جان بوردلی راولز را شاید بتوان -در کنار آمارتیاسن- یکی از دو تئوریپرداز مهم عدالت در قرن بیستم دانست. او در سنت لیبرالی در سه زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی، و فلسفه حقوق صاحبنظر بود. او در 21 فوریه 1921 (دوم اسفندماه 1299) زاده شد و در 24 نوامبر سال 2002 (سوم آذر 1381) درگذشت.
راولز در بالتیمور – در ایالت مریلند- زاده شد و بزرگ شد. پدرش وکیلیبرجسته بود و مادرش رئیس دورهای انجمن حق رای زنان بود. در دانشگاههای پرینستون و کرنل تحصیل کرد و تحت تأثیر نورمن مالکوم -شاگرد ویتگنشتاین- قرار گرفت. در آکسفورد با آیزا برلین، هربرت هارت، و استوارت همپشایر همکاری کرد. اولین شغلهای استادی خود را در دانشگاههای کرنل و ام آی تی به دست آورد. در سال 1962 به هاروارد پیوست و در آنجا بیش از سی سال تدریس کرد. در جوانی قصد داشت کشیش شود. موضوع تحقیق او در پایاننامهی کارشناسی ارشد، موضوعی الاهیاتی داشت: جستاری درباره معنای گناه و ایمان. در دو جنگ جهانگیر اول و دوم به عنوان سرباز پیاده نظام شرکت کرد. حوادث و خشونتهای جنگ جهانی دوم ایمان مسیحی او را کمرنگ کرد. در سالهای دهه شصت علیه فراخوانهای جنگ ویتنام سخنرانی کرد؛ چراکه در آن علیه امریکاییهای سیاه و فقیر تبعیض میدید. درگیری او در فعالیتهای ضدجنگ ویتنام، راولز را به تجزیه و تحلیل کاستیهای سیستم سیاسی امریکا سوق داد. این جنگ را ناعادلانه میدانست و معتقد بود که شهروندان با وجدان میتوانند در برابر سیاستهای تهاجمی و تجاوزکارانهی دولت خود بایستند و از شرکت در جنگ خودداری کنند.
بحثبرانگیزترین اثر راولز، تئوری او پیرامون یک جامعه عادلانه لیبرال که با عنوان عدالت همچون انصاف (justice as fairness) شناخته میشود. رالز کتاب «نظریهای در باب عدالت» (به انگلیسی: A Theory of Justice) را در سال 1971 منتشر کرد. او در نظریه عدالت وی به عنوان انصاف، جامعهای از شهروندان آزاد را توصیف میکند که حقوق اساسی برابر دارند و در یک سیستم اقتصادی برابریگرا با هم همکاری میکنند. راولز برای اولین بار تئوری «عدالت به مثابه انصاف» خود را با جزئیات سیستماتیک در این کتاب معرفی کرد و در طول زندگی خود هم این تئوری را به کار گرفت و در کتابهای لیبرالیسم سیاسی (1993)، قانون مردم (1999)، و عدالت همچون انصاف (2001) دوباره شرح داد.
تأکید بر عدالت و انصاف در روابط میان اعضای یک جامعه و در قوانین و در تصمیمسازیها و سیاستگذاریها امری رایج است، اما ارائه تعریفی از عدالت در نوع خود مشکل است. رالز کوشید راه حلی درون سنت فکری لیبرال برای تبیین رابطه میان عدالت و آزادی بجوید. نظریه لیبرالیسم سیاسی وی به بررسی استفاده قانونی از قدرت سیاسی در یک دموکراسی می پردازد و شرایطی را متصور میشود که در آنکه نهادهای آزاد، وحدت مدنی را -با وجود تنوع جهانبینیها- فراهم میکند. نوشتههای رالز در کتاب«قانون مردم»، نوعی سیاست خارجی لیبرالی را ارائه کرد که هدف آن ایجاد یک نظم بینالمللی دائمی و صلحآمیز است.
او در ابتدای کتاب خود نوشت: «موضوع اصلى عدالت، ساختار اساسى جامعه، یا بهطور دقیقتر شیوهاى است که نهادهاى مهم اجتماعى، حقوق و وظایف اساسى را توزیع کرده و تعیین میکنند که تقسیم مزایاى حاصل از همکارى اجتماعى چهگونه باشد. از نظر اویک برداشت از عدالت اجتماعى میتواند به مثابه ضابطه و قاعدهای باشد که به موجب آن قرار است جنبههاى توزیعى ساختار اساسى جامعه، ارزیابى شود. او بر محور بودن نهادهاى اجتماعى تأکید میکند. اما در عین حال اصرار دارد که تعریف او از عدالت، با معناى سنتى و متعارف عدالت که در آن استحقاقهاى فردى و رفتارهای شخصىمحور تعریف عدالت قرار مىگیرد منافاتی ندارد؛ چراکه این استحقاقهای فردی معمولا از نهادهاى اجتماعى و انتظارهاى مشروعى که از آن برمىخیزد، نشأت مىگیرد. نهادها و ترتیبات اجتماعى نقشی تعیینکننده در توزیع فرصتها و حقوق میان اعضای جامعه دارند.
از نظر راولز، فلسفهی سیاسی دستکم چهار نقش در فرهنگ عمومی یک جامعه بازی میکند. نقش اول کاربرد عملی است. هنگامی که اختلافات شدید سیاسی به درگیریهای خشونتآمیز میانجامد، فلسفه سیاسی میتواند زمینهای برای توافقهای منطقی فراهم کند. برای مثال کتاب ِ«لویاتان» توماس هابز تلاشی بود برای حل مسئله نظم در طول جنگ داخلی انگلیس. کتابِ«نامهای در باب مدارا»ی جان لاک پاسخی بود به جنگهای دینی. مباحث مربوط به قانون اساسی ایالات متحده و موضوع بردهداری مثالی دیگر از این نقش است.
نقش دوم فلسفه سیاسی کمک به شهروندان برای پیدا کردن راه خود در زندگی اجتماعی است. فلسفه میتواند در مورد عضویت در یک جامعه خاص – به عنوان یک شهروند برابر در یک دموکراسی- اندیشه کند و چارچوبی را برای پاسخ به سؤالات مناقشهبرانگیز در مورد چگونگی ارتباط افراد و وضعیت سیاسی ارائه کند.
نقش سوم بررسی حدود امکان سیاسی یا به عبارتی مقدورات سیاسی است. فلسفه سیاسی باید تمهیدات و ترتیبات سیاسی کارآمدی را توصیف کند که میتواند حمایت افراد واقعی را جلب کند.
نقش چهارم فلسفه سیاسی مصالحه و آشتی است. فلسفه راهی است برای آرامکردن ناامیدی و عصبانیت ما علیه جامعه و تاریخ. این با نشاندادن منطق درونی نهادها رخ میدهد. فهم اینکه چرا نهادها به مرور زمان توسعه یافتهاند تا بتوانند به شکل فعلی و منطقی خود دست یابند. راولز کارها و آثار خود را به عنوان یک کمک عملی در حل تنش دیرینه در تاریخ اندیشه میان آزادی و برابری و کمرنگ کردن محدودیتهای مدنی و مدارا در سطح بینالمللی میدانست.
او به اعضای کشورهای دموکراتیک راهی برای شناخت خود به عنوان شهروندان آزاد و برابر جامعهای که برای همه عادلانه است به دست میدهد. او چشماندازی امیدوارکننده از یک دموکراسی عادلانه و پایدار مبتنی بر قانون اساسی را توصیف می کند که نقش خود را در یک جامعه بینالمللی صلحآمیز انجام میدهد. راولز برای افرادی که ناامیدند از اینکه شهروندان و هموطنانشان تمام حقیقت را نمیبینند این ایده را پیشنهاد میکند که این تنوع جهانبینیها به یک نظم اجتماعی با آزادی بیشتر برای همه منجر میشود.
سیدمهدی تروهید
http://eradehmellat.ir/fa/News/1863/درگذشت-جان-راولز؛-جستوجوگر-چارههای-عملی-برای-تحقق-عدالت-و-آزادی