حزب وحدت ایران و یادی از سال‌های 1325 و 1326 شمسی اندیشه

حزب وحدت ایران و یادی از سال‌های 1325 و 1326 شمسی

  بزرگنمایی:
در شماره ۴۱ نشریه اراده ملت (۶ تیرماه ۱۴۰۱)، وعده داده بودیم که خاطرات دکتر احمد مهدوی دامغانی از فعالیت کوتاه حزبی‌شان را بازنشر نماییم. در این شماره نشریه این فرصت مهیا شد تا این خاطرات را به نقل از نشریه بخارا منتشر نماییم. طبیعی است که بعضی از دیدگاه‌ها و قضاوت‌های ایشان مورد قبول ما نیست و ما از جهت بازخوانی تاریخی به نقل آن‌ها بدون هیچ دخل و تصرفی می‌پردازیم. نثر ایشان در این مقاله بسیار زیبا و دل‌نشین است و خواندن این خاطرات را با لذتی ادبی همراه می‌کند.

به گزارش نشریه حزب اراده ملت ایران و به نقل از بخارا، در این نوشتار یادی خواهیم کرد از حزب وحدت ایران و یادی از سال‌های 1325 و 1326 شمسی؛ در شماره 41 نشریه اراده ملت ایران (6 تیرماه 1401)، وعده داده بودیم که خاطرات دکتر احمد مهدوی دامغانی از فعالیت کوتاه حزبی‌شان را بازنشر نماییم.
در این شماره نشریه این فرصت مهیا شد تا این خاطرات را به نقل از نشریه بخارا منتشر نماییم. طبیعی است که بعضی از دیدگاه‌ها و قضاوت‌های ایشان مورد قبول ما نیست و ما از جهت بازخوانی تاریخی به نقل آن‌ها بدون هیچ دخل و تصرفی می‌پردازیم. نثر ایشان در این مقاله بسیار زیبا و دل‌نشین است و خواندن این خاطرات را با لذتی ادبی همراه می‌کند.

احترام و ارادت ناچیز به جناب آقای دکتر ریاحی، اینک امسال که سال 1382 خورشیدی است سابقه‌ای پنجاه‌وهفت و هشت‌ساله دارد، بدین توضیحی که در سال 1324 محمدامین ریاحی دانشجوی برازنده دانشکده ادبیات بود و احمد مهدوی دامغانی دانشجوی دانشکده معقول و منقول و در اوایل 1325، در گیراگیر واقعه آذربایجان و در بحبوحه شرارت و وقاحت حزب توده؛

اوج ادعا و انحصارطلبی حزب دموکرات ایران ساخته‌وپرداخته مرحوم قوام‌السلطنه (ره) زعمای حزب ایران (که محل آن در آن ایام در خیابان شاه‌آبادی اول کوچه ظهیرالاسلام بود) به امید یافتن راه اصلاح و بازآوردن آن وطن‌فروشان متجاسر و فاسد را به صلاح، از پیشه‌وری ملعون مخذول و بعضی از اشرار وابسته به او دعوت کردند که آنان به طهران بیایند تا مذاکراتی میان سران حزب ایران و آن دموکرات‌ها!؟ صورت گیرد

بلکه کار به کناره‌گیری آنان و یا یک نوع کارگزاری‌شان از حکومت مرکزی ایران منجر شود (که نشد و مسلم گشت «که به قول شیخ اجل باید “دست بگیرد سر شمشیر تیز” و کار آن نابکاران را باید با شمشیر فیصله داد).

این دعوت و آمدن پیشه‌وری و دار و دسته‌اش به حزب ایران -که با مختصر سلام‌وصلواتی هم توأم شده بود- بر برخی از اعضای آن حزب بسیار گران آمد و آن را منطبق با مصالح ملی و مقاصد حزبی ندانستند به‌اصطلاح آن ایام از آن حزب انشعاب کردند.
از طرفی بعضی از نامداران سیاسی و اجتماعی آن زمان هم که از قوام‌السلطنه و حکومت ائتلافی او و حزب دموکرات ایران مخلوق او که در حقیقت قوام‌السلطنه آن را برای مقابله با حزب توده و ضمناً دست‌مایه‌ای سیاسی برای پشتوانه خود و حکومتش و نیز وسیله‌ای برای معارضه با احزابی چون حزب «اراده ملی» مرحوم سید ضیاء یا حزب «عدالت» کذایی تأسیس کرده بود مخالفت جدی می‌کردند.

