زهره رحیمی - افشین فرهانچی
اعضای شورای مرکزی حزب اراده ملت ایران
در سالهای اولیه دهه 80 و به دنبال شکستهای انتخاباتی اصلاحطلبان– بهویژه در انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 – اصلاحطلبانِ بسیاری به دنبال راه چاره برآمدند. ناکارآمدی شورای هماهنگی احزاب اصلاحطلب، عملکردهای اشتباه دولتِ وقت، زیادهخواهیهای احزاب و چند عامل دیگر منشأ این شکستها شناخته شدند. لذا اصلاحطلبان ناگزیر در انتخابات 1392 متوسل به استراتژی جدیدی شدند (درخواست خاتمی از عارف برای کنارهگیری). این استراتژی که البته با اغماض، میتوان آن را یک استراتژی قلمداد کرد، گرچه کامل نبود اما توانست موفقیتی نسبی را برای جبهه اصلاحطلبی رقم بزند و اصلاحطلبان را پس از یک دهه، به پیروزی در یک انتخابات ملی برساند. در ادامه و تکمیل این مسیر در انتخابات سالهای بعد – مجلس 94 و شوراهای 96 – مجدداً اصلاحطلبان توانستند علیرغم رد صلاحیت گسترده نامزدهای اصلاحطلب، با ایجاد ساختاری به نام شورای عالی سیاستگذاری پیروزی انتخاباتی را در آغوش کشند و لیستی توافقی را با نام امید، راهی ارکان قدرت نمایند. گرچه این فرایند ایرادات بسیاری داشت ولی در حد خود توانست مشکل انتخاباتی اصلاحطلبان را رفع کند و خصوصاً نسبت به سال 1392 که تمام مسئولیت بر دوش خاتمی گذاشته شده بود، گامی هرچند کوچک اما روبهجلو محسوب میشد. پس از انتخابات 1396 و اعتراضات زیادی که به این ساختار شد و بهویژه با توجه به نتایج نهچندان مطلوبی که از لیست امید چه در مجلس و چه در شوراها شاهد بودیم، مجدداً اصلاحطلبان بر آن شدند تا برای ساماندهی به فعالیتهای تشکیلاتی و انتخاباتی خویش طرحی جدید را درافکنند. در این یادداشت تلاش میکنیم که اندکی موشکافانه به واکاوی موضوع اصلاحطلبان و کنشهای انتخاباتی ایشان، بپردازیم.
در طی این سالها اصلاحطلبان آگاهانه یا ناآگاهانه در تلههایی افتادهاند که به دست خودشان ایجاد شده است و بیتردید موانعی در مسیر پیشرفت سیاسی ایشان بوده است (از اشاره به موانع موجود در نظام حاکمیتی و شیطنتهای رقبا در این یادداشت چشم میپوشیم). در ادامه به شش تله مذکور اشاره مینماییم و در ادامه راهکاری برای برونرفت از آنها را پیشنهاد مینماییم.
1- تله اول این بود که اصلاحطلبان خواسته و ناخواسته کنش سیاسی را به کنش انتخاباتی تقلیل دادند. کار گسترده و پایدار سیاسی بهویژه در قالب احزاب با مشارکت سیاسیِ منحصر به انتخابات، دو پدیده مجزا و متفاوت است. اصلاحطلبان با اصرار بر ادامه کار شورای سیاستگذاری که یک نهاد با مأموریت انتخاباتی بود، خود را در تلهای انداختند که هم کنش جامع احزاب را در امر سیاسی تضعیف نمود و هم کنشگران سیاسی را در سپهر آشفته و توسعهنیافته سیاسی ایران، برای مشارکتی واقعی دچار سردرگمی کرد.
