علی صابری
اول می، 11 اردیبهشت به عنوان روز جهانی کارگر شناخته می شود، روزی برای دفاع از حقوق کارگر و خواسته های آنها که امروزه بیش از هر چیز در جامعه ما فقط ظاهر مادی و ریالی آن اهمیت یافته است و به سایر حقوق کارگر چندان توجهی نمی شود، یکی از مهمترین این خواسته ها، محدودیت ساعت کاری کارگران می باشد تا سایر نیازهای انسانی کارگران، استراحت و تفریح نیز تامین گردد.
در جهان پس از انقلاب صنعتی و با تحول شکل گرفته در شیوه تولید، زندگی انسان هم دچار تغییرات جدی شد، شرایط جدیدی که توصیف آن را می توان در آثار نویسندگانی همچون چارلز دیکنز دید، استفاده از کودکان به عنوان نیروی کار و نیز شیفت های کاری 10 تا 16 ساعته در هفته های کاری شش روزه به تدریج و طی قرن نوزده میلادی نخست کار کودکان زیر نه سال در صنایع نساجی ممنوع شد و در سال های بعد ده ساعت کاری برای کودکان زیر 18 سال و زنان به تصویب رسید و با تشکل یابی کارگران ایده 8 ساعت کاری شکل گرفت و به عنوان خواسته کارگران مطرح شد، در ایالات متحده آمریکا در سال 1868، رئیس جمهور اندرو جانسون (1865-1869) قانون به اصطلاح اینگرسول، برای هشت ساعت روز کاری ، را امضا کرد، اگرچه وجود بندهایی که اجازه می داد آن را به 14 و 18 ساعت افزایش دهد. این قانون اجرایی نشد و سازمان های کارگری و اتحادیه برای اجرای آن بسیج شدند.
19 فدراسیون کار آمریکا در چهارمین کنگره خود ، 17 اکتبر 1884، تصمیم گرفت که از 1 مه 1886 طول قانونی روز کاری هشت ساعت باشد و در صورت عدم تحقق این خواسته، اعتصاب کنند. مطبوعات اما این جنبش را «وحشیانه و بیاحترامی»، «هذیان دیوانههای بیوطن» توصیف کردند و گفتند که «همان درخواست پرداخت حقوق بدون اتمام ساعت کاری است». نیویورک تایمز نوشت: اعتصابها برای اجرای ساعت هشت ساعته ممکن است صنعت ما را فلج کند، تجارت را ضعیف کند و رونق دوباره کشورمان را از بین ببرد، اما آنها به هدف خود نخواهند رسید. تلگرام فیلادلفیا نوشت : عنصر کارگر توسط نوعی رتیل جهانی گاز گرفته و کاملاً دیوانه شده است: دقیقاً در این لحظه به فکر شروع اعتصاب برای دستیابی به سیستم هشت ساعته است. ایندیاناپولیس ژورنال اعلام کرد: رژههای خیابانی، پرچمهای قرمز، حربههای آتشین رذلها و عوام فریبهایی که از مالیات مردان صادق اما فریب خورده زندگی میکنند، اعتصابها و تهدیدهای خشونتآمیز، آغاز جنبش است.
کارگران در در 1 می 1886، دست به اعتصاب زدند، اعتصاباتی که طی روزهای بعد هم ادامه یافت، اعتصاباتی بدون خشونت که در پایان سومین روز خود در شیکاگو، هنگامی که زنگ پایان روز کاری به صدا درآمد، گروهی از کارگران برای مقابله با اعتصابشکنها به سمت کارگران در حال خروج حرکت کردند که پلیس به سوی جمعیت شلیک کرد و دو کارگر معترض کشته شدند. اگرچه برخی از گزارش های روزنامه ها آن زمان خبر از شش کشته می دادند.
آنارشیستهای محلی عموما آلمانی تبار خشمگین از شلیک های مرگ بار پلیس، به سرعت آگهیهایی به زبان آلمانی و انگلیسی را چاپ و توزیع کردند، که در آنها پلیس رو متهم کرده بودند به نمایندگی از منافع سرمایه داران، کارگران را به قتل رسانده اند و از کارگران خواسته بود به دنبال عدالت باشند و روز بعد در میدان های مارکت تجمع کنند، میدانی که آن روزگار یک مرکز تجاری شلوغ بود.
