ذهن قصه گوی انسان
دوشنبه 15 مرداد 1403 - 09:58:09

فاطمه امامی 
ذهن انسان برای تشخیص الگوها تنظیم شده است و بیشتر به مثبت های دروغ گرایش دارد تا به منفی های دروغ، همین نرم افزار ذهنی که ما را نسبت به چهره های انسانی بسیار هشیار می کند باعث میشود که در ابرها حیوان یا در روی توری کباب پز روی گوشت، عیسی مسیح را ببینیم و یا در همین یک سال پیش، مردم انگلستان تصویر ملکه انگلستان را پس از مرگ در آسمان در ابر دیدند.  از دیدگاه روان شناسان، این بخشی از طراحی ذهن» است که به ما کمک میکند در محیط اطرافمان الگوهای معنادار پیدا کنیم. 
تصویری از یک چهره در سیاره ی مریخ که سفینه ی وایکینگ  در سال 1976 ثبت کرده است. در حالی که عده ای آن را گواه وجود نوعی تمدن مریخی می دانستند، تفکیک بیشتر تصویر نشان داد که یک تپه ی معمولی است.
این نشان می دهد ما انسان ها دوست داریم از هر چیزی داستان های مهیج بسازیم.
اشتهای ما برای الگوهای معنادار به گرسنگی برای داستان ترجمه میشود. همان طور که جیمز والیس نویسنده و طراح بازیهای ویدیویی می گوید، انسانها قصه را دوست دارند. مغز ما نه تنها به لذت بردن از روایت ها و یادگیری از آنها بلکه به آفرینش آنها نیز گرایش دارد به همان صورتی که ذهن شما یک الگوی انتزاعی را می بیند و آن را به یک چهره تبدیل میکند، تخیل شما نیز الگویی از رویدادها را میبیند و آن را به یک داستان تبدیل میکند مطالعات زیادی وجود دارند که نظر والیس را تأیید میکنند و نشان میدهند که چگونه ما به طور خودکار از اطلاعاتی که دریافت میکنیم قصه بیرون میکشیم و چنانچه قصه ای هم در کار نباشد، چگونه شادمانه آن را ابداع میکنیم.  
 به همین ترتیب در اوایل قرن بیستم یک فیلم ساز به نام روس لف کولشوف، فیلمی با تصویرهای بدون روایت تولید کرد: جسدی در یک تابوت، یک زن جوان دوست داشتنی و یک کاسه سوپ. کولشوف در میان این تصویرها، نماهایی از چهره ی یک بازیگر را هم جای داد. مخاطبان متوجه این نکته شدند که وقتی سوپ نشان داده می شد، بازیگر حالت گرسنگی پیدا می کرد هنگامی که جسد نشان داده می شد غمگین به نظر می رسید. و هنگامی که زن جوان دلربا ظاهر می شد، هوس بر چهره ی بازیگر می نشست.
در واقع این هنر پیشه هیچ گونه حسی از خود بروز نمی داد. پس از هر نما، کولشوف دقیقاً همان تصویر را از بازیگر گذاشته بود که خیره به دوربین نگاه می کرد. در چهره ی ،بازیگر نه گرسنگی بود، نه اندوه، و نه هوس؛ همه ی این  حس ها را بینندگان در چهره ی او قرار می دادند. تجربه ی کولشوف نشان می داد که ما تا چه حد از بی قصه بودن روی گردانیم، و با چه اشتیاقی ساختار قصه را بر یک مونتاژ بی معنا تحمیل می کنیم.
 پس انسان ها برای گذران زندگی نیاز به داستان سرایی دارند هر چقدر داستان قشنگ تر، لحظات  زندگی زیباتر می گردد. این موضوع در کتاب حیوان قصه گو، جاناتان گاتشال به آن اشاره شده است. 



http://eradehmellat.ir/fa/News/3795/ذهن-قصه-گوی-انسان
بستن   چاپ