اخلاق حرفه ای (6)
در باب دیگر صنوف نتیجه گرایانِ طبیعت گرا
اندیشه
بزرگنمایی:
علاوه بر فایده گرایان، که قبلاً بدانها پرداختیم، می توان ایدآلیسم افلاطونی را نیز نتیجه گراییِ مبتنی بر طبیعت گراییِ اخلاقی دانست چون او نیز به وجود واقعیی “خیر”، “خیر اعلی” و به طور کلّی اخلاق در طبیعت، در قالب “مُثُل ها” معتقد است.
کاظم طیبی فرد
علاوه بر فایده گرایان، که قبلاً بدانها پرداختیم، می توان ایدآلیسم افلاطونی را نیز نتیجه گراییِ مبتنی بر طبیعت گراییِ اخلاقی دانست چون او نیز به وجود واقعیی “خیر”، “خیر اعلی” و به طور کلّی اخلاق در طبیعت، در قالب “مُثُل ها” معتقد است.
افلاطون اعتقاد داشت که هر مفهوم و هر پدیده ای دارای یک مُثُل در عالم معناست. انسانها یک مثال اعلی دارند که همگی رو رونوشتی از آن هستند. همه ی امور و پدیده ها، چنانکه متناسب با ذات خود عمل کنند و وظایفشان محقّق شوند، فضیلت آنها محقق می شود و از این رو عامل آن، به مثال بالاتر نائل می گردد.
به عبارت دیگر، افلاطون، مثال ها و صُوَر را واقعیتی فرا زمینی امّا واقعی می دانست از اینرو عمل اخلاقی یعنی عمل فضیلت مندانه را عملی مطابق طبیعت هستی می پنداشت. او نتیجه گرا هم بوده چون نتیجه ی این اعمال را در صورتیکه مطابق مثل و صُوَر اعلی بوده باشند، مناسب و پسندیده می پنداشت. گرچه افلاطون نتیجه گرا بوده ، نتیجه گرایی او لزوماً حصول به نتایج این جهانی نبوده و بنا به قول جان هیک، به “تحقّق اخروی” معتقد بوده است (1).
اگر فردِ فضیلت مدار، بنا به نیل به فضائل خود می تواند سعادت معنوی یا مادی این جهانی را بدست آورد، هدف و غایت اصلی او و عملش، بدست آوردن “سعادت” در جهان دیگر، جهان ماوراء طبیعت مادی است.
به این پندار هم ، چنانکه از شاگرد بلاواسطه ی افلاطون یعنی ارسطو آغاز شده، نقدها و اشکالات فراوانی وارد شده(2). بر کنارِ از همه ی این نقدها، با تمام پیچیدگی هایش، ، ناملموس و غیر عینی بودن هستیشناسی افلاطون که مبتنی بر عالم مُثُل بوده باعث شده که نظریاتش چندان قانع کننده نباشد چون او برای وجود مثال ها و مراتب آنها تا “خیر اعلی”، توجیه و بیّنه ی عقلی لازم را ارائه نکرده.
اما آنکه اخلاق افلاطونی را میپذیرد طبیعتاً در کاربستش در “اخلاق حرفهای”، میباید طرف اخلاق را بگیرد. یعنی در هنگام تعارض میان وظیفه ی حرفهای و وظیفه ی اخلاقی، اصل را بر مسئولیت اخلاقی گذارد و به عمل به آن اهتمام ورزد.
با این توصیفات، دلیل این برداشت روشن است. تحقّق وظیفه ی حرفهای، هرچند در قالب حرفهای عام المنفعه و خیر، عمل به وظیفه بشریست و این جهانی، در حالی که عمل به اخلاق و احکام آن، سعادت ابدی و اخروی را به ارمغان میآورد. از این رو ترجیح وظیفه ی اخلاقی بر وظیفه ی حرفهای از جانب این دسته قابل قبول به نظر میرسد به شرط آنکه خود را از همین جماعت بدانیم و همزاد پندار با آنها باشیم.
گروه دیگری که نتیجهگرا در اخلاق مبتنی بر طبیعت گرایی اخلاقی هستند، گروه “فضیلت گرایان /مداران”، اشتراک عمدهای با افلاطون و به خصوص با شاگردش، ارسطو دارند چون مفهوم فضیلت در ساختمان فکری هر دو، از اصول اساسی و کلیدی است.