زیرا قوام‌السلطنه با سوروساتی که از صندوق دولت به برخی مدعیان وجاهت ملی، و یا با صدور جواز ورود چای و لاستیک و دیگر اجناس امتعه خارجی و اعطای آن به سردسته های بازار و محلات، در آن ایامی که هنوز برای بسیاری از مایحتاج و ارزاق و عمومی «جیره‌بندی» و «کوپن» وجود داشت می‌خواست اکثریت معتنابهی که بتوانند آن را اولاً در برابر روس‌ها و مسئله نفت و ثانیاً برای انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی سرمایه و سنگ دست خود قرار دهد فراهم آورده باشد

این مسئله دوم یعنی تمهید مقدمات برای انتخابات دوره پانزدهم این «رجال» و نامداران سیاسی آن ایام را دلواپس و آزرده‌خاطر ساخته بود ازاین‌رو بود که منشعبین که عموماً از مردمان پاک‌دامن و خوش‌نام و صاحب‌منصبان والامقام دستگاه‌های دولتی یا اساتید محترم دانشگاه بودند با آن گروه «رجال و پیرمردان» ائتلاف کردند و حزب جدیدی را به نام «حزب وحدت ایران» تأسیس فرمودند.

از آن میان آن رادمردانی که غیرت وطن‌خواهی آنان از اینکه حزب ایران، حزبی که اینان حیثیت سیاسی و شهرت اجتماعی خود را در آن یافته و یا بر آن مصروف داشته بودند، جریحه‌دار شده بود و از آن حزب انشعاب کردند.

اکنون جز نام مرحومان دکتر شمس‌الدین جزایری، هادی اشتری، ارسلان خلعتبری، مرتضی مصور رحمانی، فضل‌الله گرکانی، دکتر مسعود ملکی، محمدحسین اخوی که خدای همه‌شان را بیامرزد و جناب آقای مهندس علیقلی بیابانی که خدای عمرش را دراز بفرماید و چند دانشجوی پرشور و در رأس آنان محمدامین ریاحی دانشجوی ادبیات –اطال‌الله بقاء - و حسنعلی صارم کلالی و مصطفی الموتی -دام عمر هما- و مرحوم منوچهر پرتو و محمد نخشب و علیرضا صاحب و اکبر زرینه بافت و مرحوم جعفر شهیدی (که البته نباید او را با حضرت استاد بزرگوار دکتر سید جعفر شهیدی «دامت افاضاته» یکی دانست) و ابوالحسین صیرفی و ... دانشجویان حقوق و حسین صاحب و یحیی باختر؟ و حسین آیدین و فرخ سرکاری (از دانشجویان طب) و محمدجعفر اسلامی (که هنوز باهمشیره محترمه مرحوم محمدجعفر محجوب ازدواج‌نکرده بود) و این حقیر از دانشکده معقول و منقول نام دیگری به یادم نمانده است که خدای بزرگ رفتگان اینان را بیامرزد و بر عمر آن آقایانی که اینک ان‌شاءالله زنده‌اند بیفزایاد.

از طبقه پیرمردان و به‌اصطلاح رجال که آن ایام برای بعضی از آنان عنوان “رجال صدر مشروطیت” به‌کاربرده می‌شد در درجه اول از مرحوم مبرور استاد اجل افتخار خراسان، و بزرگ‌ترین شاعر زمان حضرت ملک‌الشعرا محمدتقی بهار - قدس سره-باید یادکرد.

سپس از مرحومان امیر سهام الدین غفاری (ذکاء الدوله) و ناصر قلی اعتمادی (نصرت الدوله) و سید حسین زعیم کاشانی نام برد. یک چهره سیاسی پیدا و پنهان دیگر را هم باید اضافه کنم و او مرحوم دکتر احمد متین دفتری نخست‌وزیر اسبق و استاد دانشکده حقوق بود که هم از جهت مخالفت ظاهری‌اش با قوام‌السلطنه و هم به مناسبت اینکه برادرزاده و داماد مرحوم دکتر مصدق بود (که نه به آن عداوتی، و نه به این ارادتی داشت)

نامش بر سر زبان‌ها بود و طبعاً رابطه استواری هم با دربار داشت و بعضی مطالب و مقاصد آن حزب را به اجتهاد خود یا به تقلید از دیگری عنوان و به حزب القا می‌کرد و به به‌اصطلاح فعلی روزنامه‌های ایران که فی‌الواقع نشر همه آن‌ها سرمشقی از بلاغت است!!

