در این قسمت از سلسله بحثهای موسیقی برای همه قصد داریم ذهن خواننده گرانقدر را با مفاهیم بیانی اندیشه و تفکر در موسیقی آشنا سازیم، البته این بحث بسیار گسترده است که ما تلاش خواهیم کرد به صورت اجمالی و آسان یاب آن را در اختیار مخاطب فرهیخته قرار دهیم، بسیاری از مردم موسیقی را خالصترین هنر انتزاعی میدانند که چندان از دنیای خارج یعنی طبیعت، جامعه و تاریخ تأثیر نمیپذیرد.
اما چنانچه قدری تحقیق نماییم در خواهیم یافت که تاریخ موسیقی با این گفته مغایرت دارد، موسیقی از دیدگاه سبک و شکل دستخوش تغییراتی شده است که اهمیت بسیاری برای آهنگسازان دارد .
که این تحولات و با تغییراتی مشابه در هنرهای دیگر قرین بوده است باید دانست که موسیقی تصویرهای تجسمی، به شیوه نقاشی و ادبیات از دنیای خارج فراهم نمیآورد؛ بلکه تصویرهای صوتی از دنیای خارج میآفریند که همانند تقلید از آوازهای پرندگان، صدای راه رفتن و صدای باد و باران هستند، ولی اینها جنبه ظاهری هنر موسیقی به شمار رفته و موسیقی از دیدگاه شیوه بیان با هنرهای دیگر تفاوت دارد.
البته از دیدگاه ماهیت بنیادی به عنوان هنری که واکنش انسان به دنیای خارج یا درونی او را مجسم میکند تفاوتی با آنها ندارد.
نقاشی و ادبیات صرفاً با مجسم کردن گزارشهای مستند یا عکس گونه از دنیای خارج بهعنوان هنر به حیات خود ادامه نمیدهند؛ بلکه فعالیت این دو هنر آفریدن تصویرهایی است از دنیای خارج که موجب پیدایش پارهای حالتهای خاص درونی یا روانی در بیننده میشوند، کار هنری در اینجا نه فقط با بیننده بلکه از بیننده نیز سخن میگوید.
موسیقی فقط بر اثر آمدن یکصدا از پی صدای دیگر ساخته نمیشود؛ بلکه گونهای از توالی صداهاست که گوش بتواند آنها را بهصورت یک کل واحد دریابد، مانند عبارتی موزون یا نوای خوش که موجب پدیدآمدن موسیقی میشود.
این واحدها همان چهرههای انسانی هستند، زیرا حالتهای ذهنی خاصی در آدمی برمیانگیزند. فرمهای متشکل از زنجیرههای ملودیک و تغییرات گوناگون نواها، برخورد همزمان دو یا چند خط ملودی که آن را پلی فونی میخوانیم، تعدد گوناگون آکوردها یا گروههایی از نتهای متفاوت، آنگاه که با هم نواخته میشوند، همچون نتی واحد به صورت یک آهنگ هیجانی به گوش میرسند، و این هماهنگی منجر به پیدایش یک اثر موسیقایی میشود که در نهایت این فرمهای پیچیده موجب پیدایش حالتهای روانی متعددی میشوند که همانند چهرههای انسانیاند .
حال میتوان گفت که موسیقی به کمک چنین تصویرهای انسانی و چهرهها، اندیشهها را مجسم میسازد. این اندیشهها از نوع اندیشههایی نیستند که در هر رساله علمی یافت میشوند؛ بلکه اظهارنظرها یا تفسیرهایی درباره جامعه هستند و نشان میدهند که زیستن در این جامعه چه معنایی دارد.
این اندیشهها تغییرات قدرت حساسیت آگاهی انسان از تواناییهای خویش و تغییراتی را که همزمان با دگرگونشدن دنیای خارج در چگونگی آزادی درونی آدمی رخ میدهند در بر میگیرند، به این طریق موسیقی در آفریدن شعور اجتماعی و رشد آگاهی فرد از زندگی درونی مشترکش با جامعه، و در پرده برداشتن از تاریخ درونی جامعه به هنرهای دیگر میپیوندد .
موسیقی گذشتهازآنکه موجب رشد حساسیت و آزادگی میشود، در آموزشوپرورش نسل حاضر نیز تأثیر میگذارد. برخی مدعیاند که موسیقی نوعی ارتباط صرفاً هیجانی است به این معنی که با ارتباط فکری یا پنداری تناقض دارد، اما سرچشمه احساسها و هیجانهای مردم چیزهایی است که خود مردم میبینند، منطقیترین افکار و اعمال نیز موجب پیدایش هیجان میشود، در واقع گاهی کشفیات منطقی و علمی نیز الهامبخش پاسخهای شدیداً هیجانی میشوند
اگر وظیفه موسیقی صرفاً برانگیختن هیجانی خصوصی میبود که تفاوتی با احساسات ملموس در زندگی واقعی ندارد، دیگر دلیلی برای ادامه حیات موسیقی در میان نمیبود، زیرا زندگی واقعی این کار را بهتر انجام میدهد. مثلاً هیچ موسیقی عاشقانهای از دیدگاه قدرت به عشق واقعی نمیرسد و هیچ سوگواری یا تشییعجنازهای به اندازه از دست رفتن آن که در نزد ما گرامی است غمانگیز نیست. هنرها ساختههای دست بشر و آفریدههای آگاهانه جسم و روح انسانها هستند و از مجراهایی میگذرند که جامعه برای مخاطب قراردادن مردم ساختهوپرداخته است. هنرها موجب پیدایش حالاتی از زندگی درونی میشوند که با بهکارگیری وسایل عینی یا زبانها و شکلهای آفریده اجتماع، حالات تازهای در روابط میان انسانها پدید میآورد. بنابراین کار هنری به عنوان موضوع یا شیئی نامیرا و جزء لاینفک جامعه به حیاتش ادامه میدهد، کیفیت ویژه هنر در مقام محصول ذهن بشر این است که اندیشه مربوط به زندگی را مجسم میکند و در همان حال به نظر میرسد که خود موجب پیدایش زندگی میشود .
محمد هادی خوشکلام