فاطمه امامی
اواسط دهه ی هفتاد بود، چند ماهی بود از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودم، برای یک وامی اقدام کرده بودم و به بانک می رفتم در آنجا با دختری آشنا شدم که کارهایم را سریع انجام داد و در خصوص وام من خیلی لطف و مهربانی کرد و در خصوص نقص مدارکی که داشتم زمان بیشتری برای من گذاشت. دختر دوست داشتنی و مهربانی بود آن چیزی که مرا جذب خودش کرده بود حجاب و متانت او بود.
چند ماهی گذشت، دیدم بدجوری عاشق و دلباخته ی او شدم. تصمیم گرفتم از او خواستگاری کنم خانواده ی من قبول کردند ولی از افراطی که در حجاب داشت ناراضی بودند ولی من یک دل نه، صد دل عاشق او، شده بودم به هیچ قیمتی حاضر نبودم کنار بکشم.
بدون تحقیق یک مراسم عقد محضری گرفتیم تا برای مراسم عروسی آماده شویم. هفته اول بعد از عقدمان بود که تولد خواهرزاده اش دعوت شدیم؛ اولین میهمانی ما بود که دوتایی می رفتیم. من هم کت و شلوار شیک پوشیدم و ماشین بابام را گرفتم و رفتم دنبال فریبا، وقتی رسیدم خانه ی فریبا دیدم خیلی قیافه اش عوض شده! خوشگل تر از همیشه ولی آن فریبای همیشگی من، نبود. به هر حال سوار ماشین شدیم دو تایی رفتیم تولد، بقیه هم بعد از ما آمدند.
وقتی که به مقصد رسیدیم وارد خانه خواهرش که شدیم، دیدم فریبا بی حجاب شد و با شوهر خواهرش دست داد و روبوسی کرد و با پسر خاله هایش روبوسی کرد و دست داد! حالم خیلی خراب شد تا آخر میهمانی دمق بودم اصلا” آنقدر تو خودم بودم نفهمیدم چطوری شام خوردیم و میهمانی تمام شد.
آن شب به فریبا هیچی نگفتم ولی سکوت تلخی ماشین را فرا گرفته بود، فریبا را به خانه شان رساندم و سریع رفتم خانه، قیافه ام گویای همه چیز بود، پدر و مادر و خواهرهایم با تعجب پرسیدند چی شده؟ مجبور شدم کل ماجرا را به آنها بگویم، آنها گفتند باهاش صحبت کن. روز بعد با او قرار گذاشتم و صحبت کردم.
بهش گفتم تو آدم چادری و با آن حجاب خفن در بانک چطور چنین آدمی در تولد شدی؟
به من گفت: آن حجاب برای سر کار و بانک و مراحل استخدامی من است، من اصلا” حجاب ندارم! وای انگار آب سرد روی سر من ریختند و با تعجب نگاه کردم، باورم نشد نمی دانم اشتباه از من بود که بدون تحقیق ازدواج کردم؟ یا او که حجابی دروغین داشت و مجبور شده بود در محل کارش ظاهرسازی کند و یا شاید قانون استخدام و یا گرفتن پست سازمانی بالاتر اشکال داشت؟!
کمتر از یک هفته از این واقعه نگذشته بود که جدا شدم ولی درس بزرگی گرفتم.