کاظم طیبی فرد
در قسمت قبلی این نوشتار، به موضع وظیفه گرایان در باب “اخلاق حرفه ای” رسیدیم و از آن میان، با نگرش طبیعت گرایانِ وظیفه گرا آشنا شدیم. نگرش آنها را محک زدیم و سعی نمودیم به ذهن آوریم که چنین افرادی در هنگام مواجهه با تعارضات میان وظایف اخلاقی و وظایف حرفه ای چه تصمیمی می گیرند و به کدام سو تمایل می یابند.
در این واپسین گفتار، دو گونه ی دیگر را بر می رسیم.
ظیفه گرایی مبتنی بر شهودگرایی اخلاقی
شهودگرایانی که در اخلاق، وظیفه گرا هستند، یعنی عمل اخلاقی را یک وظیفه و یک تکلیف می دانند، این وظیفه را مبتنی بر شهود شخصی می پندارند. در اینجا شهود همان درون نگری است و نه شهود حسی که عامل ادراکات حسی می گردد.
به گمان شهودگرایان، ادراکات درونی انسانها یکی از مقولات ثابت و مشترک میان تمام بشر است و از اینرو احکام یکسانی بدست می دهد. به عبارتی، در درون همه ی ما، اعتقاد به ارزش ها و باور به خوبی و بدی امور، در درون ما وجود دارند. معمولاً از این درونیات به “وجدان” تعبیر می کنیم. البته “وجدان”، از نظر طبیعت گرایان محصولی طبیعی است و در جهان خارج موجود، درحالیکه به تلقی شهودگرایان، گرچه امری طبیعی و خارجی نیست، به آن سبب که پدیده ای مشترک در میان همه ی انسانهاست، به مانند طبیعت، قابلیت به شناخت درآمدن را دارد.
اینکه “وجدان”، طبیعی است یا نه، اگر چه موضوع بحث ما نیست، امّا باید توجّه کنیم که غیر طبیعی قلمداد کردن آن موجب شده تا کانت “وجدان” را وسیله ای برای اثبات وجود خدا قرار دهد. او این داشته ی بشری را دلیلی بر وجود منبعی فرامادی می-انگارد، همچنانکه خودِ “وجدان” پدیده ای فرامادی ست و در غالب طبیعت نمی گنجد1.
به هر روی، قابل درک است که شخص معتقد به شهودی بودن اخلاق، وظیفه گرا باشد چون آنچه بصورت یک باور پایه در انسان وجود دارد، قابل کتمان و زدودن از معرض توجه نیست. یعنی طبیعی است که شهودگرا قصد آن کند که بنا به ندای درونی خود عمل کند و این انتخاب خود را بر حق بداند. وقتی ندایی درونی به ما هشدار بدهد و خیر و شر را بنمایاند، چرا نباید به آن عمل کنیم و چرا نباید به آن اعتماد داشته باشیم؟ این ندای درونی که در کمال تعجّب، در میان همگان به یکسان و به یک نحو موجود است و حضور دارد.
البته اثبات خود این مدّعا وظیفه ای مهم بر دوش شهودگرایان است ولی چنانچه به هر دلیل، شخصی بر شهودی بودن اخلاقیات معتقد باشد، محتمل ترین گزینه، وظیفه گرا شدن اوست.
درونیات و شهود، مانند درد، خشنودی، شادی و ... اگرچه امری کاملاً شخصی هستند و شخص دیگر نمی تواند درکی از میزان و نحوه ی چنین حالاتی در اشخاص غیر خود داشته باشد ولی از آنجا که خود او نیز چنین تجربیاتی را داشته، می تواند به درک آن دست یابد.
اگر هر نحله ای منتظر و مترصد دریافت دستورات اخلاقی از دیگران است و منبع اخلاق را بیرون از خود و در جایی دیگر می جوید، شهودگرا اعتقاد دارد که هر شخص با رجوع به درون خود و به وجدانش، احکام اخلاقی را بدست می آورد. از همین روست که این دسته، قاعده ی زرّین اخلاق را “آنچه برای خود می پسندی/نمی پسندی، برای دیگران نیز بپسند/نپسند” میدانند چون خوبی و بدی، خیر و شر، فضیلت و رذیلت، و بطور کلّی همه ی ارزشهای اخلاقی دردرون ما و در وجدان ما موجود هستند، فقط باید به آنها رجوع کنیم. شهودگرا، مانند طبیعت گرا نیازی در این نمی بیند که حتّی در شناخت طبیعت و استنتاج اخلاقیات از آن، چنانکه طبیعت گرایان معتقدند، بکوشد.
