آنچه فلسفه از ضرورت وجود اعتراض برای پیشرفت جامعه و تاریخ پیش رویمان میآورد
هگل و ضرورت اعتراض
چهارشنبه 5 بهمن 1401 - 10:44:10
اگر
نگوییم
همه، اغلب مفاهیم، مضامین و مطالب منطقی و فلسفی از واقعیتی ساده و دمدستی حکایت دارند که از فرط بداهت ناپیدا به نظر میرسند، بهمثابه کسی که ساکن ساحل دریاست و صدای دریا را مادامیکه به دلیل خاصی توجهش را جلب نکند، متوجه نمیشود.
آراء فلسفی را میخوانیم و با آنهایی همدلی پیدا میکنیم که در فکرمان مسبوق به سابقه بودهاند. هنر ارسطو و اعقابش همواره همین بوده که حقایقی را بیان میکنند و بهصورت مستدل پیش چشم عقلمان می نهند که شهود باطنی ما به واقعیت و تطابق آنها با واقعیت شهادت میدهد.
شاید بعدازآنکه قاعده "جمع نقیضین محال است" را میخوانیم، بهسادگی آن را تصدیق کنیم و حتی موارد و مصادیق بسیاری از آن را در افعالمان برشماریم، درحالیکه تا پیش از آن به وجود چنین قانونی ملتفت نبودهایم یا بهصورت صریح به آن اذعان ننموده باشیم.
گرچه این نیز صحیح است که روند سیر تاریخی فلسفه و مجادلات فیلسوفان، مرحلهبهمرحله و آرامآرام گفتمان فلسفی را به سویی برده که بیشتر از تلاش برای عیان نمودن و واقعیات شدیداً ظاهر و بدیهی، فلاسفه در تلاشاند مدعاهایی را به اثبات برسانند که چنانچه در یک مجموعه مدعاهای طراحی شده او و در کنار گزاره های آن قرار گیرند، نظام فلسفی خاصی را بسازند تا ازاینرو باعث ایجاد جهانبینی و ایدئولوژی مطلوبی گردند، اما همچنان در پسِ پشت همین نظامهای فلسفیِ مغلق و پیچیده، مفاهیم و مصادیق بدیهی نهفته است.
از پیچیده ترین، مغلق ترین و دور از ذهنترین دستگاههای فلسفی، فلسفه و تفکر هگلیستی است که از همین رو نیز بهمثابه یک مثال و ضرب المثل در غامض گویی درآمده. اما ایدئالیسم و اصالت تاریخ موردنظر هگل نیز از یک منشأ ساده و مورد تصدیق همگان سر برآورده است.
دیالکتیک معروف هگل، یعنی تقابل تز و آنتیتز تا ظهور سنتز، چیزی
نیست که هر انسانی با حداقل انباشته تاریخی آن
را تصدیق نکند. هر پدیده در تاریخ، بهعنوان یک برنهاد یا تز با یک پدیده متعارض بهعنوان یک برابرنهاد یا همان آنتیتز مقابل و معارض میشود. برابرنهاد، در مقابل نهاد قرار میگیرد و آن
را به چالش میکشد. چالش و تقابل این دو
تا برآمدن یک سنتز یا هم نهاد ادامه خواهد یافت، این رسم تاریخ است و قانون آن. همانگونه که هر قانون علمی دیگر، بهعنوان یک رابطه پیشینی، قابلشناسایی و درک است، این رابطه و قانون علمی تاریخ، قابلمشاهده و تصدیق عقل است.
هگل برای تبیین و توصیف نظریه خود، شواهد متعدد تاریخی ارائه کرده. آلن دوباتن در کتاب "سرگذشت فلسفه غرب" تحلیل هگل از روند تاریخی را اینگونه خلاصه کرده: نظام معیوب، سرکوبگر و ناعادلانه سلطنت موروثی را انقلاب فرانسه سرنگون کرده بود، انقلابی که پایهگذاران آن میخواستند به اکثریت مردم نقش و اثرگذاری مناسبی در نظام حکومتی بدهند. اما چیزی که باید تولد توأم با صلح و آرامش حکومت انتخابی میبود، درنهایت به بینظمی و آشوب دوره وحشت انجامید. این وضع هم خود به ظهور ناپلئون منجر شد که نظم را بازگرداند و فرصت شکوفایی استعداد و توانایی را برای افراد فراهم آورد؛ اما او نیز گرفتار خودبزرگبینی شد و به سرداری بیرحم بدل شد که با سایر بخشهای اروپا ستمگرانه رفتار کرد و آزادیای را که ادعای عشق به آن داشت، زیر پا له کرد. سرانجام قانون اساسی متوازن جدید پدید آمد. ترتیبی که میان نمایندگان از جانب عموم مردم و رعایت حقوق اقلیتها و همینطور نوعی اقتدار مرکزی بهطور متناسب تعادل برقرار میکرد. اما حلوفصل این مسئله دستکم چهل سال طول کشید و آنقدر خون ریخته شد که از اندازه بیرون است.