تظاهرات به طور مسالمت آمیزی زیر یک باران خفیف در غروب 4 مه آغاز شد. آگوست اسپیس ، آلبرت پارسونز و کشیش ساموئل فیلدن با جمعیتی که به طور متفاوتی بین 600 تا 3000 نفر تخمین زده میشد صحبت کردند، حدود ساعت 10:30 شب، درست زمانی که فیلدن سخنرانی خود را تمام می کرد، نیروهای پلیس که تا پیش از آن در گوشه ای از میدان ایستاده بودند وارد میدان شدند و دستور متفرق شدن دادند، در همین زمان یک بمب دست ساز در میان نیروهای پلیس پرتاب و منفجر شد و باعث مرگ پلیس ماتیاس جی دیگان و مجروحیت بسیاری از پلیس های دیگر شد و بلافاصله پس از این انفجار، تبادل گلوله بین پلیس و تظاهرکنندگان اتفاق افتاد و حداقل چهار کارگر و شش پلیس دیگر کشته و 70 نفر زخمی شدند، احتمالا به علت تاریکی برخی پلیس ها به سوی یک دیگر هم شلیک کرده و باعث افزایش آمار کشته های پلیس شده بودند.
البته که مطبوعات فردای آن روز با تندترین لحن به این حادثه و کارگران معترض واکنش نشان دادند، نیویورک تایمز تیتر زد "شورش و خونریزی در خیابان های شیکاگو ... دوازده پلیس مرده یا در حال مرگ" در مقاله دیگری با تیتر «دست سرخ هرج و مرج» نوشت: «آموزه های شرورانه آنارشیست ها امشب در شیکاگو میوه های خونین به بار آورد و دست کم ده ها مرد سرسخت جان خود را از دست دادند. در این مقاله از اعتصاب کنندگان به عنوان یک "اوباش" یاد می شود
یک پلیس مجروح دو سال پس از این حادثه به دلیل عوارض ناشی از جراحات وارده در آن روز جان باخت. احتمالا تعداد غیرنظامیان مجروح در این حادثه به مراتب بیشتر بوده که از ترس جان و بازداشت توسط پلیس به مراکز درمانی مراجعه نکرده و در خانه خود را درمان کرده بودند
پس از حادثه های مارکت، با سرکوب شدید اتحادیهها و فروکش آشوب بزرگ. کارفرمایان دوباره بر أوضاع مسلط شدند و روزهای کاری سنتی به ده ساعت یا بیشتر در روز بازگشت. هجوم گسترده ای از حمایت های اجتماعی و تجاری از پلیس صورت گرفت و هزاران دلار به کمک های مالی برای مراقبت های پزشکی و کمک به تلاش های آنها اهدا شد. کل جامعه کارگری و مهاجر، به ویژه آلمانی ها و بوهمیایی ها، مورد سوء ظن قرار گرفتند. پلیس با پیش فرض توطئه آنارشیست ها برای انفجار بمب به خانه ها و دفاتر مظنونان آنارشیست حمله کرد و ده ها مظنون که بسیاری از آنها فقط از راه دور با ماجرای های مارکت مرتبط بودند، بدون رعایت الزامات قانونی دستگیر شدند.
رودولف اشنابلت، مظنون اصلی پلیس به عنوان پرتاب کننده بمب، دو بار دستگیر و آزاد شد اما در 14 مه، زمانی که مشخص شد او نقش مهمی در این رویداد ایفا کرده است، از کشور گریخت. ویلیام سلیگر، که بمب در خانه او ساخته شده بود با همکاری با پلیس و شهادت علیه دوستانش، توسط دادگاه ایالت آزاد شد. در 4 ژوئن 1886، 8 مظنون دیگر توسط هیئت منصفه کیفرخواست صادر شدند و به دلیل دست داشتن در قتل دگان محاکمه شدند. از این تعداد، تنها دو نفر در هنگام انفجار بمب حضور داشتند، اسپایس و فیلدن که در تجمع صحبت کرده بودند و با پلیس برای متفرق شدن قبل از انفجار بمب همکاری کرده بودند، دو نفر دیگر در ابتدای راهپیمایی حضور داشتند اما آنجا را ترک کردند و آدولف فیشر ، حروفچین بیانیه دعوت به تجمع و آلبرت پارسونز که از سخنرانان مراسم بود و آنقدر به بیگناهی خودش مطمئن بود که داوطلبانه خودش را تسلیم کرده بود. مایکل شواب که در زمان انفجار در تجمع دیگری صحبت می کرد. جورج انگل که در آن روز در خانه ورق بازی میکرد و لوییس لینگ ، سازنده بمبها که با شهادت سلیگر، محکوم شده بود. اسکار نیبه، که پس از توقف شورش های مارکت تلاش کرده بود آن را احیا کند.
