رحیم معینی کرمانشاهی در بهمن سال 1304 در کرمانشاه دیده به جهان گشود. او ابتدا به نقاشی پرداخت ولی با مخالفت خانواده این کار را رها کرد.
معینی کرمانشاهی در شهریور 1320 و هم زمان با اشغال نظامی ایران و سقوط رضا شاه فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد.
او از طریق نوشتن مقاله های تند و صریح مخالفت های خود را آشکار ساخت از جمله فعالیتهای عمده او انتشار روزنامه انقلابی سلحشوران غرب بود که در پی آن گرفتار زندان و تبعید شد.
معینی کرمانشاهی بعد از مدتی به تهران بازگشت و شیوه تازه ای در پیش گرفت و این بار غزل هایش وسیله نشان دادن خشم و اعتراضش نسبت به اوضاع اجتماعی بود. حاصل فعالیتهای ادبی او کتاب فطرت و مجموعه ای از اشعار است به نام ای شمع ها بسوزید.
معینی کرمانشاهی قبلا “عشقی” و بعد از مدتی “شوقی” و سپس “امید” و بالأخره “معینی” را برای تخلص برگزید.
معینی کرمانشاهی از سال 1341 به کار نقاشی پرداخت و در این راه پیشرفت کرد و تابلوهایی نیز به یادگار گذارد که از جمله تابلو حضرت مسیح (ع) با کار سیاه قلم است و در ضمن کار نقاشی به نظم شعر پرداخت. او داستان اختر و منوچهر را در چهار تابلو به رشتۀ نظم کشید و در آن حقایقی از اجتماع زمان را مجسم کرد.
معینی کرمانشاهی شاعری توانا و خوش ذوق بود و ضمن سرودن شعر چندی به تصنیف و ترانه سازی پرداخت. آثار او که توسط خوانندگان رادیو خوانده می شد از شهرت به سزایی برخوردار گردید.
در سال های بعد او سرگرم به نظم در آوردن تاریخ ایران بعد از زمانی شد که شاهنامه فردوسی به پایان رسید و نام آن را شاهکار گذاشت اما بعد از انتشار هشت جلد به دلیل کهولت سن و بیماری نتوانست آن طرح را ادامه دهد. این مجموعه تا پایان زندیه را شامل می شد.
از آثار او می توان به عناوین زیر اشاره کرد:
ای شمع ها بسوزید
فطرت
خورشید شب
حافظ برخیز
دوره تاریخ ایران منظوم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را وارونه، بی صبرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه می کردم؟
عجب صبری خدا دارد!
عجب صبری خدا دارد!