مدتی است در مورد کارکرد انعطاف و گستره تأثیرگذاری آن، بهویژه در حوزههای اندیشه، سیاست و اجتماع غور میکنم؛ ولی شوربختانه هنوز به نتایج مطلوبی نرسیدهام. اینکه به نتایج مطلوبی نرسیدهام قطعاً علل و دلایلی دارد که تا این لحظه بر من آشکار نگردیده است. در این میان چیزی که مرا واداشت تا درباره این مفهوم بیندیشم، وضعیت جامعه ما و نسبتی است که با انعطافپذیری برقرار میسازد که به نظر میرسد نهتنها مناسب نیست؛ بلکه آسیبزا هم است.
در حوزه اندیشه، رابطه معکوسِ همبستگی بین انعطاف و ایدئولوژی قابلبررسی است، به هر میزان که تنگناهای برساخته ایدئولوژیها بیشتر میشود به همان میزان از انعطاف کاسته میشود. در سپهر سیاستورزی هم شبیه این اتفاق را شاهد هستیم. گسترش و ازدیاد چهارچوبهای فروبسته در تاروپود سیاست، کلیه امکانهای انعطاف را رفتهرفته از آن سلب میکند. اگر باور داشته باشیم که انعطاف لازمه پویایی جامعه و رشد و تعالی انسانهاست، ضرورت پیدا میشود که در تمامی رویکردها و رویههای مألوف، تجدیدنظر اساسی اعمال گردد تا بلکه در گشایش تعداد بیشتری از گرههای فروبسته در کار این ملک و ملت کامیابی حاصل آید.
در واقع و به یک معنی میتوان گفت همه تلاشهای جوامع انسانی معطوف به حداکثری کردن انعطاف بوده مگر اقلیتی که منافعشان در عدم انعطاف و انعطافپذیری است.