مرور مختصر تاریخ فلسفه (1)

از پیشاسقراطیان تا کانت اندیشه

از پیشاسقراطیان تا کانت

  بزرگنمایی:
در قرون ۵و۶ قبل از میلاد مسیح، این تفکر که اصل و مبدا جهان چیست، نقطه‌ی آغاز فلسفه در یونان شد چراکه در این دوره، متفکرانی چون طالس،هراکلیتوس و فیثاغورس، با تفکر در عالم، به دنبال پاسخ به این سئوال بودند که جهان از چه ماده‌ی اولیه‌ای بوجود آمده.

کاظم طیبی فرد 
در قرون 5و6 قبل از میلاد مسیح، این تفکر که اصل و مبدا جهان چیست، نقطه‌ی آغاز فلسفه در یونان شد چراکه در این دوره، متفکرانی چون طالس،هراکلیتوس و فیثاغورس، با تفکر در عالم، به دنبال پاسخ به این سئوال بودند که جهان از چه ماده‌ی اولیه‌ای بوجود آمده.
آنان با بررسی جهان پیرامونشان،دریافته بودند که مواد هستی بطور دائم در حال تغییر هستند و این تغییرات می‌باید یک مبدا و سرچشمه‌ی اولیه داشته باشند.
انسان یونانی این دوره تلاش کرد تا آن منشا اولیه‌ی جهان را بیابد.مثلا طالس معتقد بود که ماده‌ی اولیه‌ی جهان که بقیه‌ی چیزها از آن بوجود آمدند،آب بوده و همه چیز در جهان از تغییرات تدریجی آب بوجود آمده است.
بعد از سالها که فلاسفه در تلاش برای پیدا کردن منشا اولیه‌ی جهان کوشش کردند، مساله‌ی جامعه و انسانها تغییر کرد.در اثر سختی‌های این دوران و در اثر این امر که پاسخ قاطع و روشنی به سئوال قبلی نمی‌تانیم پیدا کنیم، انسانها خوهان پیدا کردن جایگاه خودشان در هستی شدند.
به عبارت دیگر، وقتی متفکران با جوابهای گوناگونی در پرسش از منشا جهان مواجه شدند  سرخورده شدند.این سرخوردگی علاوه بر اینکه جنگها،فقر و بیماریهای گوناگون، زندگی در آن دوره را سخت کرده بود، منجر به این شد که انسانها از جایگاه و سرنوشت خودشان در جهانی که دائماً در حال تغییر است، مشخص نیست که چگونه بوجود آمده و چگونه سرنوشتی خواهد داشت، بپرسند.
یعنی در این عصر، سعی متفکران و فلاسفه، پیدا کردن ارزش و نقش انسان در جهان بوده‌اند.
سردرگمی یونانیان در پاسخ به پرسش‌های جهان‌شناسانه و انسان‌شناسانه موجب شده بود که جریانی معروف به سوفیطائیان ظهور کنند.
سوفسطائیان از سردرگمی و سرخوردگی انسانهای این عصر سوء استفاده می‌کردند.آنها با توجه به تجربه‌ی قبلی یونانیان در عدم پاسخگویی به پرسشهای فلسفی، این عقیده را به جامعه القا می‌کردند که اساساً حقیقتی وجود ندارد، نه جهان قاعده‌ و قاونی در تغییراتش دارد و نه جایگاه و ارزش انسان در آن پیداست. هر چه هست، همین توان انسانها در تسلط بر دیگران است.تسلط بر دیگران نیز جز با آموختن روشهای بحث و یادگرفتن ترفندهایی که حریف را مغلوب کند،امکان ندارد.
سوفسطائیان از مردم دستمزدهای کلانی می‌گرفتند تا به آنها یاد بدهند که چگونه خواسته و ادعای خود را در جامعه به کرسی بنشانند.
در چنین شرایطی، سقراط در آتن ظهور کرد. او تلاش کرد تا در بحثهایش با بزرگان آتن نشان دهد که حقیقت وجود دارد و به اندازه‌ی توان انسان، دس یافتنی است به شرط آنکه راه روش معقول به کار گرفته شود.
شاگردان سقراط یعنی افلاطون و بعد از او،ارسطو، با تدوین قوانین منطقی راه و روش استدلال را ادائه کردند و نشان دادند که بوسیله‌ی تفکر درست و رعایت قوانین عقلی‌ای که برای همه‌ی انسانها قابل درک و فهم است،امکان شناخت جهان و انسان، تا حدی وجود دارد‌.
اصول اعتقادی و روش و منش فکری سقراط بر دو شعار استوار بود.اول اینکه او معتقد بود “زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد”.یعنی عاقلانه نیست که یک انسان،باورهایش را بدون دلیل بدست بیاورد و طبق آنها زندگی کند.باید هر انسان برای آنکه به زندگی خود معنا دهد، مبدا باورهای خود را آزمایش کند.چناچه باورهایش عقلانی بودند، به آنها پایبند بماند چون با مطالعه‌ی اطرافمان و رفتار خود و اطرافیانمان درمی‌یابیم که علت اصلی جهل بشر، اطاعت کورکورانه و قبول باورهایش از روی تقلید است.پس با آزمودن باورهایمان، می‌توانیم بر جهل عامیانه جامعه غلبه کنیم.
از طرف دیگر شعار دوم او این بود که “خودت را بشناس”.تا انسان از توانایی، ناتوانی و شرایط وجودی خودش اطلاع کافی نداشته باشد، نمی‌تواند زندگیش را سامان دهد.از طرف دیگر، مبدا اصلی همه‌ی اعمال و رفتار آدمها، باورها و اعتقادات آنهاست. پس چه برای آزمودن زندگی و چه برای شناخت خود  باید باورهایمان را بازخوانی و شناسایی کنیم و بیازماییم.
علم روانشناسی هم به مطالعه‌ی تاثیر باورها و عقاید در رفتار می‌پردازد،بنا بر این، روانشناسی در موضوع مورد مطالعه‌ی خود با بخشی از فلسفه مشترک است.
یعنی فلسفه قبل از بوجود آمدن علم تجربیِ روانشناسی، به مطالعه‌ی فکری درباره‌ی باورها و خودشناسی پرداخته بوده،حالا، با تغییر روش علمی در جهان، روانشناسان همان موضوع را به کمک تجربه و آزمایش نیز مطالعه می‌کنند.پس روانشناسی و فلسفه در مطالعه‌ی باورها و خودشناسی اشتراک دارند.

