پاییز 1375 که زنگ شروع انتخابات هفتمین دوره انتخابات ریاستجمهوری زده شد و کاندیداهای احتمالی این انتخابات گمانهزنی میشد تقریباً هیچکس گمان نمیبرد که کسی جز ناطق نوری برنده این انتخابات باشد، خصوصاً با اعلام انصراف میرحسین موسوی، تقریباً انتخاب این گزینه قطعی و یقینی به نظر میرسید، نیروهای چپ خط امامی که پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب عملاً فرصت چندانی برای حضور در قدرت نداشتند، بیش از هر چیز برای کسب حداقلی از آراء در تدارک این انتخابات بودند، در انتخابات مجلس پنجم راستهای مدرن بریده از راستهای سنتی یا نادیده گرفتهشده توسط آنها، سراغ نیروهای چپ آمده بودند و اگرچه چپهای سنتی تمایلی به ائتلاف با آنها نشان ندادند اما ائتلاف راستهای مدرن و چپهای مدرن سبب شد که بتوانند اقلیتی قدرتمند در آن مجلس تشکیل دهند آنچنانکه ریاست علیاکبر ناطق نوری بر آن مجلس را به چالش جدی بکشند و با فقط اختلاف 15 رأی کرسی ریاست مجلس پنجم بهجای عبدالله نوری نصیب علیاکبر ناطق نوری شود. این تجربه سبب شده بود که چپهای سنتی نیز به تشکیل ائتلاف با راستهای مدرن تشویق شوند و درنهایت سید محمد خاتمی، وزیر ارشاد نخست دولت سازندگی (راستهای مدرن) و عضو شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز (چپهای سنتی) و رئیس کتابخانه ملی ایران (محبوب چپهای مدرن) بهعنوان کاندیدای مشترک انتخاب و معرفی شود.
بهار 1376، بهتدریج یخ این انتخابات شکسته میشود و سید محمد خاتمی بافاصله گرفتن از شعارهای سنتی چپهای خط امامی (دفاع از محرومین و مستضعفین) شعارهای جدیدی را وارد ادبیات سیاسی پس از انقلاب میکند، طرح شعارهایی نظیر جامعه مدنی و آزادیهای مدنی برخلاف انتظار برخی رهبران چپ سنتی با اقبال عمومی مواجه میشود و بهتدریج در نظرسنجیهای آن روزها میزان آراء سید محمد خاتمی افزایش مییابد و بالاخره انتخابات دوم خرداد 1376 با افزایش مشارکت نزدیک به سیدرصدی نسبت به سه انتخابات ریاستجمهوری قبل، بالاترین میزان مشارکت در انتخابات ریاستجمهوری تا آن زمان (79.92 درصد) را ثبت میکند. (فقط انتخابات سال 1388 با 84.83 درصد مشارکت بیشتری داشت)
طرح شعارهای جامعه مدنی و آزادیهای سیاسی از سوی سید محمد خاتمی سبب شده بود که علاوه بر آن سه گروه (چپهای سنتی، مدرن و راستهای مدرن) برخی فعالین جنبشهای اجتماعی (نظیر زنان، کارگران، معلمان، هنرمندان، دانشجویان و ...) و گروهی از نیروهای تحولخواه این انتخابات را شورای برای تغییر مسالمتآمیز و گذار دموکراتیک در ایران بیابند و با کمپین انتخاباتی او همراه شده و این امر سبب پیروزی خاتمی در آن انتخابات گردید. (هرچند که مهمترین گروه مخالف درون ایران، نهضت آزادی ایران و شورای هماهنگی نیروهای ملی و مذهبی حاضر نشدند در این انتخابات به خاتمی رأی بدهند اما بهتدریج و خصوصاً در انتخابات ریاستجمهوری هشتم از او حمایت کردند)
دولت دوم خرداد اما بهتدریج در پیش برد برنامههای اصلی خود دچار چالشهای جدی و اساسی شد، چالشهایی که بهتدریج سبب شد که شعارهای اصلی این دولت به فراموشی سپرده شود، دولت خاتمی اگرچه در ابتدای راه با شعار زندهباد مخالف من آغازشده بود اما در اجرا مجبور شد بهتدریج از این سیاست و نیز سیاست تبدیل معاند به مخالف، مخالف به منتقد، منتقد به همراه فاصله بگیرد و حزب بر خواسته از این دولت، جبهه مشارکت ایران اسلامی نیز بهتدریج از فعالیت جبههای و بین العباسین (عباس عبدی و عباس دوزدوزانی) فاصله گرفت و عملاً شعار ایران برای همه ایرانیان فراموش شد.
این فاصله گرفتن و دور شدن از شعارها بهگونهای بود که بهتدریج میزان مشارکت و تمایل مردم به اصلاحطلبان کاهش پیدا کرد بهگونهای که در دومین دوره انتخابات شوراهای شهر و روستا باوجود تأیید صلاحیت بسیاری از کاندیداها و تقریباً آزاد بودن این انتخابات اما اختلافات درونی این نیروها و تنشهای درونی در این انتخابات سبب شد که یکی از کم مشارکتترین انتخابات کشور در این دوره برگزار شود و یا تحصن نمایندگان مجلس ششم در اعتراض به رد صلاحیتهای گسترده بازتاب آنچنانی در جامعه نیافت و درنهایت در انتخابات ریاستجمهوری نهم سرنوشت محتوم اصلاحطلبان محقق شد وجود کاندیدهای متعدد و عدم تعیین بک راهبرد مشخص و صرفاً فعالیت بر اساس منافع محفلی خود سبب شد که اصلاحطلبان در این انتخابات شکست بخورند.
