بسیاری از اهداف و آرمانها وقتی بیش از حد تکرار میشوند و به لقلقهی زبانهای بیعمل ان تبدیل میشوند، دچار ابتذال دمِدستی بودن شده و در حد یک شعار توخالی تنزّل مییابند. اینکه امثال مولانا و امثال وقایعی چون عاشورا برای انسان امروز سخن و کارایی دارند نیز از همین جملهاند.
واقعهی عاشورا قطعاً یک واقعهی تاریخی صرف نیست بلکه یک گرانیکاه عقیدتی است، به این معنا که مکتبی و مرامی معنوی (بنا به ادعا) به آن متکی است و صد افسوس که بر تلقی خاصی از آن. این مرام و مکتب، واقعهی تاریخی عاشورا را به یک سنجه و عیار تبدیل کرده و آن را به معیاری برای تقسیم بندی انسانها و یارگیری از میان آنها مبدّل ساخته. این در حالیست که عقلانیت حکم میکند که گوهره و پیام اصلی هر گرایش معنوی، از جمله دین و مذهب، مورد توجه باشد و نه مظاهر تاریخی و مناسکی آن.
واقعهی عاشورا یک واقعه تاریخی است که مقداری اطّلاعات و شواهد تاریخی آن را تایید میکند اما وقتی یک واقعهی تاریخی به یک معیار و سنجه تبدیل شود، این مقدار دادههای تاریخی که میباید به ارزیابی علمی درآید، کفایت نمیکند. از همین رو، آنان که به کار بست واقعهی تاریخی در مرزبندیهای ایدئولوژیک تأکید دارند بهدنبال یافتن و یا حتّی بر ساختن دادههایی مؤیّد و مطابق تفسیر خود هستند. اگر آنها را نیابند، تفسیر خود را بهجای دادهها عرضه میکنند، از آن رو که یک پیش فرض جزمی دارند و چیزی جز آن را بر نمیتابند.
مثلاً واقعهی “غدیر” یا واقعهی “رستاخیز مسیح” را در نظر آورید. شیعیانی که اعتقاد دارند در روز خاصی که به “عید غدیر” موسوم است، حضرت علی (ع) به امامت برگزیده شده یا مسیحیان که اعتقاد دارند چند روز پس از مصلوب شدن حضرت عیسی، در روزی که به “عید پاک” موسوم است، او از گور برخاسته و بعد از مقداری صحبت با یارانش، در حضور ایشان به آسمان عروج نمودهاست(1).اگر صِرف اعتقاد و قبول این واقعه را معیار شیعه یا مسیحی بودن بپندارند، بدیهی است که محتوای شیعه یا مسیحیت را به یک رخداد تاریخی گرهزدهاند و از این رو باعث غفلت از پیام و محتوای مضمونی آن شدهاند، مضاف بر اینکه ساختمان عقایدشان هر لحظه در معرض فروپاشیست چون این وقایع از پس هزارهها و قرنها با انبوهی از کجفهمیها و جرح و تعدیلها بهدست ما رسیدهاند و هر آن، امکان دارد که دادهای متضاد با دادههای قبلی بهدست بیاید و کل این ساختمان معرفتی را نقض و رد کند. به این ترتیب، این اصالت دهندگان به تاریخ در دین و مذهب، بر لبهی تیز تیغ تاریخ ره میسپارند. از یک سوء پیام اصلی را پنهان کردهاند و از دیگر سوء باعث شکنندگی معرفتی آن تفکر و پیام شدهاند.
اما بزرگانی چون جلال الدّین محمّد بلخی، مولانا، اقتضای عقلانیت را میشناختهاند. نه گوهر حقیقت را در صدف تاریک تاریخ پنهان کرده و نه در بند آیین پابند شدهاند و از همین روست که برای زمانهی ما، اکنون و امروزمان نیز سخن برای گفتن، و راهکار برای بودن ارائه میدهند.