2- تله دوم خلط کردن کار جناحی و جبههای با کار حزبی بود. کنش جناحی و حزبی هر یک الزامات خودش را دارد. معمولاً دستاورد کار جناحی، معطوف به دورههای انتخابات و یا مقاطع ویژه تاریخی است. درحالیکه ثمره تحزب در فواصل بین انتخابات نیز، برقرار و پایدار است و کنش انتخاباتی تنها بهعنوان یکی از بخشهای کنش حزبی، معنی مییابد. در سالهای اخیر پرهیزِ بخش وسیعی از اصلاحطلبان از تن دادن به مناسبات حزبی، معضلاتی را در مسیر توسعه سیاسی کشور ایجاد نمود که منجر به تهی شدن سپهر سیاسی ایران از پدیدهای به نام تشکیلات واقعی و انسجام حزبی و تشکیلاتی شد.
3- تله سوم تعمیم دادن مسائل و مشکلات تهران به سراسر کشور یا بهنوعی، تقلیل مناسبات سیاسی کشور به وقایعِ پایتخت بود. عواملی چون تعدد و تنوع احزاب، شکل و گستره کنش سیاسی و رویکرد انتخاباتی متناسب با هر منطقه و هر استانی الزامات و ملاحظاتی را میطلبید که در الگوی سادهسازی شده و تمرکزگرای اصلاحطلبان، بهتمامی مورد غفلت قرار گرفته بود. ازجمله اینکه بسیاری از مسائلی که موجب ناکارآمدی در انتخابات پیشین شده بود نواقص مربوط به لیست انتخاباتی تهران بود، ولی اصلاحطلبانِ مرکز نشین این چالشها را بهکل کشور تعمیم دادند و باعث ایجاد شکاف در صفوف حزبی و جبههای در دیگر شهرستانها و استانهای کشور نیز شدند.
4- تله چهارم ایجاد تشکیلات خلقالساعه و نابهنگام بود که از فقدان نگاه درازمدت و استراتژیک رنج میبردند و در زمینه کارکرد نیز عاجز یا کمتوان بودند. نتیجه آنکه معدود کنشگران جبهه اصلاحطلبی را نیز چند پارچه کرد و باعث شد که فرایند تصمیمگیری چه در سطح احزاب و چه در انتخابات، بسیار پیچیده، زمانبر و غیر بهینه شود. تا آنجا که در عمل مجبور به پذیرش حداقلها شدیم و نتوانستیم روند رو به رشدی را در فرایندهای حزبی، جناحی و انتخاباتی رقم بزنیم.
5- تله پنجم کمتوجهی به مرزهای گفتمان اصلاحطلبی از جریان اعتدال بود. اصلاحطلبان علاوه بر اینکه به شکلهایی که اشاره شد در کمرنگ نمودن تحزب نقش داشتند، در ساحت گفتمانی و آرمانی نیز به دلیل آمیختگی با جریان اعتدال، هم از شعارها و مرزهای خود فاصله گرفتند و هم خواسته و ناخواسته به جریانی که از فقدان شفافیت در تبیین مواضع و اندیشههایش رنج میبرد، اصالت و قدرت بخشیدند. این پدیده هرچند غیرقابلاجتناب مینمود اما با یک نگاه استراتژیک میشد از تبعات منفی آن تا حد امکان کاست. ازجمله تبعات منفی آن این بود که گفتمان اصلاحطلبی فرصت ظهور و بروز اصیل و خالص خود را برای آگاهی هرچه بیشتر جامعه با مبانیاش از دست داد و دوم اینکه بار هرگونه شکست راهبردها، سیاستها و عملکردهای جریان اعتدال را به جان خرید و تا سالها باید در سپهر سیاسی ایران آن را بر دوش بکشد. در سایه آسیبهایی اینچنین، سرعت توسعه سیاسی را بیشازپیش کُند و متزلزل نمود.
