دو سوم مردم دنیا زیر سیطره دیکتاتوری زندگی می کنند، بااینحال، ما اطّلاعات کمی در مورد دیکتاتورها داریم. معمولاً ما فرض می کنیم که همه دیکتاتورها و دیکتاتوری ها یکسان هستند؛ ولی اینطور نیست. هدف من در اینجا، تلاش برای توضیح تفاوت دیکتاتوری ها و بررسی اهمّیت این تفاوت هاست.
برای مثال، چرا برخی از رهبران، کاملاً مسالمت آمیز از قدرت کنار می روند، درحالیکه دیگر رهبران تا پایانی بسیار تلخ، به قدرت می چسبند. برای پاسخ به چنین پرسشی، انواع مختلف دیکتاتوری ها را بررسی می کنیم. ابتدا دیکتاتوری را طبق گفته باربارا گِدِس(Barbara Geddes) تعریف می کنیم:
“ دیکتاتوری یعنی هر رژیمی که هیچ چرخشی در قدرت اجرایی نداشته باشد”
دیکتاتوری ها انواع فراوانی دارند. یک دیکتاتوری بر اساس رهبر آن نظام مشخص می شود، بنابراین باید ببینیم چه کسی یک دیکتاتوری را رهبری می کند. آیا یک حزب سیاسی مانند حزب کمونیست چین است؟ یا آیا حکومت گروهی نظامی مانند حکومت نظامیان آرژانتین در دهه 1970 و 80 است؟ یا دیکتاتوری دارای یک رهبری واحد است که همه چیز را کنترل می کند و به دیکتاتوری شخصمحور معروف است؟ آیا مانند عربستان سعودی پادشاهی یا حکومت یک خانواده است؟ گاهی نیز دیکتاتوری ترکیب مختلفی از این انواع متفاوت است.
حکومت ماتیو کِرِکو اهل بنین، یک دیکتاتوری شخصمحور است؛ مانند تروخیو از جمهوری دومنیکن. لی کوآنیو که سالهای زیادی سنگاپور را با حزب پی اِی پی رهبری کرد حکومتش از نوع دیکتاتوری تکحزبی بود. دیکتاتوری نظامی مانند الجزایر و همچنین دیکتاتوری نظامی آرژانتین، و سپس پادشاهی عربستان سعودی به رهبری ملک عبدالله که یک دیکتاتوری پادشاهی است، انواع دیگری از دیکتاتوری هستند.
بنابراین، بسیاری از تفاوت ها ناشی از ساختار دیکتاتوریهاست که به آن اشاره شد. اما مورد دیگری که بررسیکردنش بسیار جالب است، تهدیدات هستند. بیشتر تهدیدها برای دیکتاتورها در واقع از درون رژیم است. بهعنوانمثال ژنرال پینوشه که رهبران نظامیِ پیرو اش بیشترین تهدید برای او میشوند. می توان فرض کرد که انقلابها همهجا اتفاق می افتند و دیکتاتورها سقوط می کنند؛ چون جمعیتی گسترده به مرحله انفجار می رسد وکسانی که از دیکتاتوری خسته شده اند، فشار می آورند تا دیکتاتور برود و به این شکل او از قدرت برکنار می شود. اما بزرگترین تهدید برای یک دیکتاتور، در واقع، از درون رژیم است؛ یعنی از طرف افرادی که بیشترین پتانسیل برای کودتا و برکناری رهبر از قدرت را دارند. مورد دیگر این است که بقای چنین رهبری به رابطه او و نخبگانش بستگی دارد.
چگونه دیکتاتورها به قدرت می رسند؟ آنها به یک سازمان راهانداز نیاز دارند. این سازمان راه انداز می تواند نظامی باشد؛ مانند حکومت نظامیان آرژانتین، یا ممکن است یک حزب باشد. کسب قدرت خصوصاً زمانی خیل ساده تر می شود که نهادهای دموکراتیک ضعیف باشند. اگر سازمان راهانداز خیلی ضعیف باشد، دیکتاتور قدرت را متمرکز کرده و هرچه سخت تر قدرت را در دستان خود می-گیرد. در این صورت شاهد دیکتاتوری شخصمحور خواهید بود.