فضیلت در حکمت یونان باستان عبارت بوده است از تحقّق وظیفه و کارکردِ هر چیز بدان نحو که در ذاتش وجود دارد. به گمان ایشان هر پدیده، هر عمل و حتی هر جسم، بنا به ذات خود، دارای حالتی ایدهآل است که باید به آن برسد. در نظر افلاطون، فضیلت، رسیدن به مُثُل هر چیز، و در نظر ارسطو، فضیلت، دریافت و اجراء حد وسط امور است.
مثلاً فضیلتِ یک دانه، در خاک شدن، سبز شدن و بالیدن، تا تبدیل شدنِ به درخت است و فضیلت یک کتاب، نه در گوشهای و طاقچهای ماندن و خاک خوردن ،و نه روخوانی هر روزه و تقدس دادن به آن، بلکه چیزی میان این دو، حد وسط هر دو،یعنی خواندن و به فهم درآوردن مقصود آن است(3).
اگر بنا به تعریفی که از فضیلت ارائه کردیم، فضائل را در نظر آوریم، به هنگام بروز تعارض میان وظایف اخلاقی و وظایف حرفهای، قطعاً جانب اخلاق را خواهیم گرفت. در چنین حالتی و با اتّخاذ چنین موضعی که طبق آن، اخلاق و احکام اخلاقی را منوط به نتایجشان میدانیم و در عین حال این احکام را دارای مابه ازای طبیعی، هیچ گزینه ی دیگری جز عمل به آنچه منجر به تحقّق فضایل میشود، وجود نخواهد داشت چرا که بنا به تعریف، فضائل اخلاقی، همان نحوه و حالت ایدهآل طبیعت است و وقتی طبیعت به حالتی ایدهآل برسد نیازی به هیچ قانون اعتباریای برای صیانت از آن نیست و هیچ وظیفه ی دیگری وجود نخواهد داشت.
به بیان دیگر، چون فضیلت، بنا بر این دیدگاه، اساس اخلاق است و عبارت است از تحقّق کامل وظایف ذاتی، هیچ وظیفه ی حرفهای نمی باید در مقابل آن قرار بگیرد.
وظایف حرفهای هرچه باشند و هر نفعی داشته باشند، باید در فرجام خود، فضیلتی را محقّق کنند چون خودِ انجام کار و شغل به صورت حرفهای نیز با هدف کسب و تحقّق فضایل صورت میگیرد.
به عنوان مثال وقتی یک نظامی، مأمور به شلیک کردن به غیرنظامیان است و در تعارض میان اخلاق و وظیفه ی حرفهای قرار گرفته، حتماً عمل به وظایف اخلاقی را انتخاب میکند، اگر چنانچه حذف غیرنظامیان را یک فضیلت اخلاقی بداند و اخلاق را دارای وجودی طبیعی و غایتمند(نتیجهدار).
به گمان چنین شخصی، فضیلتِ حفظ جان اشخاصی که در جنگ دخالت ندارند، یک وظیفه اخلاقی است که مطابق قانون طبیعت بوده و به نتیجه ی اخلاقی منجر میشود. بنابراین، هر وظیفه ی دیگری، حتّی وظیفه ی حرفهای، در بهترین حالت، برای عده ی معدودی مناسب بوده و دارای خیر ذاتی نیست. چون، حرفه هم بنابر همین معیار، میباید در پی تحقّق فضیلت جان غیرنظامیان بوده باشد و اگر نیست، قابل اجرا هم نخواهد بود. به نظر میرسد این تلقی، کمال گرایانهترین برداشتها از اخلاق باشد.
بنا به این نوع نگرش، چنانچه، بدان صورت که افلاطون و ارسطو فهرستی از فضایل ارائه دادهاند، بتوان به چنین فهرستی دسترسی داشت، هر وظیفه ی دیگری نیز در جهان، به همین فهرست منتهی خواهد شد و اخلاق حرفهای ذیل فضیلت گراییِ مبتنی بر طبیعت گراییِ اخلاقیِ نتیجهگرا و تحت شمولیت و سیطره ی آن قرار خواهد گرفت.