6- تله ششم اینکه پدیدههایی چون کار جبههای و جناحی، در بزنگاههایی چون انتخابات برای کامیابی خود بهنوعی از رفتار شهروندی نیاز دارند که لزوماً نه سامانمند و مبتنی بر آگاهی، که بر اساس هیجان و تقلید و اقتدا، شکل میگیرد و سرنوشت بازی را رقم میزند. منش اصلاحطلبانه از سویی بر تقویت و نهادینگی تحزب و فرهنگ تشکیلاتی در جامعه تأکید دارد و از سوی دیگر در آرزوی ساختنِ شهروند بالغی است که جهتگیری سیاسیِ مبتنی بر منافعش را در تعاملی درازمدت با تشکلهای سیاسی برگزیده باشد. لذا در پیش گرفتنِ سیاستهای جناحی که آغشته به تجویزها و تلقینهای مقطعی و تکرار میکنمهاست، همچون تلهای بزرگ اصلاحطلبان را از آرمان و هدفِ متعالی خود در نیل به شهروند سیاسی و فرهنگ سیاسی آرمانیاش مهجور نمود. برای فرار از این تلهها و داشتن حرکتی روبهجلو در قالب تشکلهای سیاسی چند الزام اولیه را باید مدنظر قرار داد و ساختار را بر پایه آنها بازسازی کرد. لزومی به یادآوری نیست که اقدام هرچه سریعتر در این خصوص میتواند دستاوردهای بهمراتب بزرگتر و بهنگام تری را به ارمغان آورد:
اول اینکه تکلیف خود را با تفکیک کار جناحی از حزبی مشخص کنیم. ادامه این خطا، نتایج جبرانناپذیری را موجب میشود.
دوم اینکه در دنیا کار اصیل، پایدار و مؤثر سیاسی در قالب احزاب، امری تجربه شده است. در ایران نیز بهتر است احزاب سنگ بنایِ اصلیِ کنشگری سیاسی قرار گیرند نه نهادهایِ خلقالساعه و شیخوخیتگرایی.
سوم اینکه با در نطرگرفتن اهمیت انتخابات و با توجه به اینکه احزاب ما هنوز ظرفیت کار مشترک با یکدیگر را ایجاد نکردهاند، بهتر است به انتخابات بهصورت پروژهای نگاه شود و مسائل آن با نگاهی درازمدت به ساختار جناح اصلاحطلبی یا احزاب القا و تحمیل نشود.
و نهایتاً به مسائل تهران – علیرغم اهمیت فوقالعادهاش- مشابه مسائل سایر شهرها و استانها نگاه کرد.
اگر این فرضهای بنیادین را بپذیریم و یا دستکم تلاش کنیم که آنها را مبنای کار خود قرار دهیم، فضا برای ارائه مجموعهای از راهحلها بازمیگردد تا در دستور کار جبهه اصلاحطلبی کشور قرار گیرد. طبیعی است که لزومی به عملیاتی شدن همزمان همه موارد نیست و اینکه بعضی نیاز به چکشکاری و بررسی دقیقتری در فرایند زمان دارند. اگر قرار است اولویت با کار جناحی باشد و کار حزبی فعلاً در حاشیه یا اولویت دوم قرار گیرد لازم است مجموعه راهکارهای زیر مدنظر قرار گیرد:
پارلمانی مشابه مجلس فعلی ایران (بر اساس جمعیت و گستره جغرافیائی) ایجاد و بدون توجه به مناسبات حزبی، افراد وجیهالمله اصلاحطلب را از سراسر کشور، در این مجلس متمرکز شود و برای اینکه بتوان پوشش مناسبتر و واقعیتری – بعضی مناطق فعالین سیاسی بیشتر و چهره تری دارند - داشته باشد تعداد اعضاء این تشکیلات را تا حد دو برابر (حداقل 290 نفر و حداکثر دو برابر این تعداد) بالا برد. این مجلس در تمام مراکز استانها و شهرستانهای بزرگ کشور تشکیلات تابعه خودش را ایجاد میکند و محوریت فعالیت اصلاحطلبان را بر عهده میگیرد. در کنار این تشکیلات احزاب هم جداگانه کار خود را انجام میدهند. حال ممکن است در این مجلس از حزبی یا انجمنی 10 عضو باشد و از حزب یا انجمنی فقط یک نفر حضور داشته باشد. فقط برای اینکه شمولیت لازم وجود داشته باشد میتوان برای هر حزب حداقل یک سهمیه – بدون توجه به نمایندگان منتخب آن حزب از نظر گستره جغرافیائی - در نظر گرفت.