نمونه های دیکتاتوری شخصمحور در سراسر جهان وجود دارد گرچه بیشتر آنها در آفریقا متمرکز شده اند مانند موبوتو در زئیر، ایدی امین در اوگاندا. در حوزه کارائیب، در هائیتی نیز فرانسوا دووالیه را داریم، همچنین، قذافی از لیبی، صدام حسین از عراق، رافائل تروخیو از جمهوری دومنیکن، ژان بدل بوکاسا از جمهوری آفریقای مرکزی و در آسیا، در کشور فیلیپین، فردیناند مارکوس.
اکنون این چند سؤال را بررسی می کنیم که کدام نوع دیکتاتوری بیشترین ماندگاری و دوام را دارد؟ روند انتقال رهبری در کدام نوع از دیکتاتوری از همه هموارتر است؟ همچنین می خواهیم بررسی کنیم که کدام گونه از دیکتاتوری، از میان انواع دیکتاتوری ها استعداد بیشتری برای دزد سالاری یا دزدی در حجم کلان دارد.
1. دیکتاتوری شخصمحور
اگر به دیکتاتوری شخصمحور بنگریم، مادامی که دیکتاتور در قدرت باشد بهشدت درگیر ماندن در قدرت است و چون هیچ مکانیسم نهادینه ای برای جانشینی و انتقال قدرت به دیگری وجود ندارد او هر چه بیشتر دچار پارانویا (توهم) می شود و هر کاری را برای حذف رقبای احتمالیاش انجام می دهد. او ممکن است عمداً ارتش را تضعیف کند که این عمل را مقاوم کردن رژیم در برابر کودتا می نامیم. ارتش می تواند با آموزشندیدن یا عدم دسترسی به سلاح یا با ایجاد یک سازمان نظامی موازی برای خنثیکردن قدرت نظامی سنتی تضعیف شود. او همچنین ممکن است حزب سیاسی خودش را با برکناری کسانی که بیشترین تخصص را دارند یا آنها که می توانند او را به چالش بکشند عمداً تضعیف کند. دیکتاتوری شخصمحور ممکن است قوه قانونگذاری و قضایی را تضعیف کند که در نتیجه آن، دادگاه عمداً با انتخاب افرادِ بلهقربانگو یا با تهدید جانی یا شغلی عواملی از دستگاه قضایی که تصمیم مطلوب دیکتاتور را اتخاذ نمی کنند، تضعیف می شود. همچنین ممکن است قوه قانونگذاری را تضعیف کند؛ یعنی عمداً انتخاب کند که چه کسی می تواند نامزد انتخابات شود. تعیین کند که چه کسی می تواند در مقام خاصی باشد یا افرادی را که به نظرش دردسرساز یا چالشبرانگیز هستند از انتخابات پاکسازی کند. او ممکن است بروکراسی و نظام اداری و مدیریتی کشور را از طریق به راهانداختن بازی برای کسب مقام و منصب بین افرادی که بخشی از بروکراسی هستند، تضعیف کند به این شیوه که صرفاً چند سالی به آنها مقامی بدهد و سپس جایگاهشان را تغییر دهد، یا اخراجشان کند، و دوباره استخدامشان کند و با این کار به آنها حس ناامنی کامل بدهد و محیطی بسیار آشفته ایجاد کند؛ بنابراین، او بروکراسی را چنان تضعیف می کند که تقریباً کارکردش را از دست می دهد. هدف این است که دیکتاتور نمی خواهد گروهی بتواند هیچ نوع تخصص یا توانی برای به چالش کشیدن وی داشته باشد.
بنابراین، در دیکتاتوری شخصمحور که یک فرد حکومت می کند، در واقع، دیکتاتور برای مواجهه با شمار زیادی از گروههای سازمانیافته، هرجومرج غیر سازمانیافته را ترجیح می دهد. در نتیجه، رژیم تحت قدرت این رهبر خاص، کاملاً نهادزدایی و کاملاً شخصی می گردد.