اما پیداست که از طرفی، دست یافتن به چنین فهرستی نه آسان است و نه مقدور، و از دیگر سو ، همانگونه که هر شکل از کمال گرایی، دارای نقصان ذاتی است، بینتیجه نیز میماند.
قطعاً اگر میشد که فهرستی از فضایل به دست آوریم، حتماً حرفهها و وظایف تعریف شده ی آنها را نیز مطابق همین فضایل به وجود میآوردیم و اساساً چیزی به عنوان تعارض اخلاقی وجود نمیداشت.
این چنین فضیلت گرایی ای، حتّی در وادی نظر، چنان پیچیده و غامض است که هنوز، از پسِ بیش از 2000 سال، به فرجامی نرسیده، چه برسد به آنکه به عمل نیز درآید! فضیلت گرایانی چون السدر مکاینتایر، همچنان در تلاشند تا فضیلت محوری را ثابت کنند و اگرچه موفقیتهای تئوریکی نیز داشتهاند، هنوز به فرمولی عملی دست نیافتهاند و همچنان در پاسخ به اشکالات و نقدها در ماندهاند(4).
به هر روی، چنانچه به فضیلت گراییِ این چنینی قائل باشیم، در هنگام بروز تعارضاتِ میان وظایف حرفهای با وظایف اخلاقی، درنگ نخواهیم کرد و تا بذل جان در راه تحقّق فضیلت خواهیم کوشید، چه رسد به آن هنگام که اطمینان داشته باشیم فضایل واقعی طبیعی توسط یک دستگاه الهیاتی در اختیار ما قرار داده شده و ما مجهز به آنها هستیم.
معمولاً دستگاههای الهیاتی این ادعا را دارند که فضایل را میشناسند و میشناسانند. یعنی دستهای از الهیدانان و متألهان وجود دارند که “اخلاق مبتنی بر الهیات” را به دلیل همسانیشان با “اخلاق مبتنی بر فضیلت” قابل دفاع میپندارند. از این رو، چنین متألهانی، به مدد فضیلت گرایان برخاسته، کمال طلبی را ممکن و حتّی وظیفه میدانند.
همچنان که فضیلت گرایان در پی شناخت فضایل مندرج در طبیعت هستند و تحقّق آن را منوط به نتیجه دهی میپندارند، این دسته از الهیدانان نیز بر این باورند که الهیاتِ مورد نظر آنان، از آن رو به ارائه ی نظامات و احکام اخلاقی پرداخته که حاوی پیام آن جهانی و فراجهانی بوده، بر طبیعت، قوانین و احکام مندرج در آن، و آنچه منجر به خیر میشود، با نگاهی فراسوی زمان ، مکان و جهان، احاطه و اطلاع دارند.اینچنین، فضایل مربوطه را به عنوان شاه کلید راه یابی به چنین کمال مطلوبی، در دستورات خود گنجاندهاند.
از نظر تاریخی، با کمی تسامح میتوان گفت که تلاش فلاسفه یونان باستان در شناختن و شناساندن فضائل تا بر آمدن و تفوّق مسیحیت رواج داشته امّا از این مقطع به بعد، آباء کلیسا متصدّی و مدعی آن شدند. آباء کلیسا، از اوّلین نسلهای زعمای پیشوای مسیحیت، مدّعی بوده اند که مسیحیت همان فلسفه ی راستین و بلکه خودِ خودِ فلسفه است و هر آنچه را که ارائه داده و حکم کرده، کامل کننده تقلاهای فلاسفه(5).
به همین دلیل، به گمان آنان، عمل به دستورات و ایمان به محتوای مسیحیت، همان دستیابی به فضایل خواهد بود. به این ترتیب، همه ی تلاشهای ماقبل مسیحیت به نفع این دین مصادره و با احکام آن مطابقت داده شد.
به هر روی، این “اخلاقِ مبتنی بر الهیات” نیز مانند فضیلت گرایی، به نتیجهگرایی و ابتناء اخلاق بر طبیعت قائل است با این تفاوت که منبع شناخت فضائل را مافوق طبیعی قلمداد میکند و خود را بهرهمند از آن.
