به گزارش اراده ملت، میخاییل گورباچوف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و برنده جایزه صلح نوبل 1990 در سن 91 سالگی بعد از یک بیماری طولانی درگذشت.
گورباچف در خارج از کشور خود بهعنوان ناجی آزادی برای شهروندان شوروی شناخته میشود اما اصلاحات او درنهایت منجر به فروپاشی غیرقابلانتظار شوروی و نابودی کمونیست در سراسر اروپای مرکزی و شرقی شد.
او در داخل روسیه مقصر اصلی سالهای پر هرجومرج اواخر حکومت شوروی شناخته میشود و این مرد آنقدر زنده ماند تا شاهد بازگشت دوران تمامیتخواهی روسیه با حکومت پوتین باشد.
دهه 80، اقتصاد در اتحاد جماهیر شوری کاملاً به بنبست رسیده بوده، بسیاری از مغازهها خالی از مواد غذایی شده بودند. رویدادهای سالهای آخر این قدرت جهانی بسیار تلخ و ترسناک است.
نان تولیدی در این کشور خاکستریرنگ بود چون این نان از آرد سفید و نان بیات درستشده بود، رنگ شیر به تیرگی میزد چون چیز دیگری به آن اضافه کرده بودند، بهسختی در خیابانها خودرو دیده میشد چون مردم قدرت خرید نداشتند و سیستم حملونقل عمومی تنها شامل ترامواهای فرسوده و ازکارافتاده بودند. حتی سیاستمدارآنهم فرسوده شده بودند، بهعنوانمثال لئونید برژنف دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست، مردی که 18 سال این سیستم ناکارآمد را رهبری میکرد بهسختی میتوانست یک سخنرانی بدون لغزش و اشتباهات احمقانه داشته باشد.
تنها چیزی که در این شرایط بهخوبی کار میکرد ماشین سرکوب بود. کاگب سرویس اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی و مخبران آنها همهجا حضور داشتند این رصد مخالفان چنان بود که بسیاری از مخالفان در حمام خانههای خود توسط کاگب دستگیر میشدند.
گورباچف نیاز به تصمیمات بزرگ برای نشان دادن تغییر نداشت
این دوران سخت برای مردم شوروی بسیار پررنج بود و حاکمیت هم تمام منابع خود را برای مسابقه تسلیحاتی با غرب و سیستم سرکوب هزینه میکرد.
او در سال 1985 در سن 53 سالگی با تصویر یک رهبر جوان، باهوش و شاداب دبیر کل حزب کمونیست شد و وارد باتلاق راکد شوروی شد و با لبخندی درخشان این سمت را تا فروپاشی حزب کمونیست بر عهده داشت.
گورباچف نیاز به تصمیمات بزرگ برای نشان دادن تغییر نداشت زیرا حضور یک دهقانزاده با لهجه جنوبی با تحصیلات حقوق از دانشکده مسکو نشان از یک رویکرد جدید در این قدرت جهانی داشت.
گورباچوف در سال 2011 و در مصاحبه با گاردین ادعا کرد تصمیم او برای جلوگیری از سرنگونی دیوار برلین مانع از جنگ جهانی سوم شد. مرگ گورباچف بسیاری از رهبران کشورهای غربی را تحت تأثیر قرارداد.
جو بایدن در پیامی عنوان کرد: او مردی با “دیدگاه قابلتوجه” است و به دلیل رهبری کشورش در مسیر اصلاحات مورداحترام قرار میگیرد، او با یک تصور متفاوت به آینده نگاه میکرد و شهامت آن را داشت که برای رسیدن به چنین آیندۀ موقعیت خود را به خطر بیندازد.
گورباچف تلاشهای بسیاری برای مدرن سازی و بهبود اتحاد جماهیر شوروی انجام داد اما تلاشهای او بینتیجه ماند و درنهایت کنترل شرایط را از دست داد و شوروی از هم پاشید.
سیاست پرسترویکا (“تجدید ساختار”) برای اصلاحات اقتصادی و سیاست گلاسنوست (“گشودگی”) که آزادی بیان و رسانه را در این کشور فراهم کرد مهمترین دستاوردهای ماندگار تاریخی برای مردم روسیه است.
گورباچف علاوه بر اصلاحات داخلی، دوره جدیدی از تنشزدایی را با غرب آغاز کرد
همچنین گورباچف علاوه بر اصلاحات داخلی، دوره جدیدی از تنشزدایی را با غرب آغاز کرد، دورانی که با حمله ولادیمیر پوتین به اوکراین و بازگشت روسیه به انزوای بینالمللی به پایانی قاطع رسیده است. گورباچف بهسختی در مورد جنگ بهطور علنی اظهارنظر کرده است، اما در سال 2014، از حمله نیروهای پوتین برای تصاحب شبهجزیره کریمه حمایت قاطع کرد.
بیمیلی گورباچوف برای عدم استفاده از راهحلهای مستبدانه بعدها باعث دریافت جایزه صلح نوبل برای او شد. گورباچف دکترین پرتنش برژنف که سیاست خارجی شوروی در زمان رهبری لئونید برژنف بود را کنار گذاشت.
این دکترین بیان میکرد: «حاکمیت هر کشور سوسیالیستی نمیتواند مغایر با منافع و امنیت کشورهای سوسیالیستی دیگر یا نهضت انقلاب جهانی باشد.» این موضوع همکاری را جایگزین تقابل با رهبران خارجی کرد که موردتوجه خاص مارگارت تاچر قرار گرفت.
ورود گورباچف برخلاف تبلیغات همیشگی کاخ کرملین که همه چیز عالی است، این پیام را داشت که هیچچیز کامل نیست و ما به تغییر نیاز داریم. او از همان ابتدا شروع به استفاده از عبارات جدیدی همچون (تفکر نو) کرد.
این نوعی مفهوم فراگیر بود که نهتنها باید تفکر نو وجود داشته باشد، بلکه باید به مردم اجازه داد که شروع به تفکر کنند، چیزی که تا آن زمان ممنوع بود و اینچنین اصلاحات جسورانه پرسترویکا (“تجدید ساختار”) و گلاسنوست (“گشودگی”) آغاز گردید.
تغییر اجتماعی که او ایجاد کرد کاملاً حیرتانگیز بود. فیلمهایی منتشر میشدند که برای دههها بهنوعی مهروموم شده بودند، کتابهای ممنوعه بیرون میآمدند و ادبیات و شعر رونق گرفته بود؛
اما گورباچف خود خالق بزرگترین کتاب شوروی بود، اکنون بهجای اینکه او را مانعی بر سر راه فرهنگ بدانند، منبع خلاقیت محسوب میشد. مردم آن زمان تشنه دانستن بودند، اقدامات گورباچف برای همه ستایشآمیز بود نهتنها برای مردم شوروی بلکه حالا او در تمام اروپای شرقی تبدیل به یک قهرمان شده بود.
در غرب هم این اتفاق قابلتحسین بود زیرا انتظار نداشتند این سیستم چنین فردی را پرورش دهد که یکشبه در جامعه نور و انرژی فراوان ایجاد کرده باشد.
در حوزه اقتصادی، بخشی که شاید برای مردم بیشتر به چشم میآمد، اجازه تشکیل آنچه تعاونی مینامیدند بود، شرکتها و خردهفروشیهای بیشتری مجوز فعالیت پیدا کردند.
او در سخنرانیهای خود بر کارآمدی تأکید میکرد و معتقد بود جنگ سرد مهمترین دلیل عقبافتادگی شوروی است و حتی بیان کرد مسابقه تسلیحاتی چقدر غیراخلاقی و تهدید عظیم برای زندگی است. او مفهوم مهار مسابقه تسلیحاتی را بهعنوان راهی برای رهایی نیروهای اقتصادی دانست و این فرصت را به یک گفتمان تبدیل کرد.
یکی دیگر از دستاوردهای گورباچف پیمانی بود که در سال 1987 با ریگان امضا کرد، طبق این توافق که پیمان منع موشکهای هستهای میان برد نام دارد بسیاری از موشکهای دارای قابلیت حمل کلاهک هستهای بین دو کشور معدوم شدند.
بسیاری از کارشناسان معتقد هستند که گورباچف بهسادگی از طریق لحن و سبک خود توانست بر ریگان تأثیر بگذارد و این پیمان امضا شود.
اواخر دهه هشتاد تفکر گورباچف در سراسر اروپای شرقی در حال گسترش بود و این موضوع برای آلمانیها بسیار امیدوارکننده بود تا یکبار دیگر آنها شاهد اتحاد شرق و غرب آلمان باشند و چکسلواکی آشکارا بهعنوان اولین کشور، در حال حرکت به سمت حکومت دموکراتیک بود. گورباچف تصور میکرد که یک اتحاد جماهیر شوروی اصلاحشده زنده خواهد ماند و حتی ممکن است شکوفا شود.
بااینحال نشانههایی برخلاف آن وجود داشت و اقتصاد سوسیالیستی شوروی هیچوقت شکوفا نشد. گورباچف طرحی با عنوان 500 روز فراهم کرد، برنامهای جهت حل بحران مالی اتحاد جماهیر شوروی با ورود به اقتصاد بازار بود، اما این شوک اقتصادی عمل نکرد.
تأثیر گورباچف در جهان ما فراتر از دریافت جایزه صلح نوبل است، او دنیا را تغییر داد. تلاشهای او برای اصلاحات اقتصادی ناکافی بود اما صلح جهانی نتیجه شجاعت او برای اصلاح ساختار سیاسی یکی از قدرتهای سخت سوسیالیستی تاریخ است.