این مطلب من را به پرسش سوم می رساند، اینکه کدام نوع رژیمها بیشتر دزد سالار هستند؟ پاسخ این است که رژیمهای شخصمحور از بین تمام دیکتاتوریهای مختلف، دزدسالارترینِ رژیمها هستند. یعنی از مردم خودشان دزدی های زیادی می کنند.
ازآنجاکه دیکتاتورهای شخصمحور، زندگی در قدرت را بسیار ناپایدار می بینند و حتی چون افق زمانی خودشان را واقعاً کوتاه می-بینند، تصمیم میگیرند مادامی که در قدرت هستند و تا زمانی که فرصتش را دارند هرچه می توانند ذخیره کنند. آنها حجم زیادی از ثروت را ذخیره خواهند کرد.
اما جنبه دیگر دیکتاتوری شخصمحور که دزدسالاری را تقویت می کند این است که مطلقاً هیچ نظارتی روی قدرت این شخص وجود ندارد که ضامن یا مانع دزدیهای دیکتاتور باشد. بهاینترتیب آنها می توانند مقادیر زیادی پول بدزدند و هیچکس چیزی در مورد آن نگوید. همین مطلب شرایط را بدتر می کند؛ زیرا فرهنگ فساد در جایی که اجازه می دهند چنین مقادیر هنگفتی از ثروت دزدیده شود بدون اینکه چیزی در مورد آن گفته شود، رشد می کند.
موضوع دیگر به نحوه خروج دیکتاتور از قدرت مربوط است. در دیکتاتوری شخص محور به دلیل ضعف حاد نهادها و نبود مکانیسم تقسیم قدرت، جانشینی یا انتقال از یک رهبر به رهبر دیگر، بهشدت خشن است. در ادامه با چند مثال خواهم گفت چرا این موضوع صحت دارد و دیکتاتور دائماً با ترس از این موضوع زندگی می کند.
2. رژیم هایتک حزبی و رژیمهای سلطنتی
نوع دیگر دیکتاتوری، رژیمهای تکحزبی و سلطنتی هستند که من آن دو را به دلیل عملکرد مشابه در یک گروه قرار داده ام. بر خلاف دیکتاتوری شخصمحور که در آن تنها یک نفر تمام قدرت را در اختیار دارد و از حکومت کاملاً نهادزدایی شده و تمام تصمیمات را یک نفر بدون اینکه روی قدرتش نظارت شود، می گیرد، در رژیمهای تکحزبی و رژیمهای سلطنتی افراد زیادی تصمیم می گیرند. در رژیمهای سلطنتی خاندانی سلطنتی حضور دارد که نسبتاً از نظر تعداد افراد پرشمار هستند و در تصمیم گیری ها دخالت، همکاری و مشورت می کنند.
در رژیمهای تکحزبی نیز افراد زیادی برای تصمیم گیری با همکار می کنند و در نتیجه، خروجی سیاست گذاری کند است. مدتی طول می کشد تا سیاست ها و تصمیمات اتخاذ شوند و این تصمیم ها با بحث های فراوان گرفته می شوند.
بسیاری از رهبران حکومتهای سلطنتی و دیکتاتوریهای تکحزبی و شاید در حد کمتری در دیکتاتوری های نظامی، تعداد زیادی از افراد درگیر تصمیمگرفتن هستند تا نوعی جانشینی نهادینهشده را اجرا کنند. بهعنوانمثال حزب پی آر آی در مکزیک تنها اجازه می دهد که رئیسجمهور شش سال در قدرت باشد. بهاینترتیب آنها تصمیم گرفته اند که هیچ فردی نتواند قدرت متمرکز زیادی داشته باشد.
جانشینی رهبری در چین نیز نهادینه شده است؛ بنابراین هر ده سال یک نوع تحول بسیار آرام از یک رهبر به رهبر بعدی وجود خواهد داشت. همین اتفاق در مورد حزب پی ای پی در سنگاپور افتاده است. آنها جانشینی را نهادینه کرده اند. قوانین بسیار واضح هستند و شما می دانید چه کسی در یک فرایند کاملاً آرام به قدرت می رسد. در نتیجه رهبر بهاندازه یک دیکتاتور شخصمحور، از نحوه مرگ و خروجش از قدرت دچار پارانویا نمی شود. مثلاً رهبران حکومتهای تکحزبی می دانند که قوانینی درباره نحوه برکناری آنها وجود دارد که احتمالاً هر شش سال یا هر ده سال، یا در زمان مشخصی رخ می دهد. آنها می دانند که بدون صدمه به زندگیشان خواهند توانست رهبری را ترک کنند. آنها می توانند پس از خروج از قدرت همچنان در حزب سیاست مدار باشند و یا تصمیم به بازنشستگی بگیرند. پس سایر اعضای حزب هم می توانند روی قدرت رهبر بهتر نظارت کنند. این نظارت مانع آن می شود که رهبران هر چیزی را بدزدند و تلنبار کنند؛ بنابراین در این نوع دیکتاتوری ها بهاندازه دیکتاتوری های شخصمحور رفتار دزدسالارانه را شاهد نیستید.
نکته مهم دیگر که نه همیشه اما در بیشتر موارد صادق است، اینست که روند فروپاشی در این نوع از حکومت ها بسیار زمان بر است. فروپاشی طولانی است و مذاکرات زیادی انجام می شود. این فروپاشی ها اغلب توافق شده و نادر است. توافق شده؛ یعنی نخبگان و اپوزیسیون با هم تلاش می کنند، مصالحه می کنند و سعی می کنند بفهمند سهم هرکسی چیست. این تصمیم گیری در مورد این اتفاق بسیار طول خواهد کشید.
3. دیکتاتوری نظامی
رژیمهای نظامی واقعاً نمی خواهند که آنقدر طولانی در قدرت بمانند. به رژیمهای نظامی در دنیا نگاه کنید؛ میانگین زمانی که آنها قدرت را در دست داشته اند از انواع دیکتاتوری های دیگر، بسیار کمتر است، به طور میانگین حدود 5/2 سال. آنها بهسرعت، قدرت را طی یک کودتا تصاحب می کنند، سپس تصمیم می گیرند که ما واقعاً نمی خواهیم کشور را اداره کنیم؛ چون کار ما این نیست. پس می خواهند به پادگانها برگردند، بهخصوص اگر اتحاد سازمانی شان به خطر افتاده باشد؛ یعنی اگر احساس کنند که دیگر متحد نیستند. چون اداره امور و بودن در قدرت باعث ایجاد انشعاب درون سازمان آنها می شود، آنها به این نتیجه خواهند رسید که حکومت را نمی خواهیم و به همان کار روزانه خود بر می گردیم.
حکومت های نظامی نمی خواهند مشروعیت سلسلهمراتب درون ارتش را برهم بزنند، پس ممکن است نتیجه بگیرند که اداره امور، حکومت و درگیرشدن در سیاست به سلسلهمراتبشان لطمه می زند و موجب ازبینرفتن مشروعیتشان در بین مردم می شود، پس باید هنوز که تا حدی مشروع تلقی می شویم، کناره گیری کنیم. همانطور که قبلاً گفتم یکی از علل عقبگرد دیکتاتورهای نظامی، شغل روزانه آنهاست. دیکتاتور شخصمحور شغل روزانه ندارد و بعد از سیاست، زندگی دیگری نمی بیند به همین دلیل کنارهگرفتن برایش دشوارتر می شود.
دلیلی دیگر برای خروج زودهنگام نظامیان از قدرت این است که دیکتاتور می تواند با شرایط مطلوبتری از قدرت کناره گیری کند. پس شاید به این نتیجه برسد که چون هنوز از نظر مردم خیلی نامحبوب و مورد تنفر نیست، قدرت چانه زنی زیادی دارد و اگر اکنون از قدرت خارج شود همچنان می تواند قدرتی را در پشتصحنه اعمال کند و بودجه نظامی هنگفتی داشته باشند. در حقیقت این اولویت اصلی آنهاست.