پیداست که “اخلاق مبتنی بر الهیات” تنها یکی از برداشتها و قرائتهای موجود از دین است و از این رو رقیبانی جدی در مقابل خود دارد. شاید جدّیترین رقیب آنا، متفکرانِ ،از قضا، متألهی هستند که “الهیات مبتنی بر اخلاق” را تجویز مینمایند. برای روشن ساختن این تفاوت و این موضع لازم است که خودِ “الهیات” را تعریف کنیم.
“الهیات” یعنی امور منتسب به اله یا خدا در اصطلاح به مجموعه توجیه آموزههایی که درباره خدا یا خدایان در یک دین وجود دارد گفته میشود(6)، از این رو، واضح است که در مواجهه با الهیات، با پدیده-ای بشری و فرهنگی طرف هستیم. به این معنا که در الهیات به عنوان یک علم، به مجموعه ی فهمها و توجیههای درونِ دین پرداخته میشود و از آنجا که عمل توجیه و تبیین، یک فعل فکریِ انسانی است، در طول زمان و با گسترش و تقویت قدرت فکری او، گسترش و تغییر مییابد.
در همان بافتار درون دینی یعنی در داخل ساختمان و نظام یک دین که شامل تمام شاخههای الهیات میشود، به مجموعه ی احکام و قضایای اخلاقی دین مورد نظر، چنانچه از این منظر به اخلاق پرداخته شود، “اخلاق مبتنی بر الهیات” گفته میشود(7). اما در مقابل، و نه لزوماً در تعارض با آن، و نه حتّی لزوماً به عنوان امری برون دینی، “الهیات مبتنی بر اخلاق” نیز وجود دارد. به این معنی که برخی از متألهان و متدیّنان کوشیدهاند الهیاتی را سامان داده و عرضه نمایند که بر اخلاق مبتنی باشد.
الهیاتی که بر اخلاق مبتنی است، اخلاق را ذاتی، فطری و طبیعی میداند و از این رو، بر مبنای آن، الهیاتی پی میریزد که راه به خداپرستی و دین خواهد برد. به دیگر بیان، در “الهیات مبتنی بر اخلاق”، این دین است که به واسطه ی اخلاق عرضه میشود و نه برعکس. در این نگرش، احکام و قضایای اخلاقی اصل هستند و الهیات که مجموعه ی توجیهها است، در توجیه الهی آن اصول میکوشد. به عبارتی، الهیاتی از دل اخلاق ساخته و پرداخته میشود، چون اخلاق امری واقعی و طبیعی قلمداد میشود چنانکه خدا و دین چنین پنداشته میشوند.
از تفاوت این دو سخن گفتیم تا بگوییم “اخلاق مبتنی بر الهیات” چنانکه در ابتدای این پژوهش، اعتبار و قرارداد کردیم، از حوزه ی فلسفه ی اخلاق بیرون بوده و اهل آن، مخاطبان مبحث حاضر نخواهند بود. چون اینان، دستورات صریح اخلاقی را از دین میطلبند و به وسیله ی توجیه الهیاتی آنها، عمل به آنها را توصیه میکنند.
اما برکنار از این شاخه، “الهیات مبتنی بر اخلاق” چون برای هدف خود یعنی توجیه دین، از اخلاق استمداد کرده و اخلاق را اصل میداندف در حوزه ی مبحث حاضر خواهد گنجید. این الهیات، بر مبنای اخلاق بنا شده، از این رو به اخلاق متکی است. اخلاق اما، چون اصل است، بدون دین و مستقل در نظر گرفته میشود. برای اینکه این الهیات بتواند به عمل توجیه دست زند، لاجرم، میباید قبل از آن، اخلاق را به عنوان اصل اولیه ی خود توجیه نماید. از این رو، نگرش این نوع از الهیات به اخلاق، نگرشی فلسفی و مبتنی بر عقلانیت خود بنیاد است.
با این تفاسیر، حال چنانچه متألّهان اشتغال یافته به این نوع از الهیات در توجیه و تبیین اخلاق، اخلاق را امری ذاتی، واقعی و طبیعی بدانند (که اغلب این گونهاند)، به طبع، بنا به غایتمندی اخروی الهیات، نتیجهگرا نیز هستند
یعنی اخلاق را به عنوان واقعیتی طبیعی میپذیرند و الهیاتی بر آن بنا میکنند که هدفش تعالی طبیعت و از جمله انسان، تا رسیدن به غایت اخروی یا هرگونه غایت یک دین خاص است. این تلقی به روشنی با تلقّی فضیلت گرایان همخوانی دارد، مضاف بر آنکه فضیلت مداری را مؤیّد به دین مورد نظر خود میدانند و غایتمندی خاصی از جمله غایتمندی اخروی را برایش قائل است.
