نوشته: کاظم طیبی فرداواخر دهه دوم انقلاب، با بر آمدن نسل جدید، عبور از دوران تثبیت نظام و از سر گذراندن تجربه سازندگی و جنگ تحمیلی، رفته رفته مطالبات مدنی منبعث از آزادی خواهی و مدنیّتِ پسِ پشتِ تحول خواهی انقلابیون، شکل و سامانی یافت و بنیان های نظری ای برآن اساس شکل گرفت که خواسته هایی متجدّد بر مبنای مقتضیات روز جامعه در خود داشت.مشکلات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی رخ نمایانده بود و خواسته هایی عمومی در اثر تنقیح و شفاف سازی رکن جمهوریت نظام سر برآورده بود که به روشنی و وضوح بر تلاش های چند دهه روشنفکران استوار بود. مطالباتی چون آزادی فردی، آزادی بیان، گردش آزاد اطلاعات، نفی خشونت، به رسمیت شناختن دگر اندیشی و دگراندیشان، تعامل سازنده از موضع برابر با دنیا، اقتصاد رقابتی و آزاد، شایسته سالاری علم بنیاد و ... در بطن جامعه و بخصوص جوانان و فرهیختگان شکل گرفته و رونق یافت.همزمان با چنین جریان اجتماعی و فرهنگی ای، جاماندگان و مهجور ماندگان از قدرت که در دور دوم رهبری جمهوری اسلامی رفته رفته به حاشیه رانده می شدند، یا با درک چنین مطالباتی یا با سیّاسی و رندی، بر موج سهمگین این دست مطالبات سوار شد و جریانی موسوم به جریان دوم خرداد یا اصلاح طلبی را سامان داد.این جریان سیاسی بزودی توانست با استفاده از بنیه فکری و اجتماعی زعمای خود اقبال عمومی مطالبه گران نوپدید جامعه ایران را با خود همراه کند و شور و امیدی از بهبود اوضاع و از امکان به بازی گرفته شدن این قشر در دلهایشان ایجاد و شعله ور نماید.اصلاحات مورد نظر، اصلاح ساختار حاکمیت استاما اکنون با گذشت بیش از بیست سال از آن همگرایی سیاست و اجتماع، جریان سیاسی مذکور به حاشیه رانده شده و حتی حذف گردیده و جریان اجتماعی پشتوانه آنان، در اثر سرکوب ها و ناکامی های پی در پی، تغییر شکل داده است.این جریان اجتماعی با پاسخ نگرفتن از جریان سیاسی متعاقبش، رفته رفته به سویه های سکولار و یا حتی لائیک سوق یافته و از نظر ایدئولوژی سیاسی نیز رادیکال تر گردیده است.با چنین وضعی، لزوم بازنگری در سیرورت پشت سرگذاشته شده بر همگان آشکار گردیده و احزاب موسوم به اصلاح طلب، متناسب با بنیان های فکری خود به نسخه پیچی برای آینده مشغولند.باید توجه داشت که این احزاب - اگر نه همگی، اغلب - برساخته قدرتند و پشتوانه و خاستگاه اجتماعی خود را از یاد برده اند. اینان عموماً سودای بازگشت به قدرت را در سر دارند و اصلاحات مورد نظرشان، اصلاح ساختار حاکمیت است تا جائیکه جا برای آنها و هم مسلکانشان باز شود، نه بیشتر.در این میان، چنانچه حزب یا گروه اجتماعی سیاسی ای به خاستگاه اجتماعی خو د التفات کافی داشته باشد، اولویت کنش سیاسی را نه در روش های نیل به قدرت، بل، اصل را بر رسیدن به سازکارهایی عملی برای امکان بخشی به حصول مطالبات عمومی قرار می دهد.بنیان های نظری هر حزب بر اساس تلقی ایشان از همین خواسته ها و مطالبات استوار است. هر حزب متعاقب جهان بینی خود، تلقی ای سیاسی اجتماعی از آرمانهای نظام اجتماعی دارد که بر همان مبنا به تبلیغ و ترویج می پردازد. آزمون پیش روی احزاب، جز انتخاب بین مطالبات اجتماع یا کسب قدرت نیستبا این مقدمه، آزمون پیش روی احزاب، جز انتخاب بین مطالبات اجتماع یا کسب قدرت نیست و اینک بزنگاه آن است که راه طی مسیر را برگزینند. چنانچه حزب اصلاح طلب بر مطالبه اصلاح طلبی با مختصاتی که در بالا بیان شد استوار باشد و به مطالبه عمومی پشتوانه خود وفادار مانده باشد، از میان دوراهی قدرت یا اجتماع، گزینه دوم را برمی گزیند.