فاطمه امامی
اهل ایرانم، روزگارم بد نیست
خرده نانی دارم، در آب خیال
هوای بالای سرم، آبی نیست
آب رودی داریم، آن هم زیاد نیست
رودهایمان خالی است
پسرک، سوتک بازی پدربزرگش را در کف رود خشکیده یافت
آبهای آبی، پشت سد هایمان مانده است
روزگارمان، آبی نیست
خرده نانی داریم، به امید آسمان آبی
روزگارمان، دودی است
در کنار درخت خشکیده ی خرما
دخترکی در آب گل آلود، کوزه ایی در دست دارد!
دخترک کوزه به دست، آب زلال می خواهد
روزگارمان، بد نیست
گرد و غباری در هوا
هر روزمان به امید آسمان آبی، شب می شود
کلاغی بر بالای درخت در اوج بی نیازی، نیاز می کند
روزگارمان، بد نیست
نگاهمان به آسمان نه، آبی است