به نظر می رسد، یک شهودگرا غالباً وظیفه گرا هم باشد چرا که هیچ منبعی از منبع او موثّق تر نیست. هرچند ممکن است که گوشه ی چشمی به نتایج داشته باشد، حصول نتیجه را امری ثانوی می داند. از اینرو، اگر چنانچه به شهودگرایی نتیجه گرا هم برخوریم، جای تعجّب نیست، وظیفه گرا هم می تواند آرمانی اخلاقی در سر داشته باشد و آن، منتج شدن اعمال اخلاقی در جهان باشد.
به هر روی، شهودگرایان وظیفه گرا نیز مانند طبیعت گرایان وظیفه گرا، به جهت وظیفه گرا بودنشان، در اصالت بخشی به وظیفه درنگ نمی کنند و در تعارضات میان وظایف اخلاقی و وظایف حرفه ای، به همان دلایل، خود را ملزم به انجام وظایف اخلاقی می-دانند. تنها تفاوتشان در این است که منشأ شناخت و منشأ و منبع وجود احکام اخلاقی را در دو جای متفاوت می جویند، یکی در درون خود و دیگری در جهان طبیعت. امّا حساب عاطفه گرایان به گونه ای دیگر است.
3.وظیفه گرایی مبتنی بر عاطفه گرایی اخلاقی
با این اوصاف، عاطفه گرایان که بر خلاف شهودگرایان و طبیعت گرایان، اعتقادی به شناختی بودن اخلاق و قواعد و احکام آن ندارند، چگونه ممکن است که وظیفه گرا باشند؟ چرا نتیجه گرا نباشند؟!
در حقیقت، با غیرشناختی بودن این تلقی، راه برای هر گونه تفسیری از ماهیت فرااخلاقی یا دستوری باز نخواهد بود چون چنانکه قبلاً بیان شد، عاطفه گرایی بیش از آنکه در پی کشف ماهیت و منبع اخلاقیات باشد، در صدد توصیف آن است و از آنجائیکه بیان دستورات و احکام اخلاقی را به عواطف و تبلور زبانی آن حوالت می دهد، با توجه به باورهایی که پشتوانه ی عواطف هستند، می-تواند معنای آنها متفاوت باشد. یعنی از آنجائیکه ایشان احکام اخلاقی را نوعی بیان عواطف می دانند، آنچه بیان می شود، تنها به منزله ی نشانه ای از واقعیتِ موجود است و نه خودِ آن واقعیت. در نتیجه، برای پی بردن به ماهیت اخلاقیات، بررسی احکام اخلاقی، پل رسیدن به درک عواطف است در حالیکه خود عواطف نیز تابع باورها و عقاید هستند. بنا بر این، یک عاطفه گرا، در تمیز میان وظیفه و نتیجه، و انتخاب میان آنها، باید ابتدا تلقی خود را از عاطفه مشخص کند. باید مشخص کند که عواطفِ تولید کننده ی احکام اخلاقی، بر مبنای چه عقایدی استوارند.
به بیان دیگر، چون به زعم عاطفه گرایان، احکام اخلاقی و ارزشهای آن فقط رویه و چهره ی عواطف هستند و چون عواطف برخاسته از عقایدند، باید برای شناخت احکام اخلاقی به بررسی عقاید پرداخته شود. فقط از راه بررسی عقاید است که عواطف شناخته می شوند و با شناخت عواطف، احکام اخلاقی ای که به بیان در آمده اند، معنایشان کشف می شود.