از هشت متهم، پنج نفر – اسپایس، فیشر، انگل، لینگ و شواب – مهاجرانی متولد آلمان بودند. نفر ششم، نیبه، متولد آمریکا در یک خانواده مهاجر آلمانی بود و دو نفر باقی مانده، پارسونز و فیلدن که به ترتیب در ایالات متحده (خانواده بریتانیایی) و انگلستان متولد شده بودند.
درخواست محاکمه جداگانه متهمان رد شد و هیئت منصفه از میان بیش از هزار درخواست کننده تشکیل شد که البته دوازده نفری انتخاب شدند که نسبت به اتحادیه های کارگری و سیالیسم ابراز تمایل نکرده بودند و همه به متهمان به عنوان مجرم نگاه می کردند، در روند محاکمه قاضی جوزف گری ، به صورت آشکاری نسبت به متهمان خصومت و بدرفتاری نشان می داد و در پایان محاکمه هیئت منصفه حکم مجرمیت هر هشت متهم را صادر کرد و قاضی هفت نفر را به اعدام و نیبه را به 15 سال حبس محکوم کرد.
این حکم خشم جنبشهای کارگری و کارگری و حامیان آنها را برانگیخت و اعتراضهایی را در سرتاسر جهان به راه انداخت با این وجود مطبوعات در یک کارزار هماهنگ، آنارشیست ها را به عنوان متعصبان خارجی تشنه به خون نشان دادند نیویورک تایمز در مقاله ای با عنوان "دست سرخ آنارشی" این حادثه را "میوه خونین" "آموزه های شرورانه آنارشیست ها" توصیف کرده بود. شیکاگو تایمز متهمان را به عنوان "مشاوران شورش، غارت، آتش افروزی و قتل" توصیف کرد. گزارشگران دیگر آنها را به عنوان "وحشی های خونین"، "روافیان سرخ"، "دیناماریست ها"، "هیولاهای خونین"، "بزدل ها"، "دزدها"، "دزدها"، "قاتل ها" و "شیطان" توصیف کردند و باعث گسترش بیگانه هراسی و خارجی هراسی در میان طبقات متوسطه جامعه آن روز آمریکا و نیز ترس از اتحادیه های کارگری شد.
با رد درخواست تجدیدنظر، ریچارد جیمز اوگلزبی ، فرماندار ایلینوی، در 10 نوامبر 1887، حکم فیلدن و شواب را به حبس ابد تبدیل کرد و حکم امضای 5 نفر دیگر رو تایید کرد که همان شب لوییس لینک، از ترس اعدام سیگاری انفجاری را در دهان خود منفجر کرد که بعد از شش ساعت جان سپرد.
روز بعد (11 نوامبر 1887) چهار متهم - انگل، فیشر، پارسونز و اسپیس - با لباسهای سفید و مقنعهای با همه تلاش های خانواده ها برای جلوگیری از اعدام به پای چوبهدار برده شدند. قبل از اجرای حکم اسپایس فریاد زد: "زمانی فرا می رسد که سکوت ما از صدایی که امروز خفه می کنید، قوی تر خواهد بود"
بلافاصله پس از محاکمه و اجرای حکم، انتقادات و نقدها به فرآیند دادگاه و محاکمه آغاز شد و حدود 6 سال بعد، در 26 ژوئن 1893، فرماندار ایلینویز جان پیتر آلتگلد که خود یک مهاجر آلمانی بود، عفو فیلدن، نیبه و شواب را امضا کرد، و آنها را قربانی «هیستری، هیئت های منصفه فشرده و یک قاضی مغرض» خواند. و با اشاره به اینکه دولت "هیچ وقت کشف نکرده است که چه کسی بمبی را که باعث کشته شدن پلیس شد پرتاب کرده است و شواهد هیچ ارتباطی بین متهمان و مردی که آن را پرتاب کرده است را نشان نمی دهد" آلتگلد همچنین شهر شیکاگو را به دلیل عدم مسئولیت نگهبانان پینکرتون مسئول استفاده مکرر از خشونت مرگبار علیه کارگران اعتصابی مقصر دانست.
همانطور که اسپایس در آخرین لحظات حیاتش فریاد زده بود، اگرچه صدای آنها خفه شد اما از بین نرفت و چند دهه بعد به تدریج ایده هشت ساعت کار روزانه در کشورهای مختلف تصویب و اجرا شد.