یک چیزی که باید بدانید این است که وقتی نیروهای ارتش را مانند سوریه که ارتش آن بیشتر از علوی ها تشکیل شده، بهصورت جماعتی یعنی بر اساس استانداردهای قومی یا مذهبی استخدام می کنند، احتمال کمتری دارد که آنها بیخیال قدرت شوند بهویژه اگر این گروه قومی، مذهبی یا فرقه ای به رژیم وابسته باشد. آنها راه خروجی برای خودشان نمی بینند و گمان می کنند که اگر قدرت را ترک کنند شاید؛ مانند رهبر مجازات شوند. پس خواهید دید که این نوع ارتشها بهاحتمال زیاد زمان زیادی به قدرت می چسبند.
نکته دیگر در مورد رژیمهای نظامی این است که در آنها روند دموکراسیسازی بسیار پر دست انداز است و زیکزاکی بهپیش می رود. آنها بهسرعت قدرت را ترک خواهند کرد و سپس دوباره بازمی گردند. سریع می روند و برمی گردند. در واقع می بینید که هرگز نمی-خواهند بروند. آنها به حکومتکردن عادت کرده اند، با آن راحت هستند و نمی خواهند تا ابد این کار را انجام دهند. می روند و برمی-گردند و این بی ثباتی زیادی ایجاد میکند. در پایان چند نمونه برایتان می آورم.
در پاسخ به این پرسش که پس دیکتاتور چه زمانی کناره گیری می کند، نکاه کلیدی این است که زندگیاش پس از سیاست، چگونه خواهد بود؟ آیا او کار روزانه ای دارد؟ آیا قرار است بمیرد یا به زندان برود؟ اینکه یک دیکتاتور احساس کند با زندگی در تبعید، زندان یا کشتهشدن روبرو خواهد شد، باعث می شود احتمال کناره گیری او بسیار کمتر شود.
در مواردی نادر، دیکتاتور می تواند بازنشستگی خودش را مهندسی کند. وقتی این کار را انجام می دهد شاید موقعیت بسیار مهمی بهعنوان پیشکسوت یا دولتمرد برای خود ایجاد کند و شاید بتواند با همراهی حزباش از پشت پرده کارهایی بکند. ما این را در مورد ژولیوس نایره در تانزانیا دیده ایم که مسالمتآمیز از قدرت کناره گرفت و سپس بهعنوان دولتمردی پیشکسوت در حزب سیاسیاش در تانزانیا فعالیت کرد. جری راولینگز در غنا نیز این کار را انجام داد اگرچه در زمان حکومتش بسیار وحشیانه عمل کرده بود؛ اما به دلیل کناره گیری زودهنگام از قدرت، بسیار تحسین شد و توانست با سفرهایش در آفریقا، سخنران مهمی باشد.
کدام نوع دیکتاتوری خشن تر سرنگون می شود؟
پیشتر کمی به آن اشاره کرده ام که چرا شیوه انتقال قدرت در مورد رهبران شخصمحور به سایر خشونتآمیز است. آنها با عده ای چاپلوس احاطه شده اند. این یعنی دوستان و اطرافیان کاسه لیس که در مواردی دهها سال می مانند به رهبران فقط کذب و دروغ گزارش می دهند و چیزی را به آنها می گویند که آنها دوست دارند بشنوند. حتی همین می تواند شخصیت خودشیفته و متوهم دیکتاتور را تشدید کند. این مطلب قطعاً در مورد قذافی و صدام حسین صدق می کند. هر دو می خواستند اطرافیانشان، گزارشها و اطلاعات نادرست اما خوشایندی درباره همه چیز به آنها بدهند. به آنها بگویند که آنها بهترین و بزرگترین هستند و باید همیشه در قدرت بمانند. هرکسی که بخواهد آنها را به چالش بکشد خواهد مرد و تمام دشمنان آنها ضعیفاند.