این مطلب را به گونه ای دیگر، در غالب مصداق می توان بیان کرد و نمایاند. به این صورت که فرض کنیم با گزاره ی اخلاقی “دروغ بد است” روبروئیم. یک عاطفه گرا، از این جمله و گزاره به این احساس عاطفی گوینده پی می برد که او احساس بدی نسبت به دروغ گفتن دارد و دروغ گفتن را عبارت از بیان مطالبی خلاف واقعیت موجود می داند. این احساس عاطفیِ گوینده، از ساحت عواطف برخاسته، در حالیکه ساحت عقاید و باورها بوجود آورنده ی عواطف و مقدّم برآنند، نشانگر آن است که گوینده ی این گزاره بر این باور است که باید آنچه بیان می شود دلالت کامل بر وقایع و پدیده های جهان داشته باشد.
اگر یک فرد متدیّن بگوید “ دروغ گفتن حرام است”، او عبارت “حرام” را برای نشان دادن احساس عاطفی خود مبنی بر اینکه دروغ عمل بد و ناپسندی است به کار برده. حرام بودن یا همان ناپسندی دروغ برای گوینده به این دلیل است که او قبل از دارا بودن این گونه عواطف، به وجود خداوندی که تعیین کننده ی خیر و شر امور است اعتقاد داشته و به خاطر همین اعتقاد، دروغ گفتن را بد دانسته. او دروغ گفتن را ناپسند می داند چون معتقد است خداوند آنرا به عنوان امری ناپسند آفریده و چون او بر خواست و اراده ی خدا تسلیم است، احساس عاطفی او نیز نسبت به دروغ گویی موضع منفی دارد.
بنابر این، وابستگی عواطف، به عنوان ساحتی از ساحت های سرشت روانی بشر به عقاید و باروها، ماهیت آنرا تحت الشعاع قرار می-دهد و اگر یک عاطفه گرای اخلاقی باشیم، برای اینکه موضع مشخصی درباره ی هرگونه نگرش اخلاقی، اعم از فرااخلاقی یا دستوری، داشته باشیم، باید عقیده و باور معیّن در همان موارد اخذ کرده و بدان ملتزم باشیم.
در بحث از “اخلاق حرفه ای”، عاطفه گرایی به خودی خود گرهی را نمی گشاید و دردی را دوا نمی نماید. چنانچه یک شخص عاطفه گرا به تعارض میان وظایف اخلاقی و وظایف حرفه ای دچار شود، صِرف اینکه یک حکم اخلاقی را بیان عاطفی تلقی کند، کمکی به او نخواهد کرد. او باید مشخص کند که چه عقیده ای باعث بروز چنین عواطفی شده و خواهد شد. از این گذشته، باید از قبل مشخص و معیّن نموده باشد که آن عقیده ی بخصوص معطوف به نتیجه است یا وظیفه.
اما از طرفی، از آنجائیکه عواطف، تجلّی احساسی عقاید هستند، به نظر می رسد انتظار اینکه یک شخص عاطفه گرا عمل به عواطف خود را وظیفه ی ذاتی خویش تلقی نماید، انتظاری بیراه نبوده باشد. هنگامی که عواطف یک شخص “خیر” یا “شر” باشد، ناپسندی و مورد پسند بودن، خوب و بد یا مطلوب و نامطلوب بودنِ یک امر را تشخیص داده، ساحت های بعدی سرشت روانی همان را به سوی رفتار سوق می دهند.
مثلاً اگر بنا به عقیده به وجود وجدانیات درونی و از راه شهود و درون نگری این احساس عاطفی بوجود بیاید که یک عمل ناپسند است، ساحت تصمیمات بر همان مبنا اراده سازی می نماید و بعد از آن، این درونیات به صورت گفتار و کردار متجلّی می گردد.
از اینرو به نظر نمی رسد که عاطفه گرایان، نتیجه گرایی را ترجیح دهند چرا که با قائل شدن به اصالت نتیجه در رفتار، مجبور خواهند بود در اغلب موارد، وظایفی را که عواطفشان به آنها نشان داده را نادیده بگیرند و کنار نهند چون منتج شدن رفتار ما، به دلیل محدودیت های ادراکی بشری قابل پیش بینی نیست و اگر هم باشد، چنان نامحتمل است و به عوامل بسیاری گره خورده که دل بستن به آن عقلانی به نظر نمی رسد.
