کداممان مقصریم؟ در باب بیغوله: با نگاهی به دو فیلم «ابد و یک روز» و «متری شیشونیم» ساخته سعید روستایی، در پی رونمایی از تبِ تند گیشه
اندیشه
بزرگنمایی:
یادم میآید وقتیکه بعد از دیدن «ابد و یک روز» از سینما خارج میشدم، تا حدود زیادی از دیدن فیلم راضی بودم. داستان فیلم قصهیِ تازهای نبود. اما اینکه سینما، اینطور عریان و بیواسطه، واقعیت موجود را از دل واقعیت روایتگری کند، دستکم در سینمایی ایران و در مواجهه با این سوژهیِ خاص، اتفاق قابلتوجه و در نوع خودش، تازهای بود. «ابد و یک روز» راوی رنجهای بیپایانی بود که دیگر نمیتوان گفت زیر پوست شهر جریان دارند. بلکه در روزگار ما، رنگ این رنجها، بر صورت شهر پاشیده و نمایان است. اینجاوآنجا، بسکه بالا و پایینی در کار باشد، میتوان رنگِ این تلخی را بر زخمهای دلمه بسته شهر دید. زخمهایی که سر فروبرده به اعماق زبالهها، یا یله بر حاشیه اتوبانها و خیابانها، امتداد یافتهاند.
آنجا رنج را از عینک نگاه همان مردمان میدیدیم. مردمانی در رنج مدام که هیچ کجای زندگیشان به توهمی از سعادتمندی آغشته نیست و به هر کنج دلهاشان دردی نشسته، نشأت گرفته از گیر و گرفتاریهای زیسته
چیزی که در مواجهه با آن فیلم (ابد و یک روز) تازگی داشت این بود که آنجا انگار درون دلِ واقعیت قرارگرفتهایم و از نگاه یکی از ساکنین همان خانههای محقرِ جنوبِ شهری به تماشای آن «ایستادهایم». نه همچون عابری بیخبر که ارتباط چندانی با واقعیات به نمایش درآمده ندارد و صرفاً بهمثابه ناظری بیرونی، جنبههای دراماتیک زندگی آن «دیگری» را از نظر میگذراند. آنجا رنج را از عینک نگاه همان مردمان میدیدیم. مردمانی در رنج مدام که هیچ کجای زندگیشان به توهمی از سعادتمندی آغشته نیست و به هر کنج دلهاشان دردی نشسته، نشأت گرفته از گیر و گرفتاریهای زیسته. «ابد و یک روز» و نسبتِ آن با کلیشه پردازیهای رایج در سینمای گیشه، موضوع بحث پیشِ رو نیست و بنا ندارم تا این نوشتار را به واکاوی آن کلیشهها اختصاص دهم. اما توضیحِ این حداقل را لازم میدانم که در نظر من فیلمساز در کلیشه زدایی از آن فیلم تا حدود زیادی موفق عمل کرده بود. به باور من، آنجا نگاهِ از بالا به پایین، آنچنانکه در سایر آثار خلقشده در این ژانر شاهد بودهایم، هرچند که اجتنابناپذیر به نظر میرسید اما توی ذوق نمیزد. این بار حس نمیکردیم که باز یک بالانشینِ دیگر، قلم برداشته و از بلندیِ آن بالاهای شهر به ترسیم روزگارِ مردم این پاییندست نشسته است. این بار یک «فرادست» دوربینی بر شانه نگذاشته بود تا زندگی آن فرودستیها را چون قصه سیاهیِ ناشی از خودکردهها به تصویر بکشد؛ تا هزار پند اخلاقی بدهد و فتوای پلیسی صادر کند و آن را به ضربِ چیپس و پاپکورن به حلق مخاطب فروکند. آنچه میدیدیم روایتی بود، نسبتاً برهنه و بیآلایش از واقعیات زندگی مردمی که پستترینِ آنها، رنج همراهان خود را تاب نمیآورد و آنجا که به سخن در میآمد، دلنازک و خون شدهاش رونمایی میشد و اشکهامان جاری.
«ابد و یک روز» چندان شباهتی به سینمای بدنه و گیشهای هالیوودی نداشت که پرسهگاهِ شخصیتپردازیهایی مطلقاً سفید و مطلقاً سیاه باشد. بلکه محلی بود برای رونمایی از تونالیتههای تیره و روشنی در خاکستریهای جامعه ما. کسی آنجا مجرم بالفطره نیست و هیچکس آنجا مقصر مطلق نیست. البته که همین خصلت دوم فیلم، بهخودیخود سنگ بنایی بود برای فروکاستن روایت سیاسی، به تعاملاتِ دراماتیک جاری میانِ یک گروه کوچک از انسانها. اتفاقِ بدیمنی که چون مایههایی از امید در آن فیلم سر برآورد، اما با اوج گرفتنش در فیلم بعدی، آثار سینمایی فیلمساز را به لحاظ محتوایی به قهقرا برد.
