من و مای ایرانی هر چند خود را به صورت تاریخی آرزومند توسعه و بهبود نشان دادهایم و در هر برههای، تحول و تغییر را با این منطق دنبال کردهایم که در پی نجات از فقر و فلاکتی هستیم که تا بن استخوانهامان ریشه دوانده است. اما مسلم آنست که در این امر، موفق نبودهایم و اگر بدبینانه به موضوع نگاه نکنم _که در همه برههها از چاله درآمده و به چاه افتادهایم_ حداقل میتوانم بگویم که در بهترین حالتها همانی که بودیم، ماندهایم. در چرایی گرفتاری در این گرداب میتوان به این نکته تاکید گذارد که تا آن جا که امکان بوده، با بهبود در عمل مخالفت ورزیدیم. برای نمونه از قاجاریه که جریانی ایلی معتقد و متکی بر شبانی و کشاورزی بوده با تحمل هزینههایی هنگفت به پهلوی که معتقد بر اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد بود کوچیدیم اما با الزامات توفیق که تکیه بر نیروهای تکنوکرات و تحولخواه دانشگاهی بود به انحاء مختلف مخالفت ورزیدیم و کار و امور را به هزار فامیل آنهم از نوع خودمحورش سپردیم. در چنین حالتی، هزینههای کار و فعالیت برای بهبود افزایش یافت و خود را بر قاعده جامعه تحمیل کرد. به هر زحمتی بود، لایههای تحصیلکرده، خود را در قالب جریانهای تحولخواه سامان دادند و با تولید محتوا سیستم پهلوی را به ضرورت تغییر وادار کردند اما تحولی که میباید با صبر و تحمل پیش برود، راه عوض کرد و به انقلابی منتهی شد. انقلابی که حداقل در شعار و نحوه عمل، خود را نزدیک به جریانهای چپ و در مسیر تحقق عدالت اجتماعی تعریف میکرد، در تحقق وعدههای خود توفیقی نداشت و باز نشد آنچه باید میشد. و چرا؟ از اینرو که در اینجا نیز نیروهای کیفی فکری به حاشیه رانده شدند و کار به افرادی سپرده شد که تنها و تنها بدلیل بیگانگی با اقتضائات زمانه، که ترس از تحول و تغییر داشتند. این گروهها، رفتهرفته این ترس را به عناد تبدیل کردند و کار را بدانجا رساندند که هر نوعی از مطالبهی تحول و تغییر، که محوریترین منطق جهان و خلقت است، نوعی جنگ و مخالفت آشکار با ساختار و سیستم تعبیر شد و سرکوب و محکومیت را متوجه خود ساخت و داستان دوباره به نقطه اول خود(همان تحولخواهی) بازگشت. براستی با این همه تغییرات عمیق در رابطه انسان و طبیعت و رهآوردهای گوناگون آن که باعث بهبود در زندگی انسان مدرن شده است، چرا من و مای ایرانی، تجدد و تحول را نوعی غربگرایی میدانیم و از آن نوعی سرسپردگی و مزدوری استخراج میکنیم؟ مگر بد است که مثل مردمان سرزمین توسعهیافته از منابع بسیار استراتژیک خود، همچون آب با روشهای مدرن حمایت کنیم؟ مگر بد است که مثل آنها ضمن گرامیداشت و محترم شمردن منابع انسانی خود، آغوشی باز برای جذب دانایان و توانایان تمام ملل بگشاییم؟ مگر بد است که با آشتی و آشنایی با دنیای علم و تکنولوژی، از هدررفت منابعمان پیشگیری کنیم؟ مگر بد است که در حوزه مدیریت با سختکوشی و دقت در شیوههای نظارت، با وسواس و حسابرسی جدی عمل کنیم تا نااهلان، فرصت ظهور و بروز پیدا نکنند؟ مگر بد است که با خلاصی از مدیریتهای سلیقهای و با مدیریت برنامهمحور و کارآمد، آینده جامعه را از ابهام و تیرگی دور کنیم؟ براستی ما با کدام خصوصیت غربیها و جوامع غربی مخالفت داریم که هیچگونه مشی آنها را بر نمیتابیم؟ در پاسخ به این سئوال تنها یک جواب وجود دارد و آن اینکه ما بدلیل جایگاه همه جانبه آنها در عرصه دانش و تخصص و منافع متکثری که خودشان آفریدند، با آنها مخالفت میکنیم و یا چون دریافتهایم که دستیابی به چنین جایگاه شایستهای، بسیار سخت و طاقت فرساست با تغییر و بهبود مخالفت میکنیم، چون تحمل و ظرفیت کار دشوار نداریم و یا برای کار سخت و سازمان یافته تربیت نشدهایم؟!!!
حسن اسدی
http://eradehmellat.ir/fa/News/2236/چرا-مخالفت-با-بهبود-را-هنری-برای-خود-می-دانیم