محمد تقی بهار
بزرگنمایی:
محمد تقی بهار از چهرههای ممتاز و بی بدیل فرهنگ و ادب معاصر ایران است. وی در سال ۱۲۶۵ در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری نام دارد
محمد تقی بهار از چهرههای ممتاز و بی بدیل فرهنگ و ادب معاصر ایران است. وی در سال 1265 در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش میرزا محمدکاظم صبوری نام دارد. میرزا محمدکاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدین شاه بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، به بهار رسید. خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد کاشانی قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه میدانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید.
بهار در فرهنگ ایران تنها به عنوان شاعر پارسیگوی اشتهار نیافته، بلکه وی با درک درست از شرایط اجتماعی خود را به عنوان شخصیتی تاثیرگذار در تاریخ سیاسی دوره خود مطرح کرده است. زندگی شصت و پنج ساله او به چهار دوره تقسیم میشود:
1. دریافت لقب “ملکالشعراء” از آستان قدس رضوی تا انقلاب مشروطیت، ش1286- 1282
2. انقلاب مشروطیت تا پایان دوره قاجار ش1304- 1286
3. آغاز حکومت پهلوی تا پایان سلطنت رضاشاه ش1320- 1304
4. آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی تا پایان عمر بهار (ش1330- 1320).
محمد تقی از چهار سالگی به مکتب خانه رفت و تحصیلاتش را آغاز نمود. در سال 1272 با شاهنامه از طریق پدرش آشنا شد و در همین سال اولین شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و از پدر خود جایزه دریافت کرد. وی از سال 1273 تا 1278 تحصیلاتش را در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نیز می آموخت.
در سال 1280 پدر بهار او را از شاعری منع و به کاسبی تشویق کرد، اما محمد تقی دنباله کار شعر را رها نکرد. در سال 1283 پدرش فوت شد و مسئولیت سرپرستی خانواده به دوش بهار افتاد، ولی او تحصیلات ادبی خود را با وجود تمام مشکلاتی که داشت ادامه داد و در همان سال لقب پدرش ، ملک الشعرایی آستان قدس را از مظفرالدین شاه دریافت کرد.
مادر محمد تقی نیز مانند پدر اهل سواد و شعر و دانش بود. بهار در زندگی نامه خود نوشت اش می گوید که پدرش ترجمه های الکساندر دوما را که تازه منتشر شده بود به خانه میآورد و با صدای بلند برای افراد خانواده میخواند و چون خسته میشد، مادرش خواندن را ادامه میداد.
“از همان اوان کودکی، از باغ و کوه خیلی محظوظ میشدم. جمعه ها داییهای من، مرا به کوهسار مشهد که به کوه سنگی و کوه خلج و کوه سنگتراش ها معروف است، همراه می بردند. آنها پیاده بودند، و اوایل که من چهار یا پنج ساله بودم، مرا به دوش نهاده، می بردند، و از سن شش و هفت به بعد، با آنها پیاده راه می پیمودم. از دیدن گلهایی که در دامنه کوه و خود کوه روئیده بود، از قبیل لالههای پاکوتاه پررنگ و شقایق که ما آن را « لاله دخترو» میگفتیم و نوعی گل قرمز ریز که بر بوتههای کوتاه خار میشکفت، بغایت شکفته خاطر و شاد میشدم. از گنجشک آمخته و کبوتر خوشم میآمد...
از سن چهار سالگی مرا به مکتب سپردند. معلم من زن عمویم بود که در محله خود ما منزل داشت و در آن مکتب یک دختر، صغری نام، هم سن من بود و با من درس میخواند. من قرآن را نزد زن عمویم خواندم و وقتی که در سن شش سالگی به مکتب مردانه رفتم، فارسی و قرآن را بخوبی میخواندم.
در هفت سالگی شاهنامه را نزد پدرم در ایام تعطیل میخواندم و معانی مشکله آن را پدرم به من میفهمانید و این کتاب به طبع و ذوق من در فارسی و لغت و تاریخ ایران کمک بی نظیری کرد که هیچ وقت فوائد آن را از خاطر نمیتوانم برد؛ منجمله، بعد از یک دوره خواندن شاهنامه، توانستم در همان کودکی به همان بحر شاهنامه شعر بگویم و مورد تمجید پدرم واقع شوم.”
با مرگ ناصرالدین شاه و تحول اوضاع سیاسی ایران پدر بهار که تا آن دوران به تربیت شعری پسرش می پرداخت. تصمیم گرفت که او را از پرداختن به شاعری منع کند. زیرا دیگری دوران برای شاعری مناسب نمی دانست. پس تصمیم گرفت پسرش مشغول به تجارت شود.
“پدرم هم تا سن پانزده سالگی من در قسمت شاعری من سعی زیادی بخرج میداد. بعد یکمرتبه خیالاتش عوض شد، زیرا تغییر اوضاع ایران بعد از مرگ ناصرالدین شاه و در عهد مظفرالدین شاه طوری محسوس بودکه پدرم میگفت قهراً اوضاع دربار و دولت عوض شده، کسی من بعد به شعر و شاعران اعتنا نخواهدکرد و علم و فضل را رونق و جمالی نخواهد ماند و اهل این حرفت گرسنه و بیکار و از لذات حیات و سعادت زندگی مهجورخواهند ماند.
این خیال در مغز پدرم چنان قوت گرفتکه مرا از شعرگفتن تقریباً منع کرد و اصرار داشتکه به تجارت بپردازم و بدین خیال مرا در اوان بلوغ داماد کرد...
تلون فکری پدرم و حالت عصبانی وی زیاد می شد، به حدیکه یک مرتبه مرا از رفتن به مدرسه بازداشت و به دکان بلورفروشی که دایی من صاحب آن بود، به شراکتگذاشت و مرا به وی سپرد.