با کشور گشایی‌های اسکندر مقدونی دوره‌‌ی یونانی-رومی آغاز شد. اسکندر اکثر اروپا و بخشی از آسیا را تصرف کرد و در اثر یکپارچگی سرزمینهای اروپایی و آسیایی ،از جمله یونان، حکمت‌ها و تفکرات مختلف با یکدیگر برخورد پیدا کرده و بر هم اثر گذاشتند. پهنه‌ی وسیع قلمرو اسکندر جولانگاه فلسفه‌ی یونانی شد با این تفاوت که خود تفکر یونانی نیز با ادغام و التقاط با تفکرات شرقی، رنگ و بوی جدیدی به خود گرفته بود.از طرف دیگر، بحرانهای عمیق اجتماعی و سیاسی،کشتارها و جنگها انسانها را دچار پریشانی کرده بود، دنبال راه‌کارهایی برای آرامش یافتن می‌گشتند. بنا بر این عوامل، فلسفه‌هایی چون اپیکوریان،رواقیان و کلبیان بوجود آمدند که هر کدام از آنها، راه و روشی برای کسب آرامش و زیست مناسب ارائه می‌دادند.
بنا بر این، در این دوره به جنبه‌های عملی فلسفه توجه بیشتری نشان داده شد تا در اوخر این دوره با ظهور و گسترش مسیحیت و آمیختگی آن با عرفان، فلسفه‌ی نوافلاطونی، فلسفه‌ای که تلاش می‌کرد تا مدعیات و مبانی دین مسیحیت را با فلسفه تبیین کند بوجود آمد.
مهم‌ترین مکاتب دوره‌ی یونانی-رومی  عبارت بودند از:1.کلبیان2.رواقیان3.اپیکوریان و 4.نوافلاطونیان.
کلبیان سعادت را در بی‌ اعتنایی به دنیا می‌دانستند و معتقد بودند که برای رها شدن از سختی‌های زندگی باید خود را از قید و بندهای اجتماعی رها کنیم.اینان دوره‌گردی پیشه می‌کردند، ثروت اندوزی نمی‌کردند و به حداقل خورد و خوراک اکتفا می‌کردند.
رواقیان معتقدان به مکتب رواقی، اعتقاد داشتند که سعادت با استغنا و احساس بی‌نیازی نسبت به نیارهای کاذب بدست می‌آید.اینان توصیه می‌کردند که برای بدست آوردن آرامش و سعادت، روحیه‌ی قناعت و بی‌نیازی را در خود تقویت کنیم.
اپیکوریان طرفداران اپیکور اعتقاد داشتند که انسان با استدلال و برهان می‌تواند لذتهای واقعی را شناسایی کند و از این طریق به لذتهایی دست یابد که زندگی او را مطلوب گرداند.
نوافلاطونیان پیروان فلوطین بودند که با اعتقاد به ادیان الهی، فلسفه را در خدمت دین به کار می‌بردند. فلوطین مدعیات و مبانی دینی را بوسیله‌ی آموزه‌های فلسفی افلاطون توجیه می‌کرد.
بعد از قرون اولیه‌ی میلادی یعنی از قرن چهارم که امپراطوری روم بر اروپا چیره شده و مسیحیت را دین رسمی اعلام کرده بود، قدرت اجتماعی و سیاسی به دست کلیسا افتاد و با اجبار مذهبی فلسفه و تعصب، فلسفه در قالب فلسفه‌ی نوافلاطونی و ارسطویی مطابق و موافق دین باقی ماند و اجازه‌ی پیشرفت نیافت.
تمام این دوره‌ی حدوداً هزار ساله که تا قرن 14و15 میلادی ادامه یافت، جز شرح و تدریس فلسفه‌ی قدیم، فعالیت در خور توجهی صورت نگرفت بخصوص که اروپا در این دوره گرفتار جنگهای متعدد نیز شده بود و تفکر آزاد جایی نداشت.
