رحیم حمزه
شاید دیگر حرفی برای نوشتن باقی نمانده است. رویدادهای تلخ پشت سر هم اتفاق میافتند، یکی از یکی عجیبتر. نیازی به بر شمردن تک تک آنها نیست، همه می دانند. در این میان آنچه مهم مینماید نوع واکنشی است که مردم از خود نشان میدهند و احتمالا نشاان خواهند داد. اینجا و اکنون، کمینه شدن هزینهها هم موضوعیت پیدا می کند.
اهالی تفکر و اندیشه، حداکثر سخنی که با وام گرفتن از تئوریهای فلسفی - سیاسی - جامعهشناختی در تبیین علل و عوامل و یا دلایل این رویدادها میتوانند گفت متوجه کردن اتهام تمامیتخواهی به سمت حکومتگران است، اینکه این اتهام چقدر وارد است و در صورت وارد بودن چاره کار چیست، چندان حرفی برای گفتن ندارند.
اگر نگارنده متهم به پوپولیسم نشود در یک اجتناب آگاهانه از نخبهگرایی و برشکستن کلیشههای رسوخ کرده در ذهن و اندیشه قاطبه پیروان خواسته و ناخواسته آنها، اعتماد و اعتقاد راسخ به اندیشهورزی عموم بر مبنای آگاهی مشترک» و مردمان، شاید تنها راه برون رفت باشد. منظورم دقیقا بازگشت به آگاهی مشترک مردم و پیوست به آن است. این فراخوان آنجایی اهمیت خود را به منصه ظهور میرساند که تجربه زیسته سالیان اخیر مؤید پیشقراول بودن مردم و جا ماندن نخبگان و ناتوانی کلیشهها از تبیین و تحلیل است. جالب اینکه حتی به نخبگان سیاسی مصطلح نیزهم اجازه موجسواری ندادند. تفصیل این مدعای مجمل بماند برای کلامهای بعدی .