در همین اوقات پدرم وفات یافت و بعد از فوت پدرم، یکمرتبه زندگی من عوض شد.”
پس از مرگ پدر محمد تقی نوجوان وارد دنیای سیاست شد. وادی که تا آخر عمر به رغم تبعیدها و زندان ها از آن کناره نگرفت.
در شانزده سالگی به جمع مشروطه خواهان خراسان پیوست. نخستین اشعار سیاسی و اجتماعی خود را در روزنامه خراسان که مخفیانه در مشهد چاپ می شد منتشر کرد. بهار جوان به حزب دموکرات پیوست و روزنامه نوبهار را با مسئولیت و سردبیری خود به عنوان مبلغ عقاید حزب دموکرات در مشهد منتشر کرد.
این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم 1330 به امر وثوق الدوله، وزیر خارجه تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد.
زندگی سیاسی بهار بسیار پرفراز و نشیب است. او بارها چه در دوران قاجار و چه در دوران رضاشاه طعم حبس و تبعید را چشید. پس از تبعید رضا شاه در شهریور سال 1320 بهار تصمیم گرفت که خاطرات سیاسی اش را بنویسد.
“بسیاری از جوانان ایران که باید هادیان افکار و پیشروان کاروان سیاست و اجتماع آینده شوند، از داستانهای گذشته هیچگونه آگاهی ندارند؛ برای رفع این نقیصه، چند فقره یادداشتها و تذکارهای محفوظ و مضبوط را، زیر عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی، به شکل مقالاتی در روزنامه مهر ایران انتشار می دهم.”
“خدای را به شهادت میطلبم که این تاریخ را تنها برای خدمت به افکار عامه و ضبط وقایع کشور نوشتهام و ذرهای قصد انتقام یا انتقاد در نوشتههای مزبور نداشتهام.”
“آنچه در مقالات مهر ایران نگارش یافت، به قدری مورد علاقه و ستایش عامه مردم قرار گرفت که مرا به تدوین جداگانه آن تاریخچه ترغیب نمود. از این روی، با خود اندیشیدم اکنون که باید کتابی مدون شود،همان بهتر که فصولی نیز در مقدمه کار کودتا و بیرون آمدن سردار سپه که پهلوان این داستان است، بنویسم و کتابی در تاریخ مختصر پادشاهی احمد شاه قاجار... بوجود آورم... . این بود که مجلد نخستین را برآن یادداشتها افزوده، هر دو جلد را تاریخ انقراض قاجاریه نام نهادم.» آن مقالات روزنامه مهر ایران نیز سپس بصورت یک جلد مستقل به طبع رسید.”
بهار با روی کارآمدن کابینه قوام السلطنه در بهمن 1324 به وزارت فرهنگ برگزیده شد. بیماری بهار موجب شد که دوران وزارتش به چند ماه محدود شدود. بهار پس از استعفا برای معالجه بیماریش عازم سوئیس شد.
آخرین فعالیت اجتماعی او، که از نظر او فعالیتی سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بود. او همیشه میگفت که: “امر صلح را به سبب عشق به صلح و دوستی و نه به سبب وابستگی خاصی به آنان که درباره آن به تبلیغ میپردازند، دوست میدارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشند و خواه از شوروی و چین، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است.”
هنوز یک سال از بازگشت بهار از سویس نگذشته بود که دوباره سخت مریض شد و از کلیه فعالیتهای ادبی و اجتماعی بازماند. بیماری اوره نیز علاوه بر سل او را می آزرد.
در سال 1329 بهار به بیماری سل مبتلا شد. به ریاست او در تهران «جمعیت ایرانی هواداران صلح» تشکیل شد و با وزارت فرهنگ نیز قراردادی برای تألیف کتاب «سبک شناسی شعر فارسی» بست که به علت بیماری ناتمام ماند.
همچنین قصیده «جغد جنگ» را در ستایش صلح سرود. بهار سرانجام در سال 1330 بر اثر بیماری سل درگذشت. پیکر او از مسجد سپهسالار تا آرامگاه ظهیر الدوله در شمیران تشییع و در همانجا به خاک سپرده شد.
بهار در پایان مقدمه ای که بر جلد سوم سبک شناسی خود نوشت و اجازه انتشار نیافت، مینویسد:
“دوستان عزیز!
بهترین ایام شباب من در رنج و محنت و حرمان و خسران به طریقی که خواندید، تلف گردید. هیچ بهره ای از درک لذایذ و خوشیهای ایام شباب نبردم و هیچ طرفی از کسب ثروت که وظیفه جوانی و اسباب آسایش ایام پیری و ناتوانی است، نبستم. چه خوب مناسب افتاد قطعه استاد بزرگوار فردوسی علیه الرحمه در این باب، که فرمود:
بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنر شصت و سه ساله ماندم که توشه برم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان ندارم کنون از جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم بدین بیت بو طاهرخسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم دریغا جوانی ! دریغا جوانی!”
مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه تر کن
زآه شرربار این قفس را
برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پربسته ز کنج قفس درآ
نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را
پرشرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا! ای فلک! ای طبیعت!
شام تاریک ما را سحر کن
نو بهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین
دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه، ای تازه گل! از این
بیشتر کن
مرغ بیدل، شرح هجران مختصر مختصر مختصر کن!
عمر حقیقت به سر شد
عهد و وفا پی سپر شد
ناله عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیاثر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد
ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پر می ناب
جام ما پر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن
از قویدستان حذر کن
از مساوات صرفنظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین
پرده دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینه من، پر شرر شد
کز غم تو سینه من پرشرر پرشرر پرشرر شد
- حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی