علیرضا مالمیر
این کتاب محصول مصاحبه های طولانی ابوایاد، مرد شماره دو سازمان فتح با اریک رولو نویسنده و مفسر فرانسوی است.
ضمن گفت و گو ها چگونگی جریان یافتن آن در مقدمه نویسنده شرح داده شده، ابوایاد از کودکی خود و تحت تاثیر اشغال صهیونیست ها در روح حساس دوران کودکی اش، مسائل مهاجرت و آوارگی همراه خانواده، تا آخرین جنگ های لبنان، قرنطینه و شهادتگاه تل زعتر، صلح سادات و بسیاری چیزهای دیگر سخن می گوید و در این میان اسرار زیادی را برای اولین بار فاش ساخته و به تجزیه و تحلیل آنها می نشیند.
روح حساس ابوایاد توام با استعداد ادبی و هنری او گیرایی خاصی به کتاب داده و برای اولین بار است که کتابی به این سبک درباره نهضت فلسطین منتشر می شود. در یک کلام این کتاب را می توان تاریخچه جنبش فلسطین از خلال زندگی ابوایاد دانست. از این رو کتاب هم غنای تحقیقات مستند تاریخی را دارد و هم گیرایی یک رمان شورانگیز را.
ابوایاد از بنیان گذاران جنبش مقاومت فلسطین و از رهبران بلند پایه فتح و سازمان آزادی بخش فلسطین است و برای آشنایی با تاریخچه جنبش مقاومت فلسطین و دریافت تصویری نزدیک از رنج های یی پایان ملت و آواره شده مردم آن سرزمین حاوی نکات فوق العاده مفیدی است.
کتاب روایتی است که به خوبی سیر تحول جنبش فتح از یک جریان مبارز ناسیونالیستی به سازمانی صرفا سیاسی که درگیر مذاکره و چانه زنی با قدرت های جهان عرب می شود را نشان داده است.
این کتاب به شرط دارا بودن نثر دیالوگ گونه به جای مونولوگ های طولانی ابوایاد می توانست به کتابی کم نظیر و جذاب در نوع خود تبدیل شود.
او فردی بود که به طور مستقیم با عاطف بسیسو کار می کرد و در کتاب مذکور خاطراتش به رشته تحریر درآمده است.
قسمتی از متن کتاب :
“در سال 1948 پس از اعلام تشکیل دولت اسرائیل، فلسطینی های مقیم یافا، منجمله خانواده ابوایاد، برای پناه بردن به غزه، تصمیم به فرار از یافا گرفتند. گریز از طریق زمین میسر نبود، چون این راه ها تحت کنترل نیروهای نظامی بود. پس باید از طریق دریا خود را نجات دادند. ابوایاد در مورد این روزها می گوید: به اتفاق والدینم، چهار برادر و خواهرانم و همچنین تعداد زیادی از اعضای دیگر قوم و خویش خود، سوار یک کشتی شدیم. صدها هزار فلسطینی، در شرایطی هولناک جلای وطن کردند. منظره انبوه مردان، زنان، پیران و کودکانی که در زیر بار سنگین چمدان ها و بقچه ها خم شده و به سختی و زحمت فراوان با هیاهوی رقت آوری به سوی اسکله بندر یافا روان بودند، شیون ها و گریه و زاری ها با انفجارهای کر کننده ای قطع می شد. کشتی تازه به زحمت لنگر خود را بالا کشیده بود که شیون زنی به گوش رسید. تازه متوجه شده بود که یکی از چهار فرزندش در عرشه نیست. با تضرع و التماس می خواست برای پیدا کردن فرزندش به بندر بازگردیم.”