تهیه: راضیه گمار
بهترین توصیف ممکن برای فیلم ساعتها، به کارگردانی «استیفن دالدری»، در یک جمله، دیالوگی است که نیکول کیدمن ادا میکند: «یک روز از زندگی یک زن، تنها یک روز از زندگی یک زن.»
فیلم «ساعتها» را، شاید تنها یک زن میتواند با تمام روح و جانش درک کند. فیلم با خودکشی «ویرجینیا وولف»، نویسندهی شهیر انگلیسی (با بازی نیکول کیدمن) آغاز میشود. وولف درحالیکه هنوز چهرهاش نمایان نشده، با حالتی عصبی برای همسرش، «لئونارد وولف»، یادداشتی میگذارد و سپس خود را در رودخانه غرق میکند، لئونارد دیر میرسد .
فیلم، سه زن را در سه مقطع زمانی گوناگون نشان میدهد: سه زن در اواسط سال 1920 (وولف با بازی کیدمن)، 1950 (لورا براون با بازی جولین مور)، و 2002 (کلاریسا با بازی مریل استریپ) بیدار میشوند. هر سه موهایشان را جلوی آینه آرایش میکنند. کلاریسا قصد دارد برای مهمانی امروز خودش گل بخرد و به دوست و همخانهاش در اولین دیالوگش همین را اعلام میکند. وولف، قلمش را انتخاب میکند و شروع به نوشتن “خانم دالووی” میکند. لورا، لای کتاب «خانم دالووی» را باز میکند.
اینجا روشن میشود که قرار است یک روز این زنان یک خط ارتباطی با هم داشته باشد.
وولف، دوران نقاهت خود را طی میکند. او به دلیل حالتهای روانی که از خود نشان میداده، و دو بار قصد خودکشی، به صلاحدید همسرش از لندن دور شده است.
ارتباط وولف که با زنان دیگر داستان مشخص شد اما آنچه ناگهان در بعد از ظهر آن روز سال 2002 اتفاق میافتد، استریپ و مور را با هم مرتبط میسازد. برای آنکه طعم به یاد ماندنی این فیلم از خاطرتان نرود، از ادامهی تعریف داستان سر باز میزنم تا خودتان فرصتی مناسب را به دیدن “ساعتها” اختصاص دهید.
بازیهای این فیلم به شدت مسحور کننده است. کیدمن برای بازی در این فیلم رنج بسیار را تحمل کرده است. مور بهقدری در نقش یک زن افسرده و در آستانهی مرگ فرو رفته که ناخودآگاه هنوز هم حالتهایی از آن نقش را در فیلمهای بعدیاش میشود دید. هریس نقش چندان طولانیای ندارد اما استادانه کار کرده. نویسندهای عاشق، دم مرگ و ناامید. محال است وقتی در اواخر بازیش هویتش را میشناسید با هم ذات پنداری با او اشکتان چون او بر گونهتان جاری نشود.
موسیقی فیلم بسیار عالی و روانشناسانه ساخته شده و در روند تأثیرگذاری فیلم بسیار موفق عمل کرده.