 به حزب خط می‌داد اما کمتر خود را در حزب و جلسات آن نمایان می‌ساخت، و یک نوع جنت‌مکانی تصنعی برای خود قائل بود ولی معنی به قول ضرب‌المثل عربی «ینجر النار الی قرصه» (آتش را به‌سوی گرده نان خویش می‌کشید) و باز به مضمون آن بیت عربی که:

و اذا تکون کریهه ادعی لها و متی یحاس الحیس یدعی جندب

(اگر کاری سخت و ناخوشایند در میان باشد مرا برای انجام آن می‌خوانند ولی در هنگامی‌که آش و پلویی پخش میشود جندب را دعوت می‌کند) (یک کمی ترجمه به مضمون است، فضلای محترم مرا معذور بفرمایند)

فی‌المثل اگر راهپیمایی یا تظاهراتی لازم می‌شد جناب ایشان همه را به شرکت در آن تشویق می‌فرمودند ولی البته خودشان اگر زمستان بود به عذر زکام و گریپ از کنار بخاری منزل شهری در خیابان حشمت‌الدوله دل نمی‌کندند و اگر تابستان بود به بهانه دوری راه و تحت تعمیر بودن اتومبیل شخصی طبعاً استراحت در هوای خنک و زیر درختان باغچه خودشان را در نزدیکی باغ فردوس تجریش قطعاً بر راهپیمایی در زیر آفتاب سوزان طهران ترجیح می‌دادند

 شرکت در چنین مسائلی را وظیفه ملی جوانان و دانشجویان ‌دانسته و آنان را به ادای آن فریضه الزام می‌کردند و خودشان همیشه در حجاب جنت‌مکانی کذایی محتجب و مختفی می‌شدند. و باب!!! ایشان جوان خوش‌قدوبالای باعرضه پر جربزه سر زبان‌داری بود که به‌تازگی لیسانسیه حقوق قضایی هم شده و سرسپرده دکتر بود و ضمناً مدیریت روزنامگکی به نام «مرد روز» یا همچو اسمی را، هم به عهده کفایت خود داشت

او مبلغ اوامر و فرمایشات دکتر به دانشجویان اعضای جوان حزب و نیز به‌واسطه تقدیم استدعاها و عرایض دکتر به همان رجال بود که البته مرحومان: استاد اجل بهار یا ذکاالدوله غفاری سری تکان می‌دادند و پوزخندی می‌زدند و به زبان حال به او و فرستنده او می‌فرمودند که:

برو این دام بر مرغی دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه

وظیفه دیگران آن جوان واردکردن جوانان دانشجو و علی‌الخصوص دانشجویان حقوق که به‌هرحال از درس آقای دکتر متین دفتری هم استفاده می‌کردند به حزب بود و این جوان فعال یک وردست‌ پر جنب و جوش هم داشت که به تعبیر خراسانی‌ها در حکم (چّوکّرِ) آن (نوکر) یا مرید دکتر بود و اجازه بفرمایید که از آن نوکر و چوکر نام نبرم زیرا خود جناب دکتر ریاحی نام آن‌ها را می‌داند، اجمالاً آنکه هر دوی آن‌ها زود به مشروطیت خود رسیدند و اولی به نمایندگی مجلس و وزارت و سفارت هم نائل شد و دومی هم در کارهای بانکی و بیمه‌گری صاحب‌نام شد و اولی اینک در فرانسه مقیم است و دومی در لندن و این دومی گویا گرفتاری‌هایی هم با دادگاه تجارت لندن یافته است.

یاری (حزب وحدت ایران) مهما امکن و به‌قدر مقدور فعالیت مطلوبی در جهت تحقق بخشیدن به مرامنامه خود ابراز کرد و حسن شهرتی هم یافت.

تقریبا همه‌روزه عصرها و اوایل شب در محل اجتماعات حزب که در سالن بزرگ گراند هتل خیابان لاله‌زار قرار داشت جلساتی برگزار می‌شد و جوانان و پیش‌کسوتان سخنانی مقبول و مطبوع می‌گفتند.

گاه نیز مرحوم مبرور استاد ملک‌الشعرا بهار با آن حال نزار و با تکیه ‌بر عصا پشت تریبون تشریف می‌برد و حاضران را از فرمایشات دل‌نشین خود جهت حفظ وحدت ملی و قیام جدی برای نجات آذربایجان عزیز از چنگال اجانب و عوامل ملعون آنان مستفیض می‌فرمود.