انتخاب گزینه دوم، هرچند به بهای دوری از قدرت، بهایی است که از پرداخت آن گریزی نیست. بدیهی نیز هست که احزاب در پی تحمیل یک خواست و یک تلقی سیاسی اجتماعی می کوشند و نیل به قدرت فقط و فقط ابزاری برای تحقق آن خواسته است.حال به جاست که میان اصلاح طلبی به معنای اصلاح ساختار قدرت در حد بازگشت مهره های جا مانده، با اصلاح طلبی به معنای خواستی عمومی که مدنیت، آزادیخواهی و ملی گرایی هسته اصلی و مرکزی آن است تمایز عملی و صریحی قائل شویم.راه های منتهی به قدرت برای اصلاح طلبان اجتماعی پیداست که راهیابی به ساختار قدرت راه حلی مناسب برای تحقق خواسته های عمومی است؛ اما از آن پیداتر، انسداد و بن بست راه های منتهی به قدرت برای اصلاح طلبان اجتماعی است.اصلاح طلب اجتماعی یعنی خواستار اصلاحات محتوایی در حکمرانی مطابق آنچه منجر به بروز پدیده دوم خرداد گردید، بودن. اصلاح طلب اجتماعی، یکبار، از خوب یا بدِ اقبال با یک جریان سیاسی همراه شده و به مقصد نرسیده؛ اما باید دانست که پیروزی جریان سیاسی مذکور در اثر امداد موج اجتماعی دگرخواهی بود و نه برعکس.حالا نیز این جریان اجتماعی با دست گذاشتن بر هر جریان سیاسی و همراهی با او می تواند سرنوشت سیاسی کشور را رقم بزند. اینک اگر دغدغه و همّ جامعه در هر نحله و جریان سیاسی وجود دارد، با بازگشت به جامعه و مطالباتش، تأثیرگذاری بر قدرت را از طریق قدرت جامعه متمع نظر قرار می دهد چه برسد به آنکه حزبی بر پیشانی و در شناسنامه خود نام “سوسیال دموکراسی” را حک کرده باشد.به دیگر بیان، همراهی اصلاح طلبی اجتماعی با اصلاح طلبی سیاسی را می توان یک استراتژی ناگزیر قلمداد نمود که تاریخ انقضای آن فرارسیده، بلکه چندی ست منقضی نیز شده است.با این اوصاف، اجتماع گرایان یا “سوسیال”ها می باید سردمدار جهت دهی به مطالبات اجتماعی باشند و انتظاری جز این نمی توان داشت.اختناق و تنگنای موجود، جامعه را بسوی رادیکالیسم می کشاند و این اجتماع گرایی است که بر این افسار لگام می تواند زد، با تبشیر به آینده روشن در پرتو تحول طلبی عاقلانه و بر مبنای برنامه، و با انذارِ در دام تمامیت خواهی نیفتادن و از خواسته های مشروع و مترقی مدنی دور نشدن.سرخوردگی اصلاح طلبان سیاسی و اجتماعی از تغییر و قهر و جدایی آنان از یکدیگر دردی را دوا نمی تواند کرد و بی شک مطالبات ناگزیر اجتماعی را در دامان رادیکالیسم خواهد انداخت.اصلاح طلبان اجتماعی، لازم است که مرجعیت فکری خود را بازیابند و آرمان های مترقی نهفته در جامعه را باردیگر یادآور شوند.یادآوری اینکه بر منافع ملّی خودمان پای فشاریم، از خشونت و نارواداری بپرهیزیم، راه تعامل با دنیا را باز بگذاریم، ساختارهای قدرت را چنان سامان دهیم که قدرتی بی مهار و عنان گسیخته در اختیار کس یا کسانی نماند، تلازم حق و تکلیف نهادینه شود، آزادیهای اجتماعی و فردی محقق شود. اینهاست که خواسته های یک ایرانی طالب تعالی ست و نه غلبه بر معاندان به هر قیمت و انتقام جویی و سرنگونی ایشان به هر وسیله.