علیرضا مالمیر
نویسنده در کتاب تفکر مارکس را به ریشههایی هگلی آن برمیگرداند و با پُل زدن از مارکسیسمِ هگلی به بُلشویسم، در سالهای اول بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه و استقرار کمونیسم در این کشور، میکوشد مبانیای تئوریک برای بلشویکها مهیا کند تا برپایۀ این مبانی از پسِ بحثوجدل با مخالفان و منتقدان خود برآیند.
کتاب همچنین بر شکلگیری نحلهای که به (مارکسیسم غربی )معروف است و نیز بر توجه به وجوه هگلیِ مارکسیسم و پرداختنِ جدی به این وجوه، بسیار تأثیرگذار بوده است.
در بحبوحهی جو انقلابی پس از انقلاب اکتبر که هنوز چشم اندازی واضح از انقلاب جهانی در دیدرس بود و شرایط مهیای نابودی کامل نظام سرمایه داری به نظر می آمد. لوکاچ در این مقالات اساسا میکوشد پایها فلسفی (به بیان دقیق تر، هگلی) برای بلشویسم فراهم کند و بدین ترتیب نه فقط بر بنیانهای هگلی مارکس تأکید کند و پاسخی داده باشد به گرایشهای نوکانتی، پوزیتیویستی و غیر دیالکتیکبای که دست کم از زمان بینالملل دوم در میان مارکسیستها نشو و نما یافته بودند، بلکه پایه ای نظری برای بحثهای میان بلشویک ها و دیگرانی از جمله رزا لوکزامبورگ فراهم کند که با تلقی لنینی از حزب و پراتیک سیاسی هم نوا نبودند و بر (خودانگیختگی )تأکید میکردند. لوکاچ در بسط نظرات خود میکوشد نقش کلیت در هستیشناسی مارکسیستی و اهمیت مفاهیمی نظیر دیالکتیک، بیگانگی و شیء وارگی را در نظریه و پراتیک مارکسیستی نشان دهد. تاریخ و آگاهی طبقاتی بازتاب مسائل نظری و عملی و نیز امیدها و چشم اندازهای آن سالهای پرتب و تاب است. این کتاب بر شکلگیری مارکسیسم غربی و احیای سویههای هگلی مارکسیسم تأثیر چشمگیری داشته است و هنوز اثرب بسیار مهم در شناخت مارکسیسم به شمار میآید و تأثیرات ماندگارش انکارناپذیر است.
موضوع اصلی و محوری کتاب ، آگاهی طبقاتی و تقابل آن با آگاهی فردی است. لوکاچ، اشاره میکند، در این کتاب (این اندیشه را مطرح میسازد که طبقات اجتماعی یگانه فاعلهای تاریخی و نیز شالودههای اساسی و ویژهی مارکسیسم هستند)
در پی تبیین این نظریه است که این آگاهی طبقاتی است که حرکت تاریخ را تعیین میکند و نقشی پیشرو و انقلابی در تاریخ ایفا میکند.