زخم اول
وقت بودجه نویسی که می شود انگار زخم های لخته بسته ما را دوباره باز می کنند و خون میاندازند تا دیگر بار یادمان بیافتد که در کجا زندگی می کنیم و چه کسانی را بر سرنوشتمان حاکم کرده ایم.
همیشه اسفند ماه از این جهت سخت است و یادآور نابخردی ها و ظلم ها. تازه ما عوام هستیم و با آنچه پراکنده خوانده ایم و یاد گرفته ایم اینگونه هستیم. وای به حال آنها که عمیق تر و دقیق تر از اقتصاد سر در میآورند و تبعات این تصمیم گیری ها را نه در کوتاه مدت که در بلندمدت می دانند.
نحوه تخصیص بودجه ها، هزینه تراشی های بی مورد، معافیت های مالیاتی رانتی، تخفیف های مصرفی، فروش اموال مردم، اولویت بندی های نابجا همه نیشتری هستند که بر زخم های کهنه شده ما زده می شود.
قبل تر لااقل چشم امیدی داشتیم به کارشناسان زبده ای که در اتاقهای هزارتوی سازمان برنامه و بودجه می نشستند و با نگاهی منصفانه تر دست به تدوین برنامه ها می زدند. اکنون از این امید هم، تهی شده ایم.
سالهاست که بودجه ریزی تبدیل شده است به روشی که مختصر درآمد کشور صرف منافع گروه ها و افراد خاص می گردد تا بتوانند جایگاه و پایگاهی برای خود ایجاد نمایند. و سالها میگذرد بدون اینکه گشایشی پایدار و محسوس در شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور رخ بنماید.
زخم دوم
پنج روز مانده به نوروز 1367؛ کشور غرق در التهاب جنگ است. جنگی که تداومش پس از فتح خرمشهر محلی از اعراب دارد. تنها یک اتفاق احسن کننده حال ملت است، که آن هم با نگرش مسئولین وقت تحقق نمییابد و آن، پایان جنگ است. ناگهان حمله شیمیایی 12 ساعته حلبچه، جان 5000 نفر از کردهای عراق را گرفت. اتفاقی که تحت عملیات انفال بهقصد هلاکت و زندهبهگور کردن بیش از 180 هزار کرد به وقوع پیوست. برگ جدیدی از نسلکشیهای عصر حاضر که در آن غیرنظامیان مورد حمله قرار گرفتند و بهقدری رعدآسا رخ داد که پستان در دهان کودک شیرخوار خشک شد.
اما این روزها؛ کمتر از یک هفته به نوروز 1402 باقیمانده است. علیرغم تمامی شرایط و روزهایی که در سال جاری برگ خونینی بر تاریخ این مرزوبوم بود، بهار تمام توانش را به کار گرفته تا رنگ سبزی و نو شدن به تن این کشور و مردمانش بپوشاند. اما عملیاتی گسترده، نه محدود به یک روستا و قوم که در سرتاسر ایران به مدت نامشخصی روان دختران کودک و نوجوان را هدف گرفته است.
نکته مهم این عملیات نامشخص بودن عامل این عملیات است. در بمباران حلبچه طرف حساب رژیم صدام حسین بود اما در این اتفاق شوم طرف حساب کیست؟! مادامیکه نوع حمله، پایگاه تأمینکننده عملیات و هدف آن نامشخص باشد بی شک مواجهه بهموقع و نتیجهبخشی رخ نخواهد داد و ماحصلش تباهی و سیاهی است.
سبقه سوادآموزی زنان در مدارس ناموس و فروغ بر پایه تلاشهای صدساله بیبی خانم استرآبادیها، نمایانگر دستاوردی پرشکوه از مبارزه و تلاش مدنی دگراندیشان تاریخ بوده که این روزها مورد حمله قرار گرفته است. اما حالا زمین این بازی وحشتناک، مدرسه است. مکانی که هزاران نفر برای برپاییاش جانها و هزینهها دادهاند.
دخترانی که نسیم آزادی را در لابه لای موهایشان حس کرده بودند و میخواستند “جهان دیگری بسازند از برابری به همدلی و خواهری” اما تفکر واپسگرا و انحصار طلبی که دختر را به واسطه زن شدن ارج مینهد و کارش را فقط تولید نسل میداند، بهحکم همین زن بودن، وجود آگاهش را برنمیتابند و تمام همتش را به کار میگیرد که این جوانههای نورسته را خزان زده کند. خزانی که در قرن 21 با حمله شیمیایی به مدارس و 100 سال پیش با سنگ زدن به صدیقه دولت آبادی خود را نشان میداد. اما هدف و انگیزه یکی است. انقیاد و استثمار زنان!