هفته گذشته یکی از شاعران بزرگ معاصر ایران در خاک شد. هوشنگ ابتهاج غزلسرا و نو سرای معاصر در سن 94 سالگی و در خارج از کشور، هزاران هزار متر دورتر از موطن مادریاش، با عشق به مردمان سرزمینش درگذشت.
سایه در کنار شاعریاش، کنشگری اجتماعی سیاسی بود و دورانی طولانی از زندگیاش را در تحقق ساختن آرمانی بزرگ صرف کرد. ایشان در برساختن کانون نویسندگان ایران در سالهای ابتدایی بعد از انقلاب 57 فعال بود گرچه نهایتاً مجبور به کنارهگیری از این تشکیلات شد.
وی طبق گفته خودش همواره سمپات و هوادار حزب توده بوده است گرچه عضویت رسمی در این تشکیلات نداشته است. ابتهاج درباره روابطش با تودهایها میگوید: «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم.»
از مشهورترین اشعار وی میتوان به شعر ارغوان اشاره کرد که در سال 1362 و در زندان سروده شده است.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید…
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…