سعید روستایی در «متری شیشونیم» ساکنین لولههای دپو شده در حاشیههای مخوف شهر را در حالی به ما نمایش داد، که تا حدود زیادی تداعیکننده پدیدههایی نو همچون گورخوابی و خیل بیخانمانهای راندهشده از زندگی شهری بودند
«ابد و یک روز» تمامِ سعید روستایی باقی نماند و این فیلمساز پرکار، یکبار دیگر در فیلم پرسروصدای «متری شیشونیم» بازگشتی کرد به حوالی همان محدودههای شهر. البته که این دومینبار کمی هم بیشتر از آن راهی که در فیلم قبلی رفته بود، مسیر جنوب را پیمود و به حاشیهها و زاغهنشینها هم سرکی کشید. روستایی در «متری شیشونیم» ساکنین لولههای دپو شده در حاشیههای مخوفِ شهر را در حالی به ما نمایش داد، که تا حدود زیادی تداعیکننده پدیدههایی نوی همچون گورخوابی و خیلِ بیخانمانهای راندهشده از زندگی شهری بودند. آدمهایی شبیه همان سوژههای مفلوک که اعتبار هنری عکسهای دستبهدست شده در صفحات مجازی ما هستند. به بنبست رسیدگانی که ما جز تصویر ترحم برانگیزشان چیزی از آنها در تجربه زیستهمان نداشتیم و جز این هم انتظار گزافی از ما نمیرود. اما دستکم همین ترحم ما را به جستجویی وامیداشت تا علت اینهمه فلاکت را در سرزمینی (به باور خودمان) ثروتمند جویا شویم.
عکسهای کارتنخوابی و گورخوابی و حتی تصاویر مستند جعفر پناهی از معتادین خیابانی، هیچگاه آنها را جز قربانیانی _دستکم شایسته ترحم_ به ما معرفی نمیکردند. فیلمساز اگرچه با فیلم اخیر خود، حتی جدیتر از آنچه در «ابد و یک روز» شاهد بودیم به حاشیهها بازگشت، اما گویا روستایی در فاصله میان ساخت دو فیلم، رفته بود تا پلیسها را بیاورد سروقت این وصلههای ناجور شهرهای امروز.
فیلمساز اگرچه با فیلم اخیر خود، حتی جدیتر از آنچه در «ابد و یک روز» شاهد بودیم به حاشیهها بازگشت، اما گویا روستایی در فاصله میان ساخت دو فیلم، رفته بود تا پلیسها را بیاورد سروقت این وصلههای ناجور شهرهای امروز
همین کار را هم کرد و به بهترین شکل هم انجامش داد. طوری که انگار در مخیله خود پلیس هم نمیگنجید که بتوان اینطور «گلهای» حمله کرد و «فلهای» با خود برد (اشاره به دیالوگ نوید زمانی در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده»_ساخته هومن سیدی). ولی سعید روستایی پیشزمینه اینچنین برخورد پلیسی با مسائل اجتماعی را از پیش، بهصورت تمام و کمال محیا کرد و با ارائه انگلوارهترین تصویر از این قربانیانِ فروراندهشده به حاشیهها، حکمِ بازداشتِ همه مفلوکان ساکن در بیغوله را یکجا صادر کرد و به اجرا درآورد. هرچه کاراکترهای «ابد و یک روز»، حتی با وجود فاصله طبقاتی احتمالی با مخاطبین فیلم، شخصیتهایی ملموس و دستکم به لحاظِ عواطف انسانی، قابل همذات پنداری بودند، «آدمها»ی فیلم اخیر (متری شیشونیم) به همان اندازه ناشناسند و به معنای واقعی کلمه میبایست «آن دیگران» خطابشان کرد. دیگرانی که در این فیلم حتی ارزش شخصیتپردازی نداشتند و جز بهصورت تیپیک و بهمثابه مصادیق بارزِ «گلهیِ محکومین، شایسته تعمق نبودند.
بر پایه حکم صادرشده در فیلم، مقصر واقعی ذاتِ بیغوله است و سرنخِ تمام این فلاکت را هم که دنبال کنیم و نتیجتاً به شمالیترین بالاهای بلندِ شهر امروز هم که برسیم، باز سررشتهدارِ این فلاکت کسی جز فرزند شومِ همین بیغوله نخواهد بود
اینجا بیغوله، فینفسه چون لکهای چرکین و البته که کمتر دیدهشده بر دامان شهر به تصویر درآمده است. عفونتی مطلق و مملو از مجرمین که هرلحظه میتوان به آن هجوم برد و تر و خشک آن را به حکم قانون از چهره شهر زدود. دیگر قرار نیست از خودمان بپرسیم، مقصر کجاست و چه چیز را باید باعثوبانی پدیدآمدن بیغوله دانست؟ بر پایه حکم صادرشده در فیلم، مقصر واقعی ذاتِ بیغوله است و سرنخِ تمام این فلاکت را هم که دنبال کنیم و نتیجتاً به شمالیترین بالاهای بلندِ شهر امروز هم که برسیم، باز سررشتهدارِ این فلاکت کسی جز فرزند شومِ همین بیغوله نخواهد بود.