قطعاً عقلانی نیست که برای یک عمل نتایجی را پیش بینی کنیم در حالیکه بر همه ی عوامل تأثیرگذار بر آن و حتّی عوامل بوجود آورنده ی آن احاطه و شناخت نداریم. از اختیار ما نیز خارج است. از طرفی، هر یک از ما نسبت به خودمان و باورها و احساساتمان وظایفی داریم. چنانکه “اخلاق باور” ما را ملزم می کند، اخلاقاً و عقلاً مجاز نیستیم که بر خلاف آنچه بدان باور داریم و احساسات و عواطف ما بدان دلالت دارند عمل کنیم2.
رضایت باطنی، آرامش و امنیت روانی انسان تنها در صورتی حاصل می شود که بنا به ادراکات و باورهای خود عمل نماید3. حتی سرسپردگی و تقلید هم، اگر چنانچه به دلیل باور به درستیِ تقلید باشد، موجب رضایت خاطر خواهد شد.
بنا بر این، به نظر می رسد، عاطفه گرایان در اخلاق، وظیفه گرایی پیشه کنند و در هنگام بروز تعارض میان وظایف اخلاقی با وظایف حرفه ای، جانب اخلاق را بگیرند و به وظایف اخلاقیشان عمل نمایند. چون وظایف اخلاقی چنانکه که قبلاً هم گفته شد، ارزش مصلحتی و کارکردی دارند و نه ارزش ذاتی. حرفه و تعالی در آن به ارتقاء حیثیت اجتماعی انسان کمک می کند و نه به صورت مستقیم و بی واسطه، به رشد روانی وی.
ممکن است پیشرفت در حرفه به رضایت مندی باطنی نیز منجر شود، و اغلب نیز می شود، امّا چنانچه این رضایت مندیِ احتمالی، رضایت خاطرِ منوط به باورها و عواطفمان را به خطر بیندازند، درآویختن و امید بستن به احتمالات، نه تنها عقلانی نخواهد بود، ممکن هم نیست.
عقلانی نیست چون نتیجه ی احتمالی را به نتیجه قطعی ترجیح دادن مورد قبول عقل نیست. اینکه با انجام وظایفی مخالف عواطف و باورهایمان، احتمالاً در آینده ای موهوم، با پیشرفت حرفه ای به رضایت باطنی برسیم، بعید و حتّی غیر ممکن به نظر می رسد چون حتّی چنانچه یک فرد به این عمل غیرعقلانی نیز تن در دهد، عواطف سرشتی و درونی خود را سرکوب کرده و حتّی با رضایتمندی ظاهری، هیچگاه به آرامش کامل نخواهد رسید.
نمونه هایی از این دست فراوانند. فراوانند افرادی که باورها و عواطف خود را سرکوب کرده، به مقتضای وظیفه ی حرفه ای خویش عمل می کنند و به پیشرفتهای شغلی و اجتماعی بسیاری نائل می شوند. برای مقاطعی و در ظاهر، رضایت خاطر و آرامشِ قابل قبول نیز بدست می آورند امّا از آنجا که سرشت فطری خود را سرکوب کرده اند، در جایی و در زمانی، با رجوع به خود، به واقعیت امر پی خواهند برد.
مآخذ و پانوشت ها:
1. از استدلال کانت در اثبات وجود خدا بوسیله ی وجود اخلاقیات در اثر زیر با عنوان “دلیل اخلاقی” پرداخته شده.نک:پامر، مایکل، درباره خدا، ترجمه-ی نعیمه پورمحمدی، تهران، انتشارات علمی فرهنگی،1393ش،صص436صص
2. این شاخه از اخلاق به وظایف فکری ما انسانها نسبت به پذیرش یا وازنش باورها می پردازد. ما اخلاقاً نسبت به باورمندی یا عدم باور به گزاره ها و معارف وظایفی داریم و مثلاً اخلاقاً حق نداریم به آنچه باور نداریم عمل کنیم یا به آنچه مطابق واقع نمی دانیم اعتقاد و باور پیدا کنیم.نک: ملکیان، مصطفی، اخلاق باور،تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی،1379
3. نک: ملکیان، مصطفی، زندگی اصیل و مطالبه ی دلیل، در فصلنامه ی علمی پژوهشی متین، شماره ی15و16، 1381ش،صص229تا280