است. به این صورت توافق جمعیمان را عامل اعتبار دهندهای مینماییم که حتی قدرت آن را دارد که واقعیتی را خلق کند. بنابراین، با سه حوزه ی متفاوت” اخلاق”، “معرفت شناسی” و “جامعه شناسی” روبروییم و حق نداریم مفاهیم حاصل شده از هر یک از این حوزهها را در حوزه ی دیگر به داوری و قضاوت بنهیم.
امّا تمام مشکل هم همین جاست. گرچه سخن بالا بدیهی به نظر میرسد و نمیتوان شخصی را یافت که منکر لزوم عدم تداخل این حوزهها باشد، مسئله ی “دروغ” و “دروغگویی” از خلط همین حوزهها به وجود میآید و مشکل ساز میگردد.
خلط این حوزهها به دو نحو سلبی و ایجابی مشکل ساز است. اول زمانی که یک واقعیت جعلی اعتباری به عنوان واقعیت مورد قبول قرار میگیرد ولی با رویکرد حوزه دیگر دروغ خوانده میشود و دوم زمانی که یکی از این حوزهها در مفاهیم حوزه دیگر سرک بکشد و داوری کند.
مثلاً چنانچه به اعتبارِ اجماع آدمیانِ یک مجموعه، جمعیتِ مستقر در سرزمینی را یک کشور میدانیم، با ارزش داوری نمودن در این اعتبار، آن را دروغ و غیر مطابق با واقع دانسته، احترام به تمامیت ارضی آن کشور را عمل غیر اخلاقی یا غیرعلمی (معرفت شناسی) بدانیم.یعنی به عبارتی، داوری اخلاقی در مورد مفاهیم اجتماعی، کاری غلط و غیر عقلانی است چنانکه داوری علمی و معرفت شناختی درباره اخلاق چنین است.
بنابراین، چنانکه در معرفت شناسی نیز مطرح بوده و مورد توجه قرار گرفته، صِرف وجود توجیه و قرائن تأیید کننده برای یک باور کافیست حتی اگر باورمند به آن باور از قرائن نادرست استفاده کرده باشد، او دروغگو نیست، خطاکار است.از همین رو هم هست که ابطال نظریههای علمی را اثبات دروغ بودن آنها نمیدانیم.
چنانکه پیداست، عامل “اراده” در ارزش داوریِ گفتهها عاملی اساسی است. چنانکه اراده ی گوینده برکتمان واقعیت باشد، بیان ناواقعیت را دروغ مینامیم و با این نام نهادن بار ارزش داوری خود را نمایان میکنیم.
اما چگونه از اراده پشت یک گفتار آگاه میشویم که آن را دروغ مینامیم یا خطا؟ برای پاسخ به این پرسش، اوّلین نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد و لحاظ گردد همانا تمایز حوزههای مفهومی یا به عبارتی تفاوت پارادایم1هاست.
در حوزه ی “اخلاق”، چنانچه جلب منفعتی مادی یا غیر مادی، توسط گوینده ی امری ناواقع اراده شده باشد، آن بیان غیر واقعی، یک دروغ است. جلب منفعت دروغگو هرچه عیانتر و غیر واقعی بودن سخنش هرچه آشکارتر باشد دروغش وقیحانهتر تلقی میشود. از آنجا که وقاحت به عنوان یک رذیله ی اخلاقی عبارت است از اِصرار به نادرستی، با تمام زیانهایی که برای دیگران موجب میشود.
اکنون و اینجا، در عصر پسا مدرن، عصرِ “ انسانِ خداگون”2 ما میان آمیزهای از دروغها، امور غیر واقعی اما نه دروغ و خطاها زندگی میکنیم.
این تسامح در دروغ دانستن گفتارها به وضوح در تسرّی و تسلّط دیدگاه کانتی3 منشأ دارد چنانکه کانت، نفس الامر واقعیت را دست نیافتنی دانسته و معرفت انسان را حصولی استعلایی از پدیدارها و نه پدیدهها میداند.
بر این مبنا، بشر نه تنها به واقعیت راه ندارد و فقط نشان و روگرفتی از آن را، بنا به مقتضیات فاهمه ی خود کسب میکند، بلکه حتّی واقعیتهایی را مصلحت اندیشانه میآفریند. بسیاری از دروغهای آشکار، ای بسا برای گوینده ی آن آشکار نباشند!
چنانکه این نوع دروغ را “دروغ مصلحت اندیشانه” بنامیم، شاید بیراه نباشد که مشهورترین دروغ مصلحت اندیشانه را بتوان استدلال پاسکال4 در لزوم ایمان به خدا دانست. پاسکال استدلال میکرد که چون وجود خدا برای ما مفید است و به اعمال ما معنا میدهد و چون اعتقاد به آن، مصلحت است، باید روا و درست پنداشته شود.
ما بسیاری دیگر از امور را واقعی میپنداریم چون واقعی بودنشان را به مصلحت خود میدانیم. چنین مصلحت اندیشی ای همچون بیانات بیمار اسکیزوفرنی میماند. بیمار اسکیزوفرنی اگر از وجود انسان دیگری در کنار خود سخن بگوید که وجود خارجی ندارد، دروغگویی نکرده. او واقعاً چنان میبیند و ما نیز در صورت آگاهی به بیماری او، وی را به بیان این امر ناواقعی محق میدانیم. هیچگاه به یک بیمار اسکیزوفرنی در بیان توهماتش دروغگو نمیگوییم.
