با بروز نشانه هایی از افول جنبش مهسا، سرخوردگی قابل پیش بینی در بخشی از جامعه که امیدوار به تغییرات سریع انقلابی بودند نمودار گشته است. اما ناظران آگاه هر چند شمارش معکوس افول نظام مستقر را در افق می دیدند، ولی الزاما وقوع تغییرات سریع و انقلابی را پیش بینی نمی کردند و مهمتر از آن شرایط و آمادگی لازم برای گذار بدون خشونت از وضع موجود و استقرار نظم نوین مطلوب را در جامعه ایران فراهم نمی دیدند. چرا که بدلایل وجود شکافهای متعدد ذیل نگران وضعیت دوره گذار هستند.
1. شکاف حکومت- مردم: رویکرد حاکمیت خصوصا درسالهای اخیر منجر به تعمیق شکاف حکومت و مردم شده بطوریکه به وضعیت طلاق عاطفی گرفتار آمده ایم. این وضعیت تنها به عبور از وضع موجود به آینده ای نامعلوم کمک میکند و الزاما به معنی نیل به آینده مطلوب نیست.
2. شکاف قدیمی سنت– مدرنیته: این منازعه تاریخی در حال حاضر با تندرویهای هر دو سوی منازعه به پلاریزاسیون و دو قطبی شدن بیشتر جامعه ایران سوخت رسانی میکند.
3. شکاف طبقاتی: با چند دهه تورم سنگین اقتصادی (ناشی از حکمرانی نابخردانه)، روز به روز بیشتر شده و جامعه ایرانی را آبستن شورش گرسنگان کرده است.
4. شکاف های دیرینه قومیتی: این منازعات که در صد سال گذشته به انحا مختلف کنترل و یا سرکوب شده بود با کمک عوامل خارجی و زمینه سازی داخلی مجددا سر برآورده و مترصد افول و فروپاشی قدرت مرکزی است.
5. شکاف های دینی و مذهبی: خصوصا در مرزهای کشور رخ نموده و انسجام ملی را به چالش میکشد.
6. شکاف نسلی: دیگر شکاف جامعه ایرانی است که اخیرا در جنبش مهسا در کنار شکاف جنسیتی ناظرین داخلی و خارجی را شگفت زده کرد.
7. شکافهای سیاسی: از معتقدان به قدرت مطلقه فقیه، معتقدین به شیعه طالبانی یا داعشی شریعت محور، اصول گرایان، اصلاح طلبان، تحول خواهان، چپگرایان، طرفداران فرقه رجوی، طرفداران سلطنت موروثی تا دمکراسی خواهان، لیبرالها، جمهوری خواهان، ملی گرایان، تجزیه طلبان، استقلال طلبان، غرب گرایان، شرق گرایان و ... و حالابه همه اینها اضافه کنید تضاد منافع کشورها و قدرتهای خارجی دارای نفوذ و منافع در ایران.
تحت شرایط فوق الذکر بنظر میرسد چاره جویی در برابر مخاطرات ناشی از پلاریزاسیون جامعه ایران همین امروز باید در دستور کار عقلا و نخبگان جامعه قرار گیرد چرا که فردا شاید خیلی دیر باشد.
با افول، تضعیف یا فروپاشی از درون قدرت مرکزی که علایم وقوع آن ظهور یافته است (و بنظر نمیرسد در بهترین حالت طول عمر وضعیت موجود از طول عمر رهبر کهنسال آن فراتر رود)، وجود چنین شکافهای بزرگی بدون گسترش یک چتر انسجام ملی میتواند کشور را به تداوم چرخه استبداد- آنارشیسم تاریخی خود بازگرداند.
تحت این شرایط آیا راهکاری جز گفتگوی مدارا جویانه مردم با یکدیگر با هدف دستیابی به انسجام ملی و دستیابی به آرمان مشترک میتوان تصور و تجویز نمود؟ اما پر واضح است که چنین گفتگویی در سطح آحاد میلیونی جمعیت کشور نه میسر است و نه ممکن. بلکه نیل به این مقصود نیازمند آن است تا ابتدا اجماع نخبگانی از گفتگوی میان کلیه دلسوزان، متفکرین، فعالان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، احزاب، تشکلهای صنفی و کلیه عناصر جامعه مدنی حاصل آمده و محصول این اجماع نخبگانی به جامعه سرریز گردد.
آیا تقویت جامعه مدنی بدون افزایش اعتماد بین عناصر آن میتواند شکل گرفته و گسترش یابد؟ افزایش اعتماد و نیل به انسجام ملی جز از طریق گفتگوی بیشتر و همکاری در پروژه های مشترک سیاسی با اهداف کوتاه مدت تر میتواند تحقق یابد؟
مطابق نظریه “راه باریک آزادی اعجم اغلو و رابینسون”؛ نیل به آزادی و توسعه از گذرگاه باریک تعادل قدرت جامعه و حکومت عبور میکند. درغیاب قدرت جامعه، حکومتها بر آن مستولی میگردند و تفاوتی نمیکند نام این حکومت جمهوری باشد یا پادشاهی، دمکراتیک باشد یا سوسیالیست، سکولار باشد یا دینی.
بنظر راقم این سطور تنها تقویت جامعه مدنی و دستیابی به انسجام ملی است که میتواند طوفان فروپاشی کشور را از پس عبور از نظام مستقر تضمین نماید.
حمید شاهمحمدی