حسن اکبری بیرق پژوهشگر و نویسنده
چه بودیم، چه شدیم! حاشیهای بر متن چهلسالگی انقلاب
گزارش
بزرگنمایی:
اگر قائل به تفکیک مفهومی «انقلاب اسلامی ایران» از «جمهوری اسلامی ایران» باشیم و بپذیریم که احکام و عوارض یکی قابل تطبیق یا تعمیم به آن دیگری نیست، باید بکوشیم که به لحاظ ذهنی این تسلسل زمانی بین انقلاب و نظام را به نحوی روشمند نادیده گرفته، بدون درافتادن در دام زمان پریشی و لحاظ کردن عواقب خواسته یا ناخواسته یک پدیده در داوری نهایی درباره ماهیت آن، به تحلیل ریشهها و آرمانهای انقلاب بپردازیم؛ اما باید از یاد نبرد که انقلاب سال ۱۳۵۷ در ایران از چنان پیچیدگیهایی برخوردار بود که نامدارترین جامعه شناسان و صاحبنظران علوم سیاسی و تئوریسینهای انقلاب از تجزیهوتحلیل آن اظهار عجز و ناتوانی میکردند. مقایسه تحلیلهایی که چه در دوره اوجگیری انقلاب و چه پس از پیروزی آن در فضاهای آکادمیک و ژورنالیستی انتشار یافت حاکی از آن بود که این پدیده در قالب هیچکدام از مدلهای مفهومی کلاسیک در تحلیل انقلابها نمیگنجد.
به نظر میرسد یکی از دشوارههای تحلیل و تعلیل انقلاب اسلامی ایران، ریشه در تناقضهای درونی آن دارد؛ چه به لحاظ کنشگران و چه ازنظر بنیانهای فکری. برای ترسیم تصویری روشن از این مدعا به نکتهای که روزنامهنگار فرانسوی، خانم کلر برییر، در مصاحبه معروفش با میشل فوکو اشاره کرده بود ارجاع میدهم. مصاحبهای که به همراه «پییر بلانشه» در خصوص انقلاب ایران صورت گرفت و در سال 1979 در پاریس به چاپ رسید. او در مقام محاجّه با فوکو، مسئله مهمی را اینگونه متذکر میشود که در کانون بحث ماست: «واکنشی که اغلب در مورد ایران شنیدهام این است که آن را نمیفهمیم. وقتی جنبشی را انقلابی میخوانند، برداشت مردم در غرب و ازجمله خود ما، نوعی پیشرفت و ترقی است؛ یعنی دگرگونی در راستای پیشرفت و ترقی. همه اینها با پدیده مذهبی زیر سؤال میرود. درواقع موج اعتراضهای مذهبی برای مبارزه و مخالفت با شاه به انگارههایی استناد میکند که به سیزده سده پیش بازمیگردند و درعینحال خواستههایی در زمینه عدالت اجتماعی و غیره را مطرح میکند که به نظر میرسد در راستای اندیشه یا کنشی ترقیخواهانه حرکت میکنند... خود ایرانیها در این دوپهلویی غوطهورند...میان کسی که میگوید: درود بر خمینی و حقیقتاً یک مذهبی بسیار مؤمن است و کسی که میگوید: درود بر خمینی، اما من آنقدرها مذهبی نیستم و خمینی فقط یک نماد است؛ و آنکه میگوید: من کموبیش مذهبیام، خمینی را دوست دارم اما شریعتمداری را نیز به همان اندازه دوست دارم، شریعتمداری که شخصیتی بسیار متفاوت است،... سطح فکرهای متفاوتی وجود دارد و بااینحال همه در یک زمان و با شور و حرارت فریاد میزدند درود بر خمینی و آن سطحهای متفاوت از میان میرود»(ایران روح یک جهان بیروح، ص 57).
هرچند دیدن صحنههایی جذاب از همداستانی زنان باحجاب و بیحجاب، مسلمان و مارکسیست، ملی و مذهبی و دوگانههایی نظیر این در کف خیابانهای آن روز ایران و تهران، هم برای غربیان و هم برای ایرانیان، شعفانگیز بود، اما زیبایی این صحنهها نباید یک ناظر هوشمند را فریفته و از دیدن پشت پرده این صحنهها ناتوان سازد. پشت پرده چه بود؟ بی تئوری بودن یک رخداد بنیان برافکن تاریخی که آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم لقب گرفت. وقتی پدیدهای بتواند چنان عناصر ناساز را به زیر چتر خود درآورد، از دو حال خارج نیست؛ یا مبتنی بر هیچ بنیان نظری نیست و یا بنیان نظری آنچنان گلوگشاد است که از مارکسیست، لنینیست تا بنیادگرای اسلامی را در ذیل خود گردِ هم میآورد.
شاید بگویید هدف یا اهداف مشترک باعث اتحاد تاکتیکی بین این کنشگران ناهمساز شده بود؛ سَلَّمنا، اما صرف داشتن هدف یا اهداف مشترک نیز در این مورد، امری است پارادوکسیکال و چارهای نمیماند جز اینکه بگوییم ظاهراً این جنبش و انقلاب مردمی که منجر به سقوط یک پادشاهی متکی به 2500 سال پیشینه شده است، پِی و بنیان مشخصی نداشته است. بهویژه اینکه اگر گوشهایمان را تیز کنیم و صداهایی را که در ایران نیمه دوم سال 56 تا نیمه دوم سال 57 بلند است، بهدقت گوش فرا دهیم، به ژرفای شکاف مورداشاره بیشتر پی میبریم. صداها ازاینقرار است: رهبری خمینی، اساس وحدت ماست/ برادری برابری حکومت کارگری/ برادری، برابری، حکومت عدل علی/ نظام شاهنشاهی، عامل هر فساد است، جمهوری اسلامی، مظهر عدل و داد است/ اینست شعار ملی: خدا، قرآن، خمینی/ تنها ره رهایی، راه مجاهدین است/ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی/ سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن/ درود بر خمینی، رهبر انقلاب، مدافع استقلال، آزادی و حقوق زحمتکشان/ درود بر چریکهای مسلمان و فدایی امام خمینی/ درود بر خمینی، رهبر مستضعفین/ کارگر، دهقان، مستضعف، رنجبر، خمینی است رهبر.
جالب اینجاست که در آن روزهای پرشور انقلاب که گروهها و دستجات مختلف، با فراخوانهای متفاوت در خیابانها به نحو فیزیکی به هم میپیوستند، از تکرار شعارهای یکدیگر با خاستگاههای فکری مختلف ابایی نداشتند و به نظر میرسید که اصلاً تفطنی به این تفاوتها نیز نداشتند. اینها همه نشانگر آن است که انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 در حالی به پیروزی رسید که هیچکس، حتی رهبران آن برای شکلگیری، اوجگیری، پیروزی و بهطریقاولی برای ثبات و استقرار آن مبناسازی نکرده بودند؛ حتی سیاسی-انقلابیترین احزاب و گروهها و چهرهها نیز تصور روشنی از آنچه در حال وقوع بود نداشتند؛ مگر معدود افراد روشنبینی همچون موسی صدر و محمود طالقانی که از پیروزی زودرس انقلاب بیمناک بودند. شاید مهمترین دلیل یا علت این نگرانی، وقوف بر بی تئوری بودن انقلاب بوده باشد.
- حزب اراده ملت ایران , حاما , افشین فرهانچی , احمد حکیمی پور , سوسیال دموکراسی , اصلاحات , اصلاح طلب , حسین اکبری بیرق , رحیم حمزه , پیام فیض , مسعود خادمی , زهره رحیمی