افشین فرهانچی
دگراندیشان کسانی هستند که دارای اندیشه متفاوت با اندیشه حاکم بر جامعه هستند. ایشان افرادی هستند که بر خلاف تفکر رایج و غالب میاندیشند. طبعاً اگر در حوزه عملی هم فعال باشند بر آن اساس عمل مینمایند. مثلاً اگر تفکر غالب مارکسیستی است متفکرین متعلق به حوزه لیبرالیستی، دگراندیش تلقی میگردند. یا در جامعه فعلی ایران که تفکر رسمی و غالب مبتنی بر اصول مذهبی است، افرادی که بر خلاف یا خارج از این آموزهها اندیشه ورزی مینمایند، دگراندیش تلقی میشوند.
در کشورهای دموکراتیک که اندیشه یا تفکر غالب، قابل جابهجایی است و یا لااقل مقدس تلقی نمیگردد؛ بار کلمه دگراندیش بسیار کمرنگ میشود و ایشان میتوانند مثل سایر روشنفکران جایگاه خود را در مناصب و مشاغل مختلف پیدا کنند. در این کشورها دگراندیشان از باب ایجاد تنوع و تکثر در اندیشهها، جلوبرنده سیر حرکت بشری محسوب میشوند و نقشی ارزشمند برای ایشان قائل هستند. از نمونههای متاخر این دگراندیشان در کشورهای اروپایی و آمریکا میتوان از میشل فوکو، نوام چامسکی، ادوارد سعید و اسلاوی ژیژک نام برد. اما در کشورهای غیر دموکراتیک، تفکر غالب حضور ایشان را در جامعه برنمیتابد و ایشان را افرادی میداند که نظم موجود را به چالش میکشانند و باعث تلاطم در جامعه میگردند.
این تفاوت در نگاه به نقش و جایگاه دگراندیشان باعث شدهاست که آنها از جانب حکومتهای غیر دموکراتیک مورد تضییع حقوق قرار گیرند.
آثار و تبعات اندیشه ورزی دگراندیشان موجب هراس حکومتها میگردد و از این رو جدلی را بین آنها و حاکمیت رقم میزند. یک حکومت ترسو، ترجیح میدهد بهجای استفاده از ایشان در راستای رشد و ترقی کشور، به محدودسازی و محروم سازی دست زند.
این دگراندیشان، گرچه در حوزه شخصی – مشابه تمام افراد جامعه – نباید مورد محرومیت، طرد و حذف قرار گیرند ولی بهعلت آثار و تبعات اندیشهورزی شان معمولاً از طرف حاکمیتهای غیر دموکراتیک مورد تعرض و محدودیت قرار میگیرند و خیلی از اوقات دامنه این تضییع به امور شخصی و معیشتی ایشان نیز کشیده میشود.
نحوه برخورد حاکمیتهای غیر دموکراتیک با دگراندیشان از چند حالت زیر خارج نیست: یا آنان را حذف مینماید؛ یا آنان را وادار به خروج از کشور مینماید؛ یا تلاش میکند آنها را در قالب چهارچوبهای رایج درآورد. هر سه روش مذکور در نهایت باعث حذف آنان از ساحت اندیشه ورزی میگردد. حتی حالت سوم که مطلوب بسیاری از حاکمیتها میباشد باعث اختگی و خفه شدن اندیشه ورزی در ایشان میگردد و مانع از بروز خلاقیت و شکفتگی ذهن این افراد میگردد.
اگر ظهور و بروز دگراندیشان را پدیدهای طبیعی در سیر تاریخی تکامل اندیشه بشری تلقی نمائیم، نحوه برخورد با ایشان و جذب و هضم آنان در کلیت جامعه و استفاده از پتانسیلهای بیکران آنها میتواند موضوع مهم و قابل توجهای باشد. در این میان نقش دانشگاهها و زیر مجموعههای آن مانند اندیشکدهها و مراکز پژوهشی و تحقیق میتواند در جذب و مدیریت دگراندیشان بسیار مهم باشد.
دانشگاه مدرن بهطور ذاتی مسئلهای با حضور دگراندیشان ندارد و حتی استقبال هم میکند. چرا که دانشگاه جایگاه این افراد را بهدرستی میشناسد و این تنوع را قدر میداند. دانشگاههای مدرن که خود را خارج از سیطره ایدئولوژیهای، ادیان، دولتها و حاکمیتها تعریف کردهاند و نقشی مستقل ایفا مینمایند، میدانند که این افراد از منظرهای متفاوت، مفید فایده هستند و تلاش میکند به طرق مختلف در جذب، پرورش و بالندگی ایشان مشارکت نماید.
اما دانشگاههای غیرمستقل و تحت هدایت حکومت نیز در این میان میتوانند نقش آفرین باشند. گرچه آرزوی ما رسیدن به دانشگاههای مستقل و آزاداندیش است اما در شرایط فعلی ایران لازم است به این کمینه نیز بسنده نمائیم.
در سالهای بعد از انقلاب حذف و محدودسازی اساتید دگراندیش بهطور مستمر رخ داده است. این پدیده هم موجب کاهلی و کندی اساتید موجود و هم باعث از دست رفتن سرمایههای انسانی ارزشمند کشور شدهاست. از حذف اساتید بنامی چون دکتر ناصر کاتوزیان، دکتر حسین بشیریه و دکتر جواد طباطبایی گرفته تا حذف اساتید جوانی چون دکتر محمد مالجو و دکتر علی شریفیزارچی. گرچه استثناهایی نیز وجود داشته است (شبیه به سرگذشت دکتر ناصر تکمیل همایون که به همت شخص دکتر محمود بروجردی داماد امام خمینی از زندان اوین نهایتاً به دانشگاه برگشتند). در سالهای اخیر این پدیده در قالب یکدست سازی شتاب بیشتری نیز پیدا کرده است.
یک حکومت مقتدر -چه بهصورت دموکراتیک اداره گردد چه بهصورت غیر دموکراتیک- میتواند دانشگاه را کانونی برای حضور دگراندیشانش نماید. فقط یک حکومت ترسو، که نمیتواند در ساحت اندیشه نیز مخالفین و منتقدین خویش را تحمل کند، درهای دانشگاه را بر روی اساتید دگراندیش میبندد. در این حالت بخشی از دگراندیشان به مخالفان نظام بدل میگردند، بخشی دیگر جذب مراکز پژوهشی و تحقیقاتی خارج از کشور میگردند و بخشی عطای تفکر و اندیشه ورزی را به لقایش میبخشند و به روزمرگی میپردازند.
مورد دکتر ناصر تکمیل همایون، گرچه دلتنگیآور و رنجدهنده است اما میتوان آن را در شرایط فعلی به متولیان انحصارگرا توصیه و پیشنهاد نمود. دهها اندیشکده و مرکز پژوهشی دولتی و نیمه دولتی با بودجههای سر به فلک کشیده در کشور وجود دارد که بسیاری از آنها خروجیهای مشخص و ملموس و مؤثری نیز ندارند، آیا نمیتوان جایی هر چند تنگ و محدود، برای دگراندیشان در آنها پیدا کرد؟
در مورد دکتر تکمیل همایون، ایشان حتی سالها از مواجهه با دانشجویان منع شدهبودند که مبادا سیره عملی ایشان و گفتارشان بر جوانان چشم و گوش بسته اثر گذارد اما با این حال، هم ایشان ماندند و معیشتشان –گرچه درخور شان و موقعیت ایشان نبود- تأمین شد و توانستند به کار مطالعاتی و فرهنگی ادامه دهند و هم میراثشان مایه فخر عالم و آدم منجمله متولیان امور در کشور است.
آمریکاییها چون کشورشان ته دنیا بود و نمیتوانستند دگراندیشان را به دریا بریزند یا بهجای دیگری راهنمون شان باشند، زودتر از بقیه به این صرافت افتادند. ناگزیر اندیشه کردند و آنها را در ته پس توی دانشکدهها و اندیشکدهها جای دادند و البته ثمرات آن را نیز دیدند.
در کشور ما ترجیح اول تغییر دادن این افراد است، در مرحله دوم محدود کردنشان و در مرحله سوم به بیرون راهنمایی کردنشان. ظاهراً هنوز و با گذشت چندین دهه کسی به صرافت این امر نیافتاده است که ایشان را جذب و مدیریت نماید.
البته بودند مراکز خصوصی یا نیمه خصوصی که تلاش کردند تا اینگونه افراد را جذب نمایند ولی چون سیستم حاکمیتی بهدنبال طرد کامل این افراد از ساحت اندیشه ورزی بود، در این زمینه نیز توفیق چندانی حاصل نشد. در کشورهایی نظیر ایران که در آن حاکمیت فعال مایشا است، حتی برای اینگونه اقدامات (جذب این افراد در بخش خصوصی) نیز به چراغسبز حکومت نیاز است. لذا برای جذب و نگاه داشت این افراد لازم است که از مراجع تصمیمگیر بالاتر تدبیری اندیشیده شود.
و اما مخلص کلام،
دانشگاهها و اندیشکدهها با تشکیلات عریض و طویلشان میتواند و باید کانونی برای دگراندیشان باشد.