اصلاحطلبان در انتخابات سالهای 1392 و 1396 با استفاده از مانده آبروی خود توانستند پیروز انتخابات شوند تا این بار فاصله گرفتن از شعارها و برنامههای آنها بیشتر و بیشتر شود، عدم اجرای و پایبندی به شعارها و برنامههای اعلامشده از سوی این جریان سبب شد که بهتدریج فاصله میان خرده جنبشهای اجتماعی و نیروهای تحولخواه از آنها شدت بیشتری بگیرد. در حقیقت مأیوس شدن جامعه از انجام اصلاحات اجتماعی و مدنی بیانشده از سوی این جریان و فاصله گرفتن رهبران اصلاحات از این شعارها فاصلهای بلند میان آنها و مردم ایجاد نموده است.
اصلاحطلبان با طرح شعارهایی بیش از توان و قدرت خود (رؤیایی دیدن عرصه سیاست) و نیز عدم رویارویی مناسب با محافل تمامیتخواه سبب شدند که فاصله و شکاف میان مردم و آنها افزایش یابد بهگونهای که در آخرین انتخابات ریاستجمهوری باوجود همزمانی با انتخابات شوراهای شهر و روستا درصد مشارکت به کمترین میزان خود در تمام سالهایی پس از انقلاب کاهش بیابد. دقت شود که انتخابات محلی بهصورت طبیعی به علت وجود چالشها و رقابتهای محلی پذیرای مشارکت بخشهای بیشتری از مردم میباشد.
اصلاحطلبان از سوی دیگر به علت ساختار ائتلافی خود دچار مشکلی اساسیتر میباشند، تعارض و اختلافات شعارها و برنامههای بخشهای مختلف این جریان سیاسی سبب میگردد که در عمل بخشهایی از شعارها و برنامههای این جریان توسط نیروهای درون این جریان نقض شود بهعنوانمثال باوجود شعار مدنی از سوی این جریان اما مجلس ششم با اصلاح قانون کار زمینه کاهش قدرت چانهزنی نیروهای کارگری را فراهم نمودند یا اینکه وزارت علوم دولت اصلاحات با عدم برخورد مناسب زمینهساز انشقاق دفتر تحکیم وحدت شد.
نمونه دیگر این تناقضها را میتوان در شعارهای ابتدای دهه هفتاد نیروهای چپ خط امامی دید، آنها که سالها منتقد شعارها و برنامههای تعدیل اقتصادی دولت هاشمی رفسنجانی بودند اما پس از کسب قدرت بهجای اجرای شعارها و برنامههای خود، بر همان ریل اقتصادی دولت هاشمی باقی ماندند و عملاً دولت اصلاحات تداوم سیاستهای تعدیل اقتصادی دولت هاشمی بود و حتی با شتاب بیشتری به آن سمت حرکت نمود. (البته این نقد به همه دولتهای پس از هاشمی حتی دولتهای احمدینژاد و رئیسی نیز وارد است)
اصلاحطلبان در تمام این سالها هنوز هیچ استراتژی مشخصی در برابر مهمترین چالش انتخاباتی خود ارائه ندادهاند و هنوز برای مقابله با تیغ بران نظارت استصوابی هیچ استراتژی جز تاکتیک نهضت ثبتنام ندارند که نتیجه آن رد صلاحیتهای گستردهتر بوده است و عملاً هر دوره دایره تأیید صلاحیت تنگتر و محدودتر شده است و اینگونه آنها هر دوره نسبت به دوره قبل محدودتر و منفعلتر شدهاند.
اصلاحطلبان برای آنکه در آینده سیاسی ایران بتوانند دوباره نقشی فعال و مؤثر داشته باشند میبایست پیش از هر چیز نسبت به بازتعریف خود اقدام نمایند و با مشخص نمودن برنامهها و اصول اساسی خود مرزهای خود را با دیگر نیروهای فعال در سپهر سیاسی ایران و نیز بعضاً با برخی نیروها و گروههایی که وارد این جریان شدهاند را مشخص نمایند.
در حقیقت تنها راه گریز از این سرنوشت محتوم، بازتعریف اصلاحطلبی و تعریف استراتژیهای مشخص و معین و دست برداشتن از فعالیت مبتنی بر تاکتیکهای لحظهای و انتخاباتی و روی آوردن به سمت فعالیت و عمل مبتنی بر استراتژی میباشد.
گرچه آینده از پیش نوشتهنشده است؛ اما چند سناریو برای آینده اصلاحطلبان قابلتصور است:
اول اینکه اصلاحطلبان با عدم ورود نسل جدید و خون تازه به ترکیب ایشان بهتدریج در محاق میروند و به خاطرهای در کنار سایر خاطرات بدل میگردند. طبعاً میراث فکری و تجارب عملی ایشان در سپهر سیاسی ایران تا سالها باقی میماند و اثرگذار است.
دوم اینکه افراد شکلدهنده این جریان بر اساس مبانی پایدارتر و مشخصتری کنش ورزی خود را ادامه میدهد که در این صورت حداقل