کداممان مقصریم؟ ما یا آن دیگرانِ انگل شده؟
گو اینکه سعید روستایی پاسخ این پرسش را بهتمامی یافته و این بار خیلی قاطعانه حکم را صادر کرده است. کسی که خون مفلوکان را میمکد حتماً فرزند فلاکت است. هماوست که چرک حاصل از این عفونت را به جیبِ ماشینهای آخرین مدلِ بالای شهر میریزد تا با خود به عیاشی ببرند. هماوست که رقاصهها را به حیفومیل کردن سرمایههای «ما» برای تحصیل در اروپا میفرستد.
پس باز مقصر نه بیغوله است و نه آن مناسبات اجتماعی که برسازنده بیغولههایند. مقصر مطلقاً مفلوکینی هستند که عزمِ فرارِ از فلاکتِ موروثی خود دارند. مجرمین همان «آن» دیگرانی هستند که بهحق هرچند ناچیز خود قانع نبوده و هرآینه ممکن خواهد بود تا عفونت حاصل از این زیادهخواهی را در تمامِ «جهان» بگسترانند. حال چه از خلال ترانزیت مخدر به خارج از کشور، چه از طریق فرستادن فرزندان خود به دانشگاههای اروپایی با مواهب حاصل از این درآمدهای نامشروع.
«متری شیشونیم» روایتگر اشتباهات «آن» دیگرانی است که بهناحق تصمیم گرفتهاند به محدوده تمدنی «ما» نفوذ کرده و شبیه «ما» بشوند. درست همچون جزامیانی که از حصارهای جزامخانه بیرون جستهاند و دیری نخواهد پایید که جزامشان به جهان ما سرایت کند. این است که مسئله آفریده و باید با آن برخورد کرد. ساکنین جزامخانه که به حکم سرنوشت محتومشان درمانی ندارند، در همان گتوی لولهای دودزده و عفونت گرفتهشان خواهند پوسید. این سرنوشت طبیعی آنهاست و درمانش از حوصله تصور ما، حتی در قواره یک آرزوی خیالی در یک فیلم، خارج است. تنها کاری که میتوانیم و باید انجامش دهیم، همین است که راه را بر سرایتِ این حجم از پلشتی به شمالیهای شهر امروز ببندیم. اما چگونه؟
«متری شیشونیم» درنهایت، طراح و روایتگر همان سازوکارهایی است که برای مقابله با گسترش این بیماری باید بکاربست. دستگیر و به زندان افگندن مفلوک عصیان کرده و اشد مجازات برای مجرم طاغی. بنا به منطق داستان، این برخورد شدید البته سخت دردآور و غمبار است اما به ناگزیر، آخرین راهحل ممکن به نظر میرسد. با این منطق علیرغم اینکه همه «ما» منجمله خود قانون و قانونگذاران از رحم و مروت و احساس برخورداریم اما به حکم خیر مشترک اجتماعی و برای تضمین آن توسط قانون، چارهای جز اجرای حکم وجود ندارد.
اهالی فراری بیغوله را از تمام جهان جمعآوری کنید و به همان گتویی بازگردانید که به آن تعلق دارند. قطعاً خود آنها به زیستن در همان فلاکت راضیترند تا به زندگی نمایشی در شمال شهرها و یا حیفومیل کردن پولهای «ما» در اروپا
کار اما به همینجا ختم نمیشود. جزام پراکندهشده و نیاز به پاکسازی و سمزدایی، همچنان بهطورجدی مطرح است. سمزدایی از تمامی شئون اجتماعیِ «ما» که جزامیان و تخموترکهشان به آنها نفوذ کردهاند. به حکم ضربالمثل نخود نخود هرکه رود خانه خود. اهالی فراری بیغوله را از تمام جهان جمعآوری کنید و به همان گتویی بازگردانید که به آن تعلق دارند. قطعاً خود آنها به زیستن در همان فلاکت راضیترند تا به زندگی نمایشی در شمال شهرها و یا حیفومیل کردن پولهای «ما» در اروپا. دستکم فعلاً به ما مربوط نیست که در این بازگشت، راهی برای گسترش بیشتر عفونت در گتو و البته نفوذ دوباره آن به منطقه سبز تمدنی «ما» باز خواهد شد یا نه؟ (چنانکه با رونمایی از تصمیم پسر دوم خانواده به ادامه مسیر برادرش، در پرده آخر فیلم روشن میشود).
درنهایت آنچه از حکمیت فیلمساز در «متری شیشونیم» نتیجه میشود این است که انسان طاغی محکوم به نابودی است و برای جزامیان سرگردان مقصدی جز به جزامخانه در کار نخواهد بود. این فرمان مطلق و نهایی حاکمِ این فیلمها است.
حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی