حافظ شیرازی،آموزه ها،جهان بینی و مکتبش، به مثابه یک سبک زندگی
نعمت خرسندی و درویشی
پنجشنبه 17 آبان 1403 - 10:27:11

کاظم طیبی فرد 
او را لسان الغیب نامیده‌اند و به گمان خودشان وی را تکریم کرده‌اند. با شعرهای او تفأّل می‌زنند و از بختشان می‌پرسند در حالیکه جناب حافظ حتی برای نوشتن اشعار و تألیف دیوانش هیچ اصراری نداشت و تلاشی نکرد. شاگردان و علاقمندان او بودند که اشعار به جا مانده و منتسب به وی را جمع آوری کردند و بصورت یک دیوان شعر تدوینش نمودند. از همین روست که اشعار دیوان حافظ، نه بر اساس محتوا، نه طبق زمان سرایش و نه به هیچ روش دیگری جز ترتیب الفباییِ چیده نشده.
برای خیلی ها حافظ هم کلیشه شده، مد شده و به این ترتیب به پدیده‌ای دم دستی مبدل گشته. در کوی و برزن از هر که بپرسیم که شاعر مورد علاقه ی او کیست، هیچ شعری هم نداند و هیچ شاعری هم نشناسد، لااقل خود را ارادتمند حافظ معرفی می‌کند.
در جایی خواندم که از ابوبکر صدیق پرسیدند که چگونه شد که هم به دنیا رسیدی و مقامش، هم به دین و کرامتش؟پاسخ داد، "نخواه،تو را دهند.نخواستم،به من دادند".شنیده ام که گویا علی(ع) هم در روایتی تمثیلی فرموده که خداوند جهان را امر فرمود تا به آنکس که دنیا را بنده نباشد،هر چه خواست بدهد.
حضرت حافظ هم نخواست، عطایش کردند. او نه شعر نوشت که شاعر بدانندش، نه موعظه کرد که دانا بخوانندش. او راه خود رفت،دنیا به پایش افتاد.
او که خود به حفظ بودن قرآن شهره بود و کلام الهی را در هر چهارده روایتش از بر بود، حتی اصراری نداشت که در جامعه‌ی متدینان بپذیرندش. از این رو، بسیار جای‌ها که به زاهدان و فقها طعنه زده و با رند و خراباتی خواندن خود،از همه تبرئه جسته.
اگر چه شعر حافظ به لحاظ ادبی و عروضی درجه‌ی یک و اعلا ا‌ست، باعث اصلیِ اعتبار او نیست چرا که ای بسا جناب سعدی، بدین سبب ،از او پیشتر و پخته تر باشد. این بزرگی و عظمت حافظ، نه بر اثر بلاغت، بلکه به سبب آن است که اندیشه‌ی او حاوی یک سبک زندگی و یک روش متعالیِ زیستن است. روشی که هم آرامش  این جهانی را و هم سعادت آن مکانی را در پی دارد.
مطابق دریافت و فهم خودم و بطور خلاصه اگر بخواهم از سیاق و روش حافظ بگویم، آموزه‌ی زیستی او را باید در سه محور بیان نمایم؛ اول،محور درونی،دوم محور اجتماعی و سوم محور آنجهنانی.
1محور درونی
پیداست که ما آدمیان در سه عرصه ربط و ارتباط می‌یابیم؛ اول با خودمان، دوم با اجتماعمان و دیگر آدمیان و سوم با دنیای غیر مادی،آنجهانی و الهی.پیدا هم هست که از این میان،ربط اول بر بقیه مقدم است.
ارتباط ما با خودمان، هم فضل تقدّم دارد و تقدّم فضل. یعنی یافتن چیستیِ خودمان،برای خودِ خودمان، هم فضیلتی‌ست که قبل از همه‌ی فضایل بروز می‌کند (فضل تقدم) و هم فضیلتی‌ست که به جهت اعتبار و ارزش، از دیگر فضائل ارجح و برتر است(تقدم فضل).
به محض متولد شدن و بوجود آمدن، ابتدا خود را درک می کنیم و به وجود خودمان آگاهی می‌یابیم. علاوه بر این، تا رابطه‌ی درستی با خودمان نداشته باشیم و شأن و مرتبت خود را تعریف نکرده باشیم، در ارتباط با جهان و آنسوی جهان هم بلاتکلیف خواهیم بود. باید بدانیم و ملتفت باشیم که چه هستیم و چه داریم تا در مقابل جهان و آنسویش به مبادله بپردازیم. بر جهان تاثیری بنهیم یا تاثیری بگیریم، سودی ببریم یا زیانی ببریم.
از اینرو،کنشهای ما با خودمان، ربطمان با جهان را معیّن می کند. اگر خود را درویش و مسکینی در پی تمتّع مالی بدانیم که با چنین تمتّعی می‌تواند به خرسندی برسد، تکلیفمان با این جهان هم مشخص می‌شود و این جهان را چون کالایی خواهیم دید تا هر چه بیشتر به چنگش آوریم. اما مساله اینجاست که واقعاً آرامش و خرسندی با چنین تدبیری حاصل می‌شود؟!
به قول حافظ:
" در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی"
دنیای ما اگر بازار است و اگر مطاعی می توان از آن گرفت، سود و بهره اش جز از آنِ درویشِ خرسند نیست. هموست که از دنیا نخواسته و در عین حال خرسند است. خرسند، در نظر حافظ، جز در نخواستن دنیا نیست و چون دنیا را نخواهیم، خرسند و راضی نخواهیم شد.
همین مقدمه ی مختصر کافیست تا تالی آن را حدس بزنیم و به فهمش نائل شویم. چنین خرسند و غنی زیستن است که دکترین ارتباط با دگران را برایمان تصویر می کند.
2محور اجتماعی
درویشِ خرسند را دشمنی بدخواهان از پای نمی اندازد  چون برای شقی ترینِ دشمنان نیز چیزی نیست که بتوانند با آن تمسّک به آن ضربه به درویش خرسند زننده چون او نه در پی نام است و نه حتی در پی نان. در عین اینکه درویش و ناداراست، خرسند است و از طمع خالی. از همین رو ، با دوستان جز با مروّت نخواهد زیست و با دشمنان مدارا خواهد نمود.
"آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروّت با دشمنان مدارا"
با دوستان به مروّت و خیرخواهی زیستن که پیداست، با دشمنان نیز به مدارا رفتار خواهد کرد چون نه سر آنرا دارد که دگری را حذف کند و نه سودای آنرا را که منفعتی  از قِبل تضعیفش ببرد. او نه سر دارد و نه سودا، درویش است و خرسند نیز هم.
3محور آنجهانی
دیدیم که در نظر حافظ، چون شفقت و مروت با دوستان، مدارا و رواداری با دشمنان، آسایش دوگیتی را در پی دارد، پس، از پسِ تعیین تکلیف با خود و با دیگران، آنجهان و آسایشش نیز حاصل می شود.
البته او "نه آن رندست که ترک شاهد و ساغر کند." او اولین و بلندترین هدفش را از پی این دو فراز و این دو محور از یاد نبرده و نمی برد. یادش هست و پیشِ چشم نیز دارد که درویشِ خرسندِ مداراگرِ با دشمنان، اگر درویش است و اگر خرسند است در عین درویشی، اگر با دشمنانش مدارا می کند و با دوستانش مروتّ، از اینروست که بنده ی عشق است. بنده ی عشق و حقیقتی که از هر دو جهان والاتر است و هر دو را به ارمغان می آورد؛
"فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم"
تنها و تنها، درویش خرسند است که با دشمنان نیز مدارا می کند، مروت دوستان که چیزی نیست. فقط اوست که نمی خواهد و از خواهش تهی ست.پس فقط اوست که بنده ی عشق است، نه بنده ی این جهان و نه حتّی بنده ی آن جهان. بنده ی هیچکدام نیست که می تواند فاش گوید و افشا کند.
درویشی و خرسندی و رواداری و مروت ورزی و عاشقی ست، شیوه ی حافظ. و هموست که آزاد است.آزادی او به عشق منجر شده اما هیچ جا بر زبان نیاورده که این عشق چیست. چون عشق به تعریف درنمی آید. باید طی طریق کرد، خرسندی را در عین درویشی، مداراگری با دشمنان را در عین مروت ورزی با دوستان، و در نهایت، آزادی را باید با زیستن آموخت تا عشق را فهمید. اینچنین است که عشق در نظر حافظ و در کلام او از جنس سرگشتگی و شوریدگی نیست. عشق حافظ، مرادف چنان حقیقتی ست که حتی از هر دو جهان نیز بی نیازش کرده.

. این نوشتار و این تلاش برای فهمیدن حافظ را مدیون تذکر و یادآوری جناب امیرحسین قربانی هستم.از ایشان سپاسگزارم.



http://eradehmellat.ir/fa/News/4880/نعمت-خرسندی-و-درویشی
بستن   چاپ