سیار اتفاق می‌افتاد که سخنان مرد والامقام با هلهله و کف‌زدن‌ها و گل پاشیدن‌ها به‌سوی او نیمه‌تمام ماند چون آن وجود مبارک عزیز میبایست ‌نفسی تازه کند و چایی بنوشد تا بوکه، آیا بتواند دنباله سخنان شیوا و مزین به لطایف ادبی و حماسی خود را از سر گیرد یا آنکه خستگی‌اش حاضران را از استماع فرمایشات او محروم سازد

ازجمله سخنرانان و در حقیقت باید گفت سخنوران جوان آن ایام و بلکه فی‌الواقع زبان گویای جوانان و بهترین بیان‌کننده احساسات وطن‌پرستانه آنان همان محمدامین ریاحی دانشجوی ادبیات و «ترک فارسی‌گوی» بود که ازآنجاکه خود آذربایجانی و صاحب درد بود آهش آتشین‌تر و مؤثرتر می‌نمود خاصه آن‌که گاه با سروده های میهنی خود هیجان و شور شدیدی را در همه شنوندگان و به ویژه جوانان ایجاد می‌کرد.

از اواخر آبان ماه سال 1325 که مقرر شد ارتش شاهنشاهی در استخلاص آذربایجان و سرکوب متجاسران وارد عمل شود و سربازان ارتش به‌سوی آذربایجان حرکت کردند جلسات حزبی در حزب وحدت ایران تقریباً روزانه تشکیل می‌شد و تا پاسی از شب ادامه می‌یافت.

در اوایل آذرماه که زنجان مستخلص شده و نیروهای ارتش به سمت تبریز رفته بودند و همه مردم ایران منتظر فتح و فیروزی و ضمناً تنبیه و مجازات خائنین و چشم‌به‌راه آزادی تبریز می‌بودند.

اول شبی که تقریباً همه سالن اجتماعات حزب را اعضا و جوانان اشغال کرده بودند و به‌اصطلاح جای «سوزن انداز» نبود ناگهان محمدامین ریاحی باحالتی ژولیده و شوریده که در چشمان عزیزش شوق و امید موج می‌زد و صفای روح و غیرت وطن‌خواهی از آن تجلی می‌کرد، بر پشت تریبون رفت.

در آغاز چند بیتی که خودساخته بود و بسیار مقتضی حال و مقام و وصف‌الحال جمع حاضر بود با صدایی که از آن خشم و اندوه گوینده انبساط می‌شود خواند و سپس فریاد زد آقایان و برادران، من به‌عنوان یک آذربایجانی نمی‌توانم دست روی دست بگذارم و خودم در راه نجات وطنم قدم برندارم و لااقل خدمتگزاری و آمادگی خودم و هر که را که با من همگام و هم‌آواست به مصادره امور عرضه نکنم؛

ازاین‌روی، آقایان، من خودم به هزینه خودم یک اتوبوس کرایه کرده ام که خودم را و هر کس که مرا همراهی می‌کند تا هراندازه که این اتوبوس جای داشته باشد به‌طرف ابهر ببرد تا در آنجا به صفوف ارتش ملحق شویم.

این اتوبوس فردا صبح ساعت شش و نیم در کنار استخر امیرآباد (کوی دانشگاه) (حالا آنجا به چه صورتی است؟!) و ساعت هفت و نیم در خیابان شاهرضا اول خیابان فروردین متوقف و منتظر است هر که داوطلب همراهی است فردا سر ساعت در یکی از این دو محل حاضر شود.

این را گفت و از تریبون به پایین آمد و حاضران با تحسین و آفرین او را استقبال کردند و آنانکه جلوتر بودند او را صمیمانه در آغوش فشردند و همان شب عده‌ای از دانشجویان آمادگی خود را برای همراهی با او اعلام کردند و فردا صبح در مواعد مقرر حاضر شدند و با او به‌طرف ابهر روانه گشتند.