گرچه مثال بالا مثالی واضح است امّا مقتضیات اجتماعی سیاسی و در بسیاری مواقع دینی، کم از اسکیزوفرنی ندارند. مُدیستها واقعاً آنچه میپوشند را زیبا میدانند، سیاسیون واقعاً خود را محق قدرت و سرکردگان فرق خود را نظر کرده ی الهی میپندارند.
چه شد که این اسکیزوفرنی این چنین جهانی را اشغال کرد؟ چه شد که اسکیزوفرنها جهان را اشغال کردهاند چندان که غیر آن در اقلیت مهجور مانده و بیمار خوانده میشوند؟
آرتور شوپنهاور5 فیلسوف بدبین لقب گرفت چون بزرگترین بلای آدمیان را اجتماعی شدن آنها میدانست او میگفت:” هیچ چیز به سودمندی دوری جستن از جلب توجه مردم و کم سخن گفتن با دیگران و بسیار سخن گفتن با خویش نیست”.6
پیداست که تلاش شوپنهاور گذر از توهمات اسکیزوفرن گونه برای پالایش روح بوده امّا اینکه این بیماریِ بشری قابل درمان باشد، درمانش به مصلحت باشد و ممکن، بحث دیگری است و جای پرسشها و مداقّههای بسیار دارد همچنان که از همین رو شوپنهاور و انذارهایش رادیکال و افراطی به نظر میرسند.
تا اینجا بنابر آنچه گفته شد، چنانچه قصد داشته باشیم در حوزه ی علوم، خطای ادراکی و شناختی را بازشناسیم و بخواهیم ناواقع بودن گزارهای را در این حوزه نشان دهیم، در حوزه ی معرفت شناسی و فلسفه ی علم گام نهادهایم
و چنانچه بخواهیم از ناواقع گرایی در اجتماع و عدم تطابق مدّعیات آن با واقعیت سخن بگوییم به حوزههای جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی یا تاریخ وارد شدهایم امّا اگر درباره ی خوبی یا بدیِ بیان غیر واقعی کنکاش کنیم، اگر بخواهیم به فهم آوریم که اطلاق صفت دروغ به چه نوع بیان ناواقعی رواست و کجا کاربرد این صفت بار ارزشی منفی دارد، وارد حوزه ی اخلاق شدهایم.
البته باید به این نکته نیز توجه داشت که تمام حوزههای معرفتی با یکدیگر همپوشانیهایی دارند و کاملاً مجزا از یکدیگر نیستند و نباید باشند. باید توجه داشت که خلط ارزش داوری اخلاقی با دیگر کارکردهای معرفت شناختی
و علمی یا اجتماعی غلط هستند و نه خود آن داوریها. به معنی دیگر، اخلاق، هم در حوزه معرفت شناسی ورود میکند و هم در حوزه اجتماع. هم درباره ی معارف بشری به قضاوت میپردازد و هم درباره ی مفاهیم و کارکردهای اجتماع. اما نباید به جای آنها بنشیند.
مثلاً همانطور که معرفت شناسی و باور مقتضیات خود را دارند و در معرفت شناسی و فلسفه ی علم مورد بررسی قرار میگیرند، شاخهای از اخلاق مسمی به “اخلاق باور”7، به موازات آنها به ارزش داوری اخلاقی مشغول است. اخلاق باور در پی این است که نتایج حاصل از علم و معرفت شناسی را در چهارچوبهای اخلاقی سامان دهد، گرچه در روند آنها دخالت نمیکند.
به عنوان مثال، اخلاق باور متکفّل بررسی این موضوع است که آیا یک شخص، علی رغم قرائنی که در دست دارد، اخلاقاً مجاز به باور به نقیض آن قرائن هست یا نه. یعنی سعی میکند که نشان دهد، همانگونه که به لحاظ علمی موظف به پذیرش دادهها و نتایج مبتنی بر استدلال هستیم، به لحاظ اخلاقی نیز همین وظیفه را داریم. حتّی اگر تمام جریانات و حوادث، مخالف یک باور باشند بنا به آنچه برایمان مسلم شده اخلاقاً هم وظیفهای داریم.
البته اخلاق باور یک شاخه از اخلاق است و چنانکه اصطلاحی برساخته از مضاف و مضاف الیه است، شامل بررسی باور از نظر اخلاق میگردد. بنابراین، آنچه صلاحیت آن را دارد که درباره ی ارزش داوری امور حکم دهد، فقط و فقط اخلاق است و بس.
پس برای اینکه بار ارزش “دروغ”، درجات و انواع آن و مجاز یا غیر مجاز بودن آن را بررسی کنیم، میباید وارد حوزه ی اخلاق و بررسیهای اخلاقی شویم. پس بهتر آن است که در حوزه ی اخلاق جستجو کنیم در این حوزه است که چیستی و چرایی دروغ را میتوان یافت.البته نه در اخلاق هنجاری، بلکه در فلسفه ی اخلاق. در فلسفه ی اخلاق است که کاوش فلسفی در باب مفاهیم صورت می گیرد. در فلسفه ی اخلاق، رویکرد فلسفی حاکم است و همچون دیگر شاخه های فلسفه، همه ی علوم به خدمت گرفته می شوند تا همانگونه که در بالا صاحب این قلم کوشیده، ذات و ماهیت مفهوم “دروغ”، برکنار از رویکردهای علمی و فراتر از آنها به شناخت درآید.
پانوشت:
1.Paradigma
2.Homo Deus این تعبیر برای انسان عصر پسامدرن را از توصیفات نوال نوح حراری در آثارش، وام گرفته ام.
3.Immanuel Kant
4.Blaise Pascal
5.Arthur Schopenhauer
6.همو،هنرخوشبختی،ترجمه علی عبداللهی،تهران،نشر مرکز،1402ش
7.Ethics of Belief
حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی