محمد هادی خوشکلام
ایالات متحده آمریکا را اگر بخواهیم از روی موسیقی تصنیف شدهاش در فرمهای بزرگ مانند اپرا سمفونی و موسیقی مجلسی قضاوت کنیم میتوان کشوری غیر موسیقایی نامید.
این موسیقی هنری یا موسیقی کلاسیک، مدتهاست که در آمریکا لنگانلنگان به راهش ادامه میدهد و خیلیها آن را تقلیدی از یک هنر تجملی وارداتی، مانند تابلوهای شاهکار قدیمی نصب شده در موزهها دانستهاند. آهنگسازان ما هیچگاه اثر یا آثاری نیافریدهاند که در نظر مردم آمریکا یا شنوندگان کشورهای دیگر عنوان مهم به آن داده شده باشد، اما این کشور بسیار موسیقی خیز است، و نبوغ ستمدیدهترین و محرومترین مردم این کشور یعنی سیاهان، موسیقی قومی جدید و هیجان انگیزی مانند آوازهای دینی و بلوز را پدید آورد. در سده بیستم، با الهام گیری از سیاهان، در درجه اول آمریکا، یک موسیقی «مردمی» یا عامهپسند با تحرک و سرزندگی فوق العاده تولید کرد که به تمام کشورها راه یافتهاست. موسیقی قومی را امروزه میتوان گونهای از موسیقی دانست که از هر منشائی که برخاسته باشد، به گروهی از مردم تعلق دارد و مردم نیز آن را بهعنوان بخشی از زندگی مشترک خویش به کار میگیرند و هرگز کامل یا «تمام شده» نیست. آوازهای قومی از یک اجرا به اجرای دیگر تفاوت پیدا میکنند. از کنار هر آواز قومی و گونههایش آوازهای دیگر سر بر میآورند.
موسیقی «مردمی» از فرمهای تمام شده و کامل ساخته میشود و آفرینندگان مشخصی داشته و برای سرگرمی اجتماعی مردم به کار گرفتهمیشود، اما موسیقی هنری را آهنگسازانی تولید میکنند که میکوشند آن را برای روزگار خودشان بازسازی کنند و این را از مکتب میراث موسیقی کهن خود دریافت میکنند. مرز میان این حوزههای موسیقی همیشه ناپایدار بوده است و همگام با تغییرات اجتماعی تغییر یافتهاست، در دوره رنسانس موسیقی ظریف غیر کلیسایی، بهعنوان موسیقی مردم در همهجا گسترش یافت و سپس در دوره باروک و نخستین دورههای کلاسیک، آفرینندگان آثار بزرگ نیز گاهی از موسیقی سبک حتی بهعنوان بخشی از آثار فاخر خود برای سرگرمی مردم تصنیف میکردند.
در رشته موسیقی مردمی، خبری از متخصصان یا خبرگان این هنر نبود، تا آنجا که در سده نوزدهم، ناشران آثار موسیقی را عمدتاً بهعنوان کالایی برای مصرف مردم تولید میکردند. در آمریکا حرفه تصنیف موسیقی مردمی به عامل مهمی در زندگی موسیقایی کشور تبدیل شدهاست. هدف مؤسسات سودجوی خصوصی، هدایت و کنترل سلیقههای عمومی و شکل موسیقی است، و به همین علت آهنگسازانی را استخدام میکنند که بهدنبال فرمولهای زنده میروند، نه آهنگ سازا نی که بهکل هنر موسیقی و نمایش، با معنی تمام، و جزئیات ضرور این هنر علاقهمندند. ولی تاریخ این موسیقی مردمی، با انبوه استعدادهایی که در اختیار داشته است و سیلهایی از موسیقی بد و مبتنی بر فرمولهای مرده که از آن سرازیر شدهاست از این دیدگاه که نشانمیدهد مردم چگونه گاه گاهی از پذیرفتن حالت انفعالی مطلوب آن موسیقی سر باز زدهاند جالب توجه است. نوآوری سالم راهش را باز کرده است و موجب شکلگیری مجموعه فرمولهایی تازه شدهاست.
موسیقی مردمی نمیتواند پاسخگوی تمام نیازهای موسیقایی یک کشور باشد. زیرا تمام استعدادهای درخشانی که گاهگاه خودنمایی میکنند در کنار داستانهای کارآگاهی، گاوچرانی و علمی تخیلی میتوانند نیازهای ادبی یک کشور را برآورده سازند. موسیقی هنری در هیچ کشور دیگری از شکافی که بین خودش و موسیقی قومی و مردمی وجود دارد تا این اندازه صدمه نخورده است. در این کشور هنر موسیقی دو نیم شدهاست و هیچیک از دو نیم یاد شده نمیتواند نقش کل یا موسیقی کامل را ایفا کنند. آفرینندگان موسیقی مردمی معمولاً بر اثر کار کردن با ابزارهای ابتدایی و فرمولهای قابل تکرار، بر استعدادهای خود مهار میزنند، در حالی که بهترین آفرینندگان موسیقی چون زبان موسیقایی قابل فهمی داشتهاند که از مردم و موسیقی قومی همان مردم ریشه گرفتهبود آن را گسترش دادند و تکمیل کردند. آهنگسازها طرز انطباق موسیقی بر کلام آمریکایی را آموختند و این هنری بود که کمتر آهنگسازی میتوانست بهراحتی از عهدهاش برآید.