این بنده که در آن زمان در مدرسه سپه‌سالار قدیم (بازارچه مروی) سکونت داشت نه آن همت آن را و نه برفرض داشتن همت، امکان و فرصت را که با محمدامین ریاحی همراهی کند و از آن افتخار سهمی ببرد نداشت، و البته میان خودمان بماند، شعر کذایی کلیله را هم در سال دوم دبیرستان خوانده بود، به یادداشت داشت که:

الراس لاینبته قطر المطر لیس بکرات اذا جز وفر

(سر آدمی را ریزش باران نمی‌رویاند، آن گنده‌نا (تره) نیست که چون چیده و بریده شود فراوان‌تر گردد)

و در تائید بی‌همتی خود، حدیث مجعول و موضوع (الفرار مما لایطاق من سن المرسلین) را حدیثی حّسّن و متواتر و معتبر پنداشت و آن را لازم‌الاتباع دانست و فقط به تحسین و آفرین گفتن به محمدامین ریاحی بسنده کرد و دعا برای سلامت و موفقیت او را وظیفه خود شمرد که: فلیسعد النطق ان لم یسعد الحال

محمدامین ریاحی شجاعانه با همراهان خود به‌سوی ابهر روانه شد؛ اما سه چهار روز بعد معلوم شد که در ارتفاعات ابهر که محل استقرار گردانی از نیروی ارتش بوده است، فرمانده آن نیرو که سروانی به نام تیمور بختیار بوده ضمن سپاسگزاری از همت و غیرت محمدامین حیایی و همراهان به آن‌ها اجازه شرکت در عملیات نظامی یا چریکی را نداده و تأکید بر بازگشت آنان به طهران کرده است.

اصرار و پافشاری آنان در همراهی با آن گردان و انجام هر خدمتی که از ایشان بر می آمده است در آن سروان مؤثر نشده است. از مراجعت محمدامین ریاحی به طهران چند روزی بیشتر نگذشت که بیست و یکم آذر فرا رسید و ایام غم سرآمد و آذربایجان عزیز آزاد گشن ... و بقیه قضایا ... .

پس از آزادی آذربایجان مسئله انتخابات دوره پانزدهم مجلس شورای ملی پیش آمد و در بهار سال 1326 که انتخابات انجام شد همه دیدند صرافان گوهر ناشناس و دست‌اندرکاران تهیه صندوق‌های آرا تقریباً در بیشتر حوزه‌های انتخابیه «خرمهره‌ها» را بر «دُر» ترجیح داده و برتر شمرده‌اند و در برخی از حوزه‌ها نیز آن‌ها را با «دُر» برابر کرده اند.

البته آقای دکتر متین دفتری طهرانی المولد و المسکن از مشکین‌شهر (خیاو) به نمایندگی مجلس رسید و نیز دو سه نفر از نیکنامان و وطن‌دوستان شریفی که نامشان مذکور شد نمی‌دانم به‌عنوان حزب یا به‌عنوان منفرد به مجلس شورا راه یافتند و چون بعضی از مؤسسان حزب و همه جوانان آن خیلی از نتیجه زحمات و تحصن کذایی‌شان در دربار و سپس ‌از انتخابات دوره پانزدهم راضی نبودند دلسرد شدند و از طرفی آن عده که به مقصود رسیده بودند به مقتضای «طلب الدلیل بعد از الوصول الی المطلوب قبیح» دیگر با حزب کاری نداشتند.

خاصه آن‌که، بیماری آن نادره مرد دوران یعنی مرحوم ملک الشعرا بهار نیز بروز کرده بود لذا پس از آزادی آذربایجان و حصول مأمول و مطلوبش که همان استخلاص آذربایجان بود از حزب کناره گرفت و روی‌هم‌رفته دیگر حزب وحدت ایران در پایان سال 1326 حزب وحدت ایرانی که در سال 1324 تأسیس شد نبود و بالفعل منحل و مضمحل گردید.

جز نامی از او باقی نماند و به نظرم ازآنجاکه همان‌ها که برای حصول مطالب خود هزینه هایی را که حزب نمی‌توانست از محل حق عضویت افراد پردازد تا زمان انتخابات فی‌الجمله می‌پرداختند پس از وصول به مقصود، شانه از تحمل آن پرداخت‌ها خالی فرمودند.

پرداخت اجاره‌بهای سالن گراند هتل نیز میسر نشد و حزب مشمول حکم «ما از مدارسه بیرون می‌رویم» گشت و سپس به‌آرامی به رحمت خدا پیوست.

حالا خوانندگان عزیزی که مانند این فقیر به حضرت استاد دکتر محمدامین ریاحی -دامت برکاته- ارادت و اخلاص دارند تصدیق خواهند فرمود که شرافت موضوع این مقدمه بر چه اساس و مبنایی ثابت گردیده است.