در این مثالِ هگل که به نقل از دوباتن آوردیم، بهطور مختصر، برهم کنشی و دیالکتیکِ جریانهای مختلف درروند تاریخی یک جامعه، برجسته شده که درنهایت منجر به پیشرفت و برقراری تعادل گردیده است. وقوع یک انقلاب، سیر آن تا اضمحلال، برآمدن نیروی متعارض متضاد، برهم کنش این دو جریان و درنهایت زاده شدن یک پدیده جدید که برآیند پدیده های قبلی بوده، قدمی روبهجلوست و حالتی است از تکامل و تعادل.
چنانچه میبینیم، در همین مثال و در کل دیالکتیک هگلی سه مفهوم کلیدی وجود دارد؛ روند تدریجی، اضمحلال و اعتراض.
در یکروند تدریجی است که یک پدیده تاریخی دچار ناکارآمدی و اضمحلال شده و با برآمدن اعتراض و مقابله درروند دیالکتیکی تاریخ بهسوی تکامل طی طریق میکند
. از میان این سه مفهوم، دوتای آنها جبری و مقتضای زمان و شرایط است و به عبارتی غیر اختیاری است اما عامل سوم، اعتراض و اراده
به مقابله و اصلاح، از اراده
انسان و از اراده جمعی انسانها به وجود میآید.
تا هنگامیکه اراده فردی و جمعی برای اعتراض، مقابله و اصلاح امور به وجود نیاید، هر چه اضمحلال و ناکارآمدی یک سیستم و نظام درروند تاریخی که امری است محتوم، بیشتر گردد، بدون وجود عامل اعتراض و مقابله نمیتوانند بهسوی اصلاح و تکامل حرکت کند.
حال به سخن آغازینمان باز میگردیم. برای هرکسی پیداست که تا اعتراض و اراده اصلاح امور وجود نداشته باشد، تکامل و پیشرفت در امور اتفاق نمیافتد چون بنا بر هزاران علت مادی و غیر و مادی، هر پدیده مادی، انسانی و تاریخی بهسوی فساد و ناکارآمدی سیر میکند و درروند تاریخمندی خود، روزی و در نقطهای از تاریخ از کار میافتد، یا حتی به نقیض خودش مبدّل میگردد.
همه میدانیم و اذعان داریم که اعتراض و نقد باید وجود داشته باشد و حتی حقی از حقوق افراد و جوامع است. اما در عمل، به این نکته که حتی برای پیشرفت به اعتراض احتیاج داریم، واقف نیستیم و اعتراضها را در رده آسیبها طبقهبندی میکنیم.
البته این سخن به معنای مفید بودن و آسیبزا نبودن جملگی اعتراضات نیست. منظور این است که اعتراض و مقابله و برهمکنش نیروهای متقابل، لازمه پیشرفت و حرکت روبهجلوی تاریخ است.
باید توجه داشت که خود اعتراض نیز یک امر تاریخی است و مشمول قانون دیالکتیکی سیر تاریخ میشود. ادامه جریان یک اعتراض، استمرار آن در بسترهای غیرمعقول و حتی بدون مقابله ماندن آن، خود همین اعتراضات را که پدیدهای تاریخی هستند، درروند اضمحلال تدریجی قرار میدهد.
بسیاری از بزرگان معنوی و دینی سراسر تاریخ را میشناسیم که از اعتراض استقبال میکردهاند. همین گشاده رویی برخاسته از یک بصیرت فکری است و فلسفه آن را قاعده مند، کشف و بیان کرده. اگر حاکمان مقتدر عاقل، در قامت اسطورههای عدالت، رو اداری به خرج دادهاند، فقط و فقط از سر شفقت و نوعدوستی ایشان نبوده. آنها در ضمیر خود بهضرورت وجود اعتراض باور داشتهاند و نیاز خود را به وجود اعتراضها برای پیشرفت کتمان نمیکردهاند.
اگر ایشان اعتراضات را تا جایی که به نقیض خودشان بدل نشدهاند سرکوب نکردهاند، این عملشان علاوه بر ابتنا بر یک فضیلت اخلاقی، نتیجه یک تفکر مصلحتاندیشانه، ترقیخواه و کمال طلب هم بوده.
سرکوب و کتمان اعتراض، روند آن را در سیر تاریخی استمرار میبخشد و این یعنی فروافتادن همین پدیده در آنچه زایش خودش را باعث شده؛ یعنی افتادن همان اعتراض درروند اضمحلال تدریجی.
بنابراین، چنانکه فلسفه از میان آگاهی های مستمر تفکرمان برایمان مکشوف میدارد، استقبال از اعتراض امری است کاملاً عقلانی و حتی فایده من دانه. این نهفقط نسخهای است برای حاکمان و صاحبان قدرت، بلکه دیالکتیک تاریخ ضرورتی است که حتی معترضان و تحول خواهان نیز میباید به آن التفات کنند.
اشتباه حاکمان در کتمان اعتراض و بهره نبردن از آن برای پیشرفت، نباید معترضان را در دام افکند، اعتراض به معترضان نیز سازنده و تکامل دهنده است.
دیالکتیک هگل و شواهد تاریخی مویّد آن نشان دادهاند که از میان دو جریان رقیب، آنی به نتیجه میرسد که در سیر تدریجی تاریخ، در مقابله و معارضه با رقیبش به بازسازی مستمر خویش مبادرت ورزد.
http://eradehmellat.ir/fa/News/1970/هگل-و-ضرورت-اعتراض
بستن
چاپ