هرچه این دیکتاتورها در قدرت بمانند بیشتر باور می کنند که با حکومت یکی هستند، یعنی مظهر دولتاند. آنها نمی توانند زندگی را بدون یکی بودن با حکومت ببینند. پس چون نمی توانند خودشان را از دولت جدا کنند کناره گیری از قدرت برایشان بسیار مشکل است و در بیشتر موارد، همانطور که در مورد قذافی و صدام حسین می بینید، آنها تا آخر به قدرت می چسبند و هیچ زندگی دیگری برای خودشان متصور نیستند.
دسته کوچکی از دیکتاتوریهای شخصمحور وجود دارد که دهه های طولانی حکومت کرده اند و به این نقطه رسیده اند. اگر این دیکتاتورها فرصت رهبری طولانیمدت را داشته باشند، در این صورت شاهد رفتارهای بسیار توهم آمیزتری از آنان خواهیم بود.
پس رهبران اقتدارگرا چه راههایی در مقابل خود دارند؟ آنها می توانند پیشگیرانه کناره گیری کنند و اصلاحاتی انجام دهند. بدیهی است اینکه در دفتر کار بمیرند یا بیرون انداخته شوند انتخاب آنها نیست. انواع راهها برای بیرون انداختن آنها وجود دارد. آنها را می-توان با کودتا خلع کرد یا با فشار نخبگان ناچار به استعفا شوند. آنها را می توان ترور کرد یا طی یک درگیری بیرون کرد. ممکن است انقلابی بسیار خشونتآمیز رخ دهد یا مداخله بینالمللی انجام شود. ممکن هم هست که اعتراضات غیرخشونت آمیز وجود داشته باشد.
در دیکتاتوری ها احتمال بیرون راندهشدن بسیار زیاد است. در واقع کمتر از 20 درصد دیکتاتورها خودشان با اصلاحات کناره گیری می کنند و کمتر از 10 درصد با نوعی اعتراضات غیرخشونتآمیز . 20 درصد آنها در مقام خودشان می میرند؛ اما بقیه به روشی خلاف میلشان بیرون رانده می شوند و این ممکن است بسیار خشن باشد. در این صورت شما شاهد ترورهای زیادی هستید، شاهد استعفاهای اجباری، کودتا و ترور. البته کودتا بیشترین درصد را دارد. این اولین راه خروج اغلب دیکتاتورهاست و پس از آن این راه که نوعی اعتراض یا مداخله خشونت آمیز رخ دهد.
بنابراین، ملایم ترین نوع دیکتاتوری ها که کمتر دزدسالارند، دیکتاتوری های تکحزبی هستند. آنها می توانند جانشینی را بهتر مدیریت کنند. نظارتهای بسیار بیشتری روی قدرت آنها وجود دارد و به این خاطر، انتقال قدرت به نرمی رخ می دهد؛ ولی مشکل این است که زمان این انتقال می تواند بسیار طولانی باشد. ما چند نمونه از آن را داریم، مثلاً در چین، سنگاپور، تانزانیا و سنگال، احزابی که مسئول مدیریت این انتقال هستند از پیش مشخص شده اند.
در پایان مایلم درباره فروپاشی اقتدارگرایی در شمال آفریقا صحبت کنم. در مورد لیبی رژیم شخصمحور تحت حکومت قذافی را داشتیم. نحوه سقوط او خشونت آمیز بود. او زمانی که در قدرت بود، دزدسالاری رایج بود و ازآنجاکه مطلقاً هیچ نهادی وجود نداشت، گذار به دموکراسی بسیار دشوار بود. حسنی مبارک یک رژیم نظامی را رهبری کرد، آنها بهسرعت رفتند؛ اما ما شاهد رفتار زیکزاکی هستیم که حکومت نظامیان می رود و بر می گردد. تونس یک رهبر تکحزبی داشت که بهترین شانس برای اصلاح را دارد.
پایان این سخنرانی به یک نکته مهم اشاره دارد، اینکه در دیکتاتوری، نهادها اهمیت دارند.
کاظم طیبی فرد