فلسفه‌ی این دوره که شدیداً تحت تاثیر آراء افلاطون و ارسطو که توسط فلوطین تدوین شده بود،قرار داشت همواره در تلاش بود که بین دین وفلسفه،یا به عبارتی بین عقل و نقل آشتی ایجاد کند.
چه در دنیای مسیحیت و چه در دنیای اسلام، فلسفه عبارت بود از علم به وجود از این حیث که وجود است، همچنین عبارت بود از  آگاهی از احوال و حقیقت موجودات خارجی به اندازه توانایی بشر.
چهره‌ی سرشناس این دوران در دنیای اسلام، ابن سینا بود و در دنیای مسیحیت، آگوستین و بخصوص آکویناس تفکر ابن سینا را در دین خود اِعمال کرده بودند.
بعد از ایجاد آرامش نسبی در دنیای مسیحیت در اثر پایان جنگ‌های صلیبی، نهضت رنسانس ظهور کرد. این نهضت، طغیانی بود  در مقابل استبداد دینی کلیسا و در مقابل تعصب رایج.
با پیروزی این نهضت و رواج تفکر آن، غرب برای تجدید حیات فرهنگی و فکری خود قیام کرد.
از طرفی جهل و خرافه را کنار زد و از دیگر سو به علم و پیشرفت توجه بیشتری نشان داد.از همین رو، مساله‌ی متفکران از شناخت هستی به شناخت انسان و طبیعت تغییر کرد یعنی در این دوره تلاش بر این بوده که زندگی دنیوی انسانها پیشرفت کند.
دو عامل اصلی باعث بروز و ظهور نهضت رنسانس شد؛اول،آرمان تجدید حیات علم و فلسفه‌ی یونان،دوم،نهضت اصلاح دینی.
اروپاییان بعد از دوره‌ی تاریک قرون وسطی که عموماً به جنگ با مسلمانان یا به جنگهای مذهبیِ حاصل از تعصب دینی سپری شده بود، به این فکر افتادند که به دوران اوج تمدنشان،یعنی دوره‌ی علم و فلسفه‌ی یونان بازگردند و خود را احیا کنند.
در همین هنگام، نهضت اصلاح دینی به رهبری مارتین لوتر، کالوُن و اراسموس، حاکمیت کلیسا را که عامل اصلی تعصب دینی بود مهار کرد.
به این ترتیب،‌متفکران و دانشمندان مجال یافتند تا آزادانه به تحقیق و تامل بپردازند و دیگر مانند گالیله گرفتار خشونت تعصب کلیسا نشوند.
از طرف دیگر، با پیروزی نهضت اصلاح دینی و برتری فرقه‌ی پروتستان، باطل بودن دستورات خرافاتی کلیسا که به اسم دین صادر می‌شد بر همگان مشخص شد و از اینرو، مردمان دریافتند که زندگی بهتر و پیشرفته‌تر، هیچ منافاتی با دین ندارد بلکه رهبران کلیسا با فقیر و ناتوان نگهداشتن مردم به اسم دین، فقط درصدد تثبیت حکومت خودشان بوده‌اند.
پس تلاش برای ساختن زندگی دنیوی خوب و پیشرفته هدف جوامع شد و از اینرو، مساله‌ و دغدغه‌ی فیلسوفان نیز از شناخت هستی و خدا به شناخت معرفت تغییر کرد.
مهم‌ترین مکاتبی که در دوره‌ی فلسفه‌ی جدید ظهور کردند عبارت بودند از:
1.تجربه‌گرایی، به رهبری فرانسیس بیکن
2.عقل‌گرایی،به رهبری دکارت
3.نقدگرایی،به رهبری کانت
4.اثبات‌گرایی،به رهبری اگوست کنت
5.فلسفه‌ی تکاملی، به رهبری، اسپنسر