 شرافت ذاتی و علو روح و ظرافت طبع حضرت دکتر ریاحی به‌اضافه مقام والای ادبیی که حضرتش حائز آن است و خدمات فرهنگی چشمگیر ایشان در طول حیات پربرکتش که خداوند متعال عمر شریف او را دراز فرماید در سمت رایزن فرهنگی ایران در ترکیه، که پس از مرحوم مغفور استاد جلیل‌القدر بارع جامع بی‌بدیل مجتبی مینوی -رحمت‌الله علیه- که متصدی آن سمت بود دکتر ریاحی جانشین بالاستحقاق او گردید و چه در مناصب و مقاماتی که تصدی ایشان یقیناً به آن مناصب و مقامات رفعت و زینت بخشیده بود، به‌ضمیمه تألیفات نفیس و ظریف او، گوهر پاک او را از هر مدحت و تمجید و ثنایی مستغنی می‌دارد به‌راستی «خود ثنا گفتن ز ما ترک ثناست».

خداوند متعال ان‌شاءالله بر عمر او و تنی چند کِبار همتای او را امثال حضرت اساتید دکتر سید جعفر شهیدی، دکتر منوچهر مرتضوی، دکتر محمدعلی موحد، برکت و افزایش عطا فرماید و به حضرات استاد والامقام ایرج افشار که از نگهبانان صمیمی و باوفای فرهنگ ایران است و قریب شصت سال است که اهل ادب ایران از برکات آثار و مواریث ادبی ایران و اسلام که به همت او احیاء شده است بر خوردارند و به استاد گران‌قدر دکتر شفیعی کدکنی که چشم‌وچراغ، و روح و ریحان ادبیات فارسی است و آنچه خوبان همه دارند او به‌تنهایی داراست مزید و توفیق و سعادت مرحمت فرمایاد.

 

 


نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield

lastnews

نقش و جایگاه شوراهای شهر و روستا در مدیریت شهری و روستایی

چرا مدیریت شهری

شهر دیروز، شهر امروز و شهر فردا

آزمون های قبل ورود به شورا، منجر به بهبود کیفیت مدیریت شهر میشود

دیدگاه های نوین مدیریت شهری پایدار

شهر و لزوم تحلیل آن

برنامه‌ریزی کاربری زمین شهری: اصول و چالش‌ها

بافت‌های فرسوده و ناکارآمد شهری: تعریف، تحلیل و راهکارهای مداخله

شاخص‌های اقتصادی شهری و بودجه‌بندی شهرداری‌ها: اصول و اهمیت

ساختار و تشکیلات برنامه‌ریزی شهری در ایران

شوراهای اسلامی شهر و روستا: ساز و کار مشارکت مردم در مدیریت شهری

فناوری در مدیریت شهری

حمل‌ونقل شهری: مفاهیم، سیر تحول و انواع سیستم‌ها

دیپلماسی شهری: راهکاری برای ورود شهرها به عرصه بین‌الملل

مراحل هشت گانه برنامه ریزی شهری

دولت چهاردهم چه کارهائی می‌تواند بکند؟

بر در ارباب بی‌مروت قدرت

پدیدارشناسی جنگ

چگونه سوسیال دموکرات شدم

استرس شغلی در کارگران

رنگین کمان مدارس در ایران

ورودهای غیر مجاز

کیک محبوب یک‌ پرستار

وقتی مطالبه ای باشد، دولت تلاش خواهد کرد تا پاسخی فراهم کند

سند چشم انداز ایران

روایت و پند

نعمت خرسندی و درویشی

بیانیه روز جهانی مبارزه با تغییر اقلیم

مزایای انتخاب یک مدیر بومی برای محیط زیست

نحیف، مثل تاریخ!

بالکن رسوایی

کلیسای وانک

جهان در هفته‌ای که گذشت (86)

مجمع عمومی سالیانه حزب اراده ملت ایران

شورای شهر با حاما

حاما نیوز در اینستاگرام فعال شد

مجموعه چهار جلدی کتاب‌های سازوکار حزبی منتشر شد

سه‌شنبه‌های گفت‌وگو

اندر احوالات گفتگوهای ما

نقشه راه

دین

تبیعض جنسیتی و فمنیسم

تبعیض جنسیتی و فمنیسیم2

الزامات «گفت‌وگوی نتیجه‌بخش»

دین و سکولاریسم

خروج افغان‌ها

ازدواج

ازدواج 2

جنگ در منطقه

مقاومت در منطقه