اگر قرار است اولویت با کار حزبی باشد و حرکت جناحی فقط در مواقع انتخابات مجلس و ریاست جمهوری صورت گیرد و اولویت دوم باشد راهکارهای زیر میتواند مدنظر قرار گیرد: احزاب و انجمنها طبق روال کار خود را انجام دهند و به گسترش و توسعه تشکیلاتی خود بپردازند و جهت ایجاد هماهنگیهای بین خود، تشکیلات شناختهشده شورای هماهنگی را داشته باشند. در این تشکیلات هر حزب و انجمن یک رأی دارد و مشابه خود را نیز در مراکز استانها و شهرستانهای بزرگ ایجاد میکند و در مواعد انتخابات، شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان را شکل دهد که علاوه بر نمایندگان احزاب و انجمنها از افراد غیر حزبی جناح اصلاحطلب نیز در ساختار خود بهره میبرد و با توجه به اینکه بحث بستن لیستهای انتخاباتی را در دستور کار دارد لازم است که سهم رأی هرکدام از احزاب و انجمنها در آن بر اساس شاخصهایی کمی و قابل اندازهگیری تعیین شود.
در رابطه با مسئله تهران نیز در هر دو حالت بهتر است ساختار تهران نیز مشابه بقیه مراکز استانها و شهرستانهای بزرگ مجزا گردد. این مسئله هم به اصول دموکراسی نزدیکتر است و منجر به تمرکززدائی میشود و هم مانع از گسترش مسائل پایتخت به سایر شهرستانها و استانها میگردد. این روش باعث میگردد بسیاری از فعالین سیاسی تهران نیز در همان سطح منطقهای خود فعالیت کنند و فقط شخصیتهای ملی یا نزدیک به ملی در حوزه کشوری به کنشگری بپردازند. در این حالت شخصیتهای ملی میتوانند وقت بیشتری را برای ساماندهی وضعیت اصلاحطلبان در سراسر کشور صرف کنند.
در رابطه با تلههای چهارم و پنجم نیز بهتر است در ابتدا موضوعات اینچنینی در کارگروههای کارشناسی متشکل از فعالین حزبی اصلاحطلب یا در قالب کارگاه و همایش طرح شود و بعد از تکمیل به سطح دبیران و شوراهای تصمیم گیر رسانده شود. مسئلهای که در حال حاضر پیش آمده، این اولویتبندی حتی در سطوح بالای تصمیم گیران جناح اصلاحطلب کشور نیز خلط و مدام باعث اصطکاک شده و مشخص نیست که قرار است در دورنمائی نزدیک، کار با اولویت جناح اصلاحطلب پیش برود یا اولویت احزاب اصلاحطلب و بسیاری در این میان با خلط کردن دو موضوع با هم مانع از رسیدن به تصمیمگیری صحیح میشوند.
ما در این مقاله خیلی به تفاوت بین این دو اولویت اشاره نکردیم فقط هدف تذکر این موضوع بود که اول اولویت مشخص گرد و بعد در راستای اولویت تعیینشده به ارائه راهکار پرداخت. بهعنوان مثل در حال حاضر پیشنهاد مجلس اصلاحطلبان بهعنوان جایگزین یا نهاد بالادستی شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان طرح میگردد درحالیکه بهزعم ما جنس این دو نهاد کاملاً متفاوت است و به دو الگوی متفاوت تعلق دارد و نمیتوانند بهعنوان جایگزین یکدیگر طرح شوند. وگرنه در مراحل بعد میتوان با توجه به نقاط ضعف و قوت هر پیشنهاد ایدههای دیگری را نیز مطرح کرد یا ایدههای موجود را کاملتر نمود.
http://eradehmellat.ir/fa/News/19/تله-های-خودساخته-اصلاح-طلبان-و-راه-های-برون-رفت-از-آن