از همین روست که مواجهه ی متألّهانِ قائل به “الهیات مبتنی بر اخلاق” با تعارضات میان اخلاق و وظیفه-ی حرفهای دقیقاً به مانند مواجهه ی فضیلت گرایان است یعنی در چنین تعارضاتی اصل را بر انجام وظیفه-ی اخلاقی میگذارند.
از همین رو هم هر نقدی بر فضیلت گرایان وارد میشود بر اینان نیز میتواند وارد آید، علاوه بر اینکه نقدها و اشکالات وارده بر الهیات نیز شاملشان میگردد.
البته احصاء و شمارش نحلهها و افراد قائل به “الهیات مبتنی بر اخلاق” حصر عقلی نیست. چنانکه شهود تاریخی ما نیز تایید میکند، میتوان تفکراتی را متصوّر شد که اخلاق را ذاتی و طبیعی ندانسته، اخلاقِ قراردادیِ شهودی و یا هرگونه اخلاقی را مبنای خود برای ساختن الهیات قرار دهند. میتوان نحلههای برساخته ی بشری را از این جمله دانست، مانند اومانیسم و سکولاریسم.
اومانیسم یعنی انسان گرایی و اصل قرار دادن انسان به عنوان مجموعهای خاص از شرایط و مقتضیات، و بعداً سکولاریسم یعنی عرفی گرایی مبتنی بر ادراکات بشری، متفق القول، اکنون و در عصر حاضر، کم از یک دین و مرام مابعدالطبیعی ندارند و چنان یک الهیات زمینی به کار برده میشوند (8).
در آخرف یک تلقی از اخلاق نتیجهگرا که طبیعتگرایی اخلاقی نیز هست، شایان توجه است بلکه بیشتر از ما بقی و آن همانا نظریات اخلاقی تکامل گرایان یا داروینیستهاست (9).
تکامل گرایان معتقدند، همانگونه که بر اساس اصل بقاء، موجودات و طبیعت سیر تحولی خود را طی میکنند، اخلاق ِمتناسب با تکامل نیز شکل میگیرد. مثلاً همانگونه که انسانها به صورت ذاتی به سوی تکامل پیش میروند
و خصیصههایی در آنها شکل میگیرد که بقائشان را میسّر میکند، ارزشها و اخلاقیات متناسب و مقتضی آن تکامل هم در آنها ساخته،پرداخته و نهادینه میشو(10).
گونه ی “انسان خردمند” (11) بر اساس اینکه اصل بقاء و تکامل ایجاب میکرد، به مشارکت اجتماعی روی آورد و این تکامل اجتماعی مسبب بقاء و تکاملش شد تا جایی که از میان دیگر گونههای انسان اولیه فقط همین گونه باقی ماند. از همین رو، آنچه به مدنی بالطبع بودن انسان تعبیر میشود به عنوان یک ارزش فطری و ذاتی در انسان شکل گرفت.
به عبارت دیگر، اجتماعی بودن و نیاز به دیگران از خصیصههای تکاملی انسان است و باعث بقاء او. این ارزش یک ارزش معنوی یا دستوری نیست بلکه مندرج در طبیعت و ذات طبیعت است. بنابراین، از نظر تکامل گرایان، اخلاقیات طبیعی هستند و مابه ازای خارجی دارند. در عین حال، همین اخلاقیات، منوط به نتیجه نیز هستند یعنی اخلاق تکامل گرایانه نتیجهگرا نیز هستن. نتیجه ی تحقّق اخلاقیات، بر این اساس، بقاء و تکامل انسان است پس تکامل گرایان را میتوان نتیجه گرایانی دانست که اخلاق را مبتنی بر طبیعت گرایی اخلاقی میپندارند.
چنین باورمندانی ابتدا موظف هستند که خودِ اصل بقاء و تکامل را اثبات نمایند. می دانیم که هنوز به هدف خود نرسیده اند و تکامل گرایی(حذاکثر) در حد یک فرضیه ی قوی و محتمل، باقی مانده.