تفکر فلسفی مکتب تجربه‌گرایی به رهبری فرانسیس بیکن معتقد بود که شناخت انسان فقط می‌تواند حاصل حس و تجربه باشد.بنا بر این روش قیاسی ارسطو را مردود می‌دانستند و معتقد بودند که علم، تنها با روش استقرایی(تجربی) حاصل می‌شود.
از اینرو، فلسفه‌ی واقعی را فلسفه‌ی تجربی به قصد شناخت طبیعت دانسته، هدفشان بدست آوردن قدرت برای دگرگون کردن طبیعت بود.
عقلگرایانِ دوره‌ی جدید همانگونه که به تجربه و شناخت حاصل از آن اعتماد و اعتقاد داشتند، منبع اصلی شناخت و علم را عقل می‌دانستند.
عقلگرایان به رهبری دکارت تلاش می‌کردند که روش ریاضی را در برهان به عنوان روش عقلانی در تمام علوم به کار گیرند.
دکارت معتقد بود چنانکه علم فیزیک بوسیله‌ی ریاضی برهان و استدلال می‌کند،باید بتوانیم برای همه‌ی علوم از جمله فلسفه نیز چنین روشی بسازیم.
دکارت برخلاف ارسطو که علم را دارای ارزش ذاتی و غیر مادی می‌دانست، معتقد بود که علم چیزی است که باید موجب پیشرفت مادی نیز بشود.با این دیدگاه، دکارت تقسیم بندی‌ای متفاوت از ارسطو ارائه کرد.
دکارت انواع علوم را به شاخه‌های یک درخت تشبیه کرد.ریشه‌ی درخت علم،متافیزیک و مابعدالطبیعه،تنه‌ی آن،علم فیزیک و شاخه‌های آن علومی چون طب،اخلاق و مکانیک هستند که هر از کدام از این شاخه‌ها می‌تواند شاخه‌های کوچکتر دیگری بروید.
نقدگرایی توسط ایمانوئل کانت بوجود آمد.او بر آن بود که خود عقل را نقد کند. به عبارتی،کانت با جمع و نقد عقلگرایی و تجربه‌گرایی، تصور جدید و واضحی از قدرت شناخت در انسان ارائه نمود.
به نظر کانت، انسان فقط قدرت شناخت ظواهر پدیده‌ها را دارد و از فهم و درک ذات آنها عاجز است.
البته او معتقد بود که عقل بشر دارای نیرویی به اسم وجدان نیز هست که بوسیله‌ی آنها می‌تواند برخی اصول اخلاقی و وجدانی را در درون خود کشف و درک کند.
بنا براین، عقل از نظر کانت به دو نوع تقسیم شده،عقل نظری که همان قوای و نیروی تفکر و استدلال در انسان است و دوم، عقل عملی که نیروی وجدان و ایمان است.



نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield

lastnews

نقش و جایگاه شوراهای شهر و روستا در مدیریت شهری و روستایی

چرا مدیریت شهری

شهر دیروز، شهر امروز و شهر فردا

آزمون های قبل ورود به شورا، منجر به بهبود کیفیت مدیریت شهر میشود

دیدگاه های نوین مدیریت شهری پایدار

شهر و لزوم تحلیل آن

برنامه‌ریزی کاربری زمین شهری: اصول و چالش‌ها

بافت‌های فرسوده و ناکارآمد شهری: تعریف، تحلیل و راهکارهای مداخله

شاخص‌های اقتصادی شهری و بودجه‌بندی شهرداری‌ها: اصول و اهمیت

ساختار و تشکیلات برنامه‌ریزی شهری در ایران

شوراهای اسلامی شهر و روستا: ساز و کار مشارکت مردم در مدیریت شهری

فناوری در مدیریت شهری

حمل‌ونقل شهری: مفاهیم، سیر تحول و انواع سیستم‌ها

دیپلماسی شهری: راهکاری برای ورود شهرها به عرصه بین‌الملل

مراحل هشت گانه برنامه ریزی شهری

دولت چهاردهم چه کارهائی می‌تواند بکند؟

بر در ارباب بی‌مروت قدرت

پدیدارشناسی جنگ

چگونه سوسیال دموکرات شدم

استرس شغلی در کارگران

رنگین کمان مدارس در ایران

ورودهای غیر مجاز

کیک محبوب یک‌ پرستار

وقتی مطالبه ای باشد، دولت تلاش خواهد کرد تا پاسخی فراهم کند

سند چشم انداز ایران

روایت و پند

نعمت خرسندی و درویشی

بیانیه روز جهانی مبارزه با تغییر اقلیم

مزایای انتخاب یک مدیر بومی برای محیط زیست

نحیف، مثل تاریخ!

بالکن رسوایی

کلیسای وانک

جهان در هفته‌ای که گذشت (86)

مجمع عمومی سالیانه حزب اراده ملت ایران

شورای شهر با حاما

حاما نیوز در اینستاگرام فعال شد

مجموعه چهار جلدی کتاب‌های سازوکار حزبی منتشر شد

سه‌شنبه‌های گفت‌وگو

اندر احوالات گفتگوهای ما

نقشه راه

دین

تبیعض جنسیتی و فمنیسم

تبعیض جنسیتی و فمنیسیم2

الزامات «گفت‌وگوی نتیجه‌بخش»

دین و سکولاریسم

خروج افغان‌ها

ازدواج

ازدواج 2

جنگ در منطقه

مقاومت در منطقه