استدلالگرایی، مادّیگرایی معرفتی، اسطورهزدایی از تاریخ و بررسی هرمنوتیک(2) پدیدههای تاریخی، مقتضا و ماهیت انسان مدرن است، انسان مدرن استدلالگراست و از تعبّدگرایی در پذیرفتن یک مدّعا به صِرف اعتبار مدّعی، سر باز میزند. چون انسان مدرن، معرفت شناس مادّیگراست و بدون وجود دادههای عینی و قابل آزمون تجربی و عقلی، باوری را نمیپذیرد. در پی زدودن رنگ و لعاب اسطورهای از تاریخ و رسیدن به لبّ حقیقت تاریخی وقایع است و به مدد علومی چون هرمنوتیک میکوشد خود را هم افق منظر تاریخی قرار داده و بر جای مؤلف متون بنشیند تا دید او را دریابد و مآلاً مقصود را از ورای استعارات زبانی و امکانات بیانی و لغوی دریابد(3).
حکیمی چون مولانا، گرچه نه انسانی متعلّق به دوران مدرن است و نه به مقتضیات آن واقف، نه مدرنیسم را دیده و نه در بند آن بوده امّا از آنجا که اساس حقیقت و واقعیت، یگانه است، او نیز با روشن بینی به همان نتایجی رسیده که انسان مدرن در پی آن است.
از دو پدیدهی تاریخی عاشورا و مولانا گفتیم و از ضرورت نگرش فرا تاریخی به آنها. حال اگر به سراغ مولانا برویم، به مدد دیدگاه ژرف او میتوانیم واقعی عاشورا را بکاویم.
صرفنظر از اینکه مولانا قائل به چه مذهبی بوده، با توجه به اینکه در چند مقطع از آثارش به واقعه عاشورا و به امامحسین (ع) اشاره نموده، میتوانیم نگرش و برداشت او را دریابیم. البته پیداست که در اغلب موارد، او از امام شهید عاشورا و واقعهی عاشورا بهصورت سمبولیک، برای بیان معنا و بار احساسیِ گفتهی خود استفاده کرده ولی همین استفادهی سمبولیک و نشانهوار، خود دلالت بر بار معنایی مورد نظر او دارد. مثلاً در غزل شماره 230 “دیوان شمس”، حسین و یزید بهعنوان دو امر متضاد در مقابل هم قرار گرفته تا یکی را بهعنوان سمبل و مظهر مظلومیت، فراق، غم و سوزناکی عشق، و دیگری را بهعنوان مقابل آن به کار گیرد که میگوید:
دلت همچو حسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
و در ادامه، به حقیقت پنهان حقّانیت آن غم اشاره میکند و برای آن اصالت قائل میشود؛
شهید گشته به ظاهر، حیات گشته به غیب
اسیر در نظر خصم و خسروی به خِل
یا در جایی دیگر از همین دیوان، غزل شماره 338، با عباراتی چون “شمشیر” و “تیغ”، در مقابل “عشق”، “ ملک عشق”، “ملک پایدار”، “دردسرخیز بودن رهیابی به عشق” و به پر بلا بودن و عافیت سوز بودن آن، با عباراتی که به تشنگی و بیآبی امام در کربلا اشاره دارد، و به استعارهی آبداری تیغ در مقابل آن متوسل میشود تا بگوید که برای بهدستآوردن “ملک عشق” که “ملک پایدار” است باید جنگید و بهجای آب، چون حسین در کربلا به تیغ آبدار گردن نهاد. آنجا که میگوید:
بزن شمشیر و ملک عشق بستان
که ملک عشق، ملک پایدار است
حسین کربلایی آب بگذار
که آب امروز تیغ آبدار است
در غزل 2102 هم با بیت:
ششه میگیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
از واقعهی عاشورا در کربلا و از علوّ و صعبیت آن بهعنوان مثالی برای مشکل بودن و دشواری در رسیدن به مقصود واقعی استفاده کرده و بهشکلی تسخیرکنندهی مخاطبِ مدعی، عاشورایی بودن را عالیتر از هر همّتی و فراتر از توانها میداند.
در دفتر سوم مثنوی هم حتی به حسین و عاشورایی بودن بدون آگاهی تاخته
هین مدو گستاخ در دشت بلا
هین مرو کورانه اندر کربلا(4)
این بیت ضمن بیان داستان “هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حقتعالی” آمده و به این معنی اشاره دارد که زنهار باشید که دست یافتن به مرتبت از علو درجات، شور و مستی توفیقی کوچک، باعث سر برآوردن شهوات و در دام افتادن نگردد. مولانا قبل از این بیت مثال بزی را آورده که سرمست از رسیدن به قلّهای پر علف، با دیدن بزی دیگر، با هدف دستیابی و کامجویی از او به دره میافتد و هلاک میشود یعنی بهعبارتی، مولانا در حال هشدار دادن این نکته است که صِرف پیوستن ظاهری به قیام عاشورا موجب رستگاری نیست و عاشورایی بودن در گرو فهم ماهیت پیام آن است و فهم اینکه عاشورا و بلاهای ظاهریش مرحلهای از توفیقات بوده، هدف و غایتی بالاتر در پی آن هست، که باید به فهم درآید.
اما علاوه بر این نمونهها، آنچه بیشتر قابل توجه و شایسته بررسی است، داستان مندرج در دفتر ششم “مثنوی معنوی” است، در قالب مشاهدهی یک سیّاح تاجر از شهر حلب و محاورهی او با عزاداران امامحسین (ع) آمده.
میدانیم که مولانا در داستان پردازی برای بیان شرح مقاصدش ید طولایی دارد و از این رو داستانهای بسیاری را، چه واقعی و چه تخیلی، برای شرح مقصودی که قبل یا بعد از آن داستان میآورد، بیان کرده. نکتهی حائز اهمیت، اینجاست که داستان مذکور در اوایل دفتر ششم، آخرین دفتر مثنوی، ذکر شده. مولانا در اولین ابیات این دفتر، دفتر پیش رو را به محبوب خود حسامالدین چلبی(5) تقدیم کرده و بلافاصله بعد از آن به این نکته اشاره دارد که در این دفتر به گفتن رازهایی مبادرت خواهد کرد که ای بسا حتّی بر دشمنان او بیفزاید چنانکه:
نوح نهصد سال دعوت مینمود
دم به دم انکار قومش میفزود
اما تصریح هم مینماید که واهمهای از این دشمنیها ندارد و بلکه چنین جنگهایی، لازمهی رسیدن به صلح و صلاح اصلی است:
جنگها بین کآن اصول صلحهاست
چون نبی که جنگ او بهر خداست
و هشدار میدهد که به نکات باریکی خواهد پرداخت:
بعد از این باریک خواهد شد سخن
کم کن آتش، هیزمش افزون مکن
در این دفتر، تا به داستان مورد نظرمان که راجع به عاشورا است برسیم، 10 داستان دیگر بیان شده تا به داستان گذر شاعری به محلهی شیعه نشین در شهر حلب میرسد. شاعر غریبه که از قضا در روز عاشورا به آنجا رسیده، پیجوی دلیل نوحهگری و عزاداریِ پر سر و صدای محلیّان میشود. شاعر غریبه در حالی که از عظمت آنکه بر او چنین عزاداری میکنند، مبهوت شده بوده، از سر فرصت جویی و منفعتطلبی، میکوشد که با آگاهی یافتن از عظمت امام، شعری بسراید در رسای امام، تا از این ارادت مردمان بهرهای بهدستآورد اما با عتاب مواجه میشود که “این عزا قصهای خار و خفیف نیست و عذایی است در رسای عشقی و روحی بزرگ”.
او حتّی تحقیر هم میشود که از عظمت عاشورا بیخبر است چون شیعه نیست و از عظمت صاحب عزا هم به همین دلیل ناآگاه است. از این پس، شاعر غریبه که به منفعتی دست نیافته و تا حدی استخفاف نیز شده، زبان به طعن میگشاید که چگونه بعد از سالهای بسیار و با گذشت مدّتهای مدید، از ظلمی که یزید بر حسین (ع) آورده بهتازگی زبان به اعتراض بر ستم، و در ستایش آزادگی باز کردهاند. همه اینها هم در حالی است که خود ایشان در حلب و در محلّهای به نام باب انطاکیه میزیستهاند.
اینجاست که بیت معروف از زبان شاعر غریبه میآید که:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگیست این خواب گران(6)
این طعن و اعتراض شاعر غریبه حاوی چندین نکته مصرّح و مضمر است. اول اینکه درگذشت و شهادت بزرگ مردی چون حسین (ع)، رهایی از بند است برای او، و از این رو، نه جای غم، بلکه جای شادمانی دارد. این نگرهی مولانا همانیست که هنوز در میان فرقههای مولویّه جریان دارد. از این رو پس از فوت اقطاب مولویه و خود مولانا، اقوام، بستگان و دوستداران، نهتنها به عزاداری نمیپردازند بلکه اقدام بهدست افشانی و شادی میکنند چنانکه رقص معروف “سماع” در مراسم تشییعجنازهها برگزار مینمایند. در تشییع جنازه خود مولانا هم بنا به وصیتش چنین کردند.
اما نکته دوم که بهاختصار بدان اشارت رفت، به وضعیت خود عزاداران باز میگردد. میدانیم که شهر حلب در شام، همواره قلمرو امویان بوده و رواج شیعهگری در آن دیار چندان نبوده است. از سوی دیگر محلهی “باب انطاکیه” در حلب که محل زندگی شیعیان و محل برگزاری عزاداری آنان بوده، محلّهای معروف به ضعفا و مستضعفان بوده است. یعنی بهعبارت دیگر، شیعیان حلب در فقر و در سیطره جانشینان و هواخواهان همان کسی که به لعنش میپرداختهاند، میزیستهاند.
اینجا البته نکته سومی هم وجود دارد و آن اینکه شاعر غریبه تا آن هنگام که امید منتفع شدن داشته، در تلاش برای سرودن مدح بوده و بهمحض آنکه احتمال منتفع شدن مادی را برملا شده مییابد، لب به حقیقت گویی و بیان ما فی الضمیر خویش میپردازد. یقیناً مولانا از گنجاندن این موضوع یعنی موضوع طمع شاعر، در داستان مقصودی داشته وگرنه کلیّت داستان بدون آن هم میتوانست کامل باشد. مقصود او نیز بریدن از منفعتهای این جهانی برای بیان و درک حقایق و رموز بوده، چنانکه دیگر محتواها و داستانهای سراسر آثار مولانا و بهخصوص مثنوی معنوی بدین معنی دلالت دارد.
با عنایت به این نکات و با توجه به مباحثهای که میان شاعر و اهالی آن محله، به مشاجره گراییده، مقصود از فراز پایانی داستان و اشاره و کنایه شاعر که میگوید:
آنکه جو دید آب را نکند دریغ
خاصّه آن کاو دید آن دریا دریغ
را در مییابیم و میفهمیم که اشارهی شاعر غریبه به تفاخر شیعیانِ عزادار به شناختن حسین (ع) و نهضت اوست، در حالی که خودشان بهدور از معرفت به آن، تحت ظلم و در فقر و بدنامی میزیند.
از این روست که به مقصود ابتداییمان در این نوشتار باز میگردیم و کنار زدن لعاب تاریخی از عقاید و ضد قشقریگری مولانا را میبینیم. او نهتنها واقعهی تاریخی را جدا کننده و تمیز دهندهی خوب و بد نمیداند و بر فهم شاعر بدون پیش داوری و فهم قبلی تأکید میکند، به در غلتیدن در تاریخیاندیشیِ صِرف، بدون تلاش برای کنار زدن غبار روایتهای زمانمند اشاره میکند و هشدار میدهد. یعنی همان که انسان مدرن در پی آن است و ما نیز در دوران مدرن به آن محتاجیم(7).
در همین داستان و در نوع روایت مولانا، واقعهی عاشورا نه با جزئیات تاریخی، بلکه با چند گزاره که از نظر تاریخی نیز قطعی هستند، بهدست میآید. او به بیش از این نیازی نمیبیند که در اجزا وقایع کنکاش کند. همین چند گزاره که حسین (ع) در اوج مظلومیت، از سر عشق و شوریدگی الهی، در مقابل مظهر شقاوت و فساد ایستادگی کرده، و اینکه سر تسلیم فرود نیاورده حتّی به بهانهی جان خود، برای دریافتن رمز و پیام دین کفایت میکند.
این فرا تاریخینگری، محدود نماندن در حد وقایع، اصالت ندادن به گذشته، و دریافتن پیام و معنای مستتر در تاریخ، همان است که انسان مدرن برای دین ورزی متجددانه خود بدان نیازمند است(8).
این به خدمت گرفتن روایات، در راستای بیان رمزی متعالی، توسط مولانا، همان پیام مندرج در ادیان مذاهب و نحلههای معنوی است و چنانکه بیان شد، مولانا نیز این واپسین دفتر مثنوی را در بسط همین موضوع خلق کرده است. این است که واقعهی عاشورا با زنگار زدایی چون مولانا، حاوی پیامهای عملی و کاربستی برای آدمیان این روزگار مدرن و متجدد است و میتواند باشد.
مآخذ و پانوشتها:
1. برای اطّلاع بیشتر دربارهی “عید پاک”، نک: ویور، مری جو، درآمدی بر مسیحیت، ترجمهی حسن قنبری، قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب،1381 ش،صص273تا275
2. هرمنوتیک (Hermeneutiek)، شاخهای از فلسفهی قارهای است که در آن برای فهم جهان، همچنان که برای فهم مقصود گفتارها و متنها تلاش میشود، به تبیین چگونگی عملِ “فهم” پدیدهها پرداخته میشود. هایدگر، گادامر و دیلتای از برجستهترین متفکران در این حوزه هستند. برای اطلاع بیشتر نک؛ پالمر، ریچارد، علم هرمنوتیک، ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی، نشر هرمس،1399 ش
3. برای شرح موضوع نیازمندیها و اقتضائات دینداری در عصر مدرن، نک؛ ملکیان، مصطفی، در رهگذر باد و نگهبان لاله، نشر نگاه معاصر، 1394 ش، بهخصوص مقالههای اوّل و دوّم، صص 9 بب
4. گویا شکل تغییر یافتهی این بیت که میگوید:
کورکورانه مرو در کربلا تا نیفتی چون حسین اندر بلا
به مولانا منتسب شده و آن را به دلیلی بر مخالفت و اهانت مولانا پنداشتهاند. اوّلاً این بیت در هیچیک از آثار مولانا ثبت نشده و دوّماً عبارت “کورکورانه”، به این سیاقِ واژهسازی توسط مولانا به کار نمیرفته و بهشکل “کورانه” ذکر میشده. این دلایل نشاندهندهی جعلی بودن این انتساب است.
5. مولانا در “مثنوی معنوی” چندین بار از او یاد کرده. چلبی را مشوّق تألیف “مثنوی معنوی” توسط مولانا ذکر کردهاند و از این رو “مثنوی معنوی” را “حسامی نامه” هم خواندهاند. چلبی، بعد از شمس تبریزی و صلاح الدّین قونوی، وصی، مراد و همدم مولانا بوده، پس از او بهعنوان جانشین طریقتش شناخته میشود. برای اطّلاع بیشتر نک؛ دائره المعارف بزرگ اسلامی، جلد 20،ذیل “چلبی، حسامالدین”
6. همین مضمون در گفتاری از دکتر علی شریعتی نیز آمده که بهصورت شنگنوشتهای بر مزار او در زینبیهی سوریه نصبشده. آن گفتار چنین است: “ در عجبم از مردمی که خود زیر شلّاق ظلم و ستم زندگی میکنند و بر حسینی میگریند که آزادانه زیست”.
7. نک: ملکیان، همان جا
8. همان
کاظم طیبی فرد