به فرض اینکه ایشان در اثبات تکامل گرایی و اثبات مدعای اصلی خود توفیق یابند، در تسرّی این نظر به اخلاق و حوزه ی ارزش داوری همچنان با موانعی روبرو هستند. اولاً هر چه از مشاهده ی روند تکامل موجودات بدست آوریم و از آن به عنوان دلیل اثبات نظریه استفاده کنیم، همچنان نظری در حد یک استقراء ناقص ارائه کرده ایم چون شمارش و بررسی تمام موارد عملاً غیرممکن است و از این رو، رسیدن به یک استقراء تام، محال. از سوی دیگر، تکامل گرایان نمی توانند به روشنی ادّعا کنند که ارزشهای اخلاقی، طبیعی هستند.
می توان این نقد را وارد دانست که آنها اخلاق و ارزشهای متناسب با وضعیت انسان را بدون ارائه ی دلیل، ذاتی می پندارند. آنها باید پاسخ دهند که از کجا پیداست که این ارزشها توسط خرد جمعی و بر اساس مصلحت جمعی، اعتبار، وضع و جعل نشده باشند!؟.یعنی می توان اینگونه گفت که انسانها حتّی در صورت درست بودن نظریه ی تکامل، متناسب با آنچه بر اساس اصل بقاء بوجود می آید، دست به ساختن ارزشها می زنند و به این ترتیب، ارزش مورد نیاز خود برای بقاء را به گردن طبیعت انداخته و طبیعی می پندارند.
البته تکامل گرایان نیز در مقابل این نقدها و نقدهای دیگر دست خالی نیستند و پاسخهایی در چنته دارند. در مورد اشکال اول می توانند پاسخ دهند که همه ی علوم بشری استقرائی و از نوع استقراء ناقص هستند و جز این، چاره ای نیست. می توانند بگویند که مگر انسانها تا کنون در علم، به استقرائی تام دست یافته اند که از آنها چنین انتظاری دارند؟!
شاید در این مورد بتوانیم حق را به آنان بدهیم چون اگر بشر به دنبال بدست آوردن استقراء تام می بود، تا کنون چیزی، یا چیز زیادی از علم به چنگ نمی آورد. اما تکامل گرایان در مورد نقد دوم دلیل چندان مشخص و قابل قبولی در دست ندارند و صرفاً بنا به همزمانی و همراهی دو پدیده به وابستگی آنها معتقدند. آنها به دلیل بوجود آمدن تغییرات تکاملی و بوجود آمدن و انتزاع ارزشها و اخلاقیات متناسب با آن، در یک برهه ی زمانی مشخص، این دو را هم منشأ می دانند.
البته اگر منصفانه بنگریم و در آثار تکامل گرایان نظر کنیم، بسیاری از آنها بر طبیعی بودن اخلاقیات اصراری نمی کنند. برخی از آنان می پذیرند که این ارزشها برساخته ی آدمی است و از انتزاع و اعتبار او حاصل شده(12) .
به هر روی، چنانچه نظر تکامل گرایان در اخلاق را صائب بدانیم، به نظر می رسد که ناچار به اصالت دادن به وظیفه ی حرفه ای هستیم. چون یک تکامل گرا، از آنجائیکه روند تاریخ بشر را بسوی تکامل و بقاء می-داند، نمی تواند از انجام وظیفه ی حرفه ای خود صرف نظر کند. از نظر اینان، حرفه ها، مشاغل، شئون اجتماعی و وظایف جمعی، همگی در راستای تکامل و بقاء کل نوع انسان، در طی قرنها و هزاره ها، به تدریج شکل گرفته اند . بنابراین، تخطّی از آنها، اخلال در روند تکامل بشر خواهد بود.
تا اینجا، اجمالاً به بررسی راهکارهایی پرداختیم که نتیجه گرایانی از نوع طبیعت گرای اخلاقی ارائه می-دهند. در بخش بعدی، به سراغ نتیجه گرایانی خواهیم رفت که در اخلاق، شهودگرا هستند.
-
مآخذ و پی نوشت ها:
1. جان هیک(Hick,John) منادی نظریه ی “تحقق اخروی” است که بنا بر آن، مدعیات دینی را اثبات پذیر می داند. او معتقد است که ادعای وجود دینای ماوراء طبیعت توسط ادیان قابل اثبات است، لیکن اثبات آنها پس از مرگ خواهد بود.نک:فلسفه دین، ترجمه ی بهزاد سالکی، تهران،انتشارات الهدی،چاپ چهارم،1390ش،صص230بب
2. برای مطالعه ی شمه ای از این اشکالات بطور مختصر نک: استنیلند،هری، کلّی ها،ترجمه ی نجف دریابندری، تهران، نشر کارنامه،1383ش،صص35بب و برای شرح مفصل این نقدها،نک: کاپلستون، فردریک چارلز،تاریخ فلسفه(جلد یکم)یونان و روم، ترجمه ی جلال الدین مجتبوی، تهران، رکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هشتم،1388ش،صص424-431
3. برای مطالعه ی شرح نسبتاً مبسوطی درباره ی دیدگاه اخلاقی افلاطون در باب فضیلت نک:طیّبی-فرد،کاظم، جستجوی مطلوب های اخلاقی افلاطون و بررسی غایت آنها، دوفصلنامه ی فلسفه تحلیلی، شماره 35، بهار و تابستان 1398ش ،صص95-135
4. MacIntyre, Alasdair Cفیلسوف اخلاق معاصر، از اخلاق فضیلت گرایانه دفاع می کند.برای مطالعه ی مهمترین اثر او در این زمینه، نک:
مک اینتایر،السدرسی،درپی فضیلت،ترجمه ی حمیدشهریاری،تهران،انتشارات سمت،1393ش
5. ژیلسون،اتین،تاریخ فلسفه ی مسیحی در قرون وسطا،ترجمه ی رضاگندمی نصرآبادی،قم،انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب،1389ش،صص43بب و نیز نک:
Hadot,Pierre,the philosophy as a way of life,tra:Michael chase,Blackwell,1995,pp126bd
6. فرهنگ فلسفه، به سرپرستی غلامرضا اعوانی،انتشارات موسسه ی حکمت و فلسفه-ی،تهران،1399ش،ص1170
7. برای مطالعه ی مختصر و مفید در این مورد،نک:فرهنگ نامه ی تاریخی مفاهیم فلسفه،جلدسوم؛فلسفه اخلاق،تهران،انتشارات موسسه ی پژوهشی حکمت و فلسفه ایران،تهران،1394ش،صص129
8. بر خلاف ادعا و هدفی که منجر به پدید آمدن اومانیسم و سکولاریسم شد، این دو نگرش، خود به بتهای انسان مدرن تبدیل شده و موجب قشری نگری و جذمیت او گردیدند. نیچه سردمدار نقد چنین سرنوشتی برای سکولاریسم و اومانیسم بوده.نک:فری،لوک، راهنمای فلسفیِ زیستن، ترجمه ی افشین خاکباز،تهران،انتشارات فرهنگ نو،چاپ ششم،1400ش،صص143بب
9. تکامل گرایی،فرگشت گرایی یا evolutionism، نظریه ای است که بوسیله ی داروین رائه شد و رفته رفته نزج یافت. طبق این دیدگاه، منشأ انواع گوناگون موجودات، تلاش ذاتی آنها برای بقاء و تکامل است.
10. برای مطالعه ی یک نمونه از چنین تبئینی، نک:فون هیپل،ویلیام،جهش اجتماعی، ترجمه ی میثم محمدامینی،تهران،نشرنو،1399
هیپل در این اثر، به شیوه ی تبئینیِ تکاملگرایان، برآمدن و برساخته شدنِ برخی ارزشها را در سیر تکاملی نوع بشر نشان داده است.
11. انسان خردمند یا Sapiens، یکی از گونه های ششگانه ی نوع انسان است که از پسِ انقراضِ گونه های دیگر،باقی ماند و به انسان امروزین مبدّل گردید.آخرین رقیب این گونه،نئاندرتال ها بوده اند.
12. یوال نوح حراری، نویسنده کتابهای “انسان خردمند”،انسان خداگون”و “بیست و یک درس برای قرن بیست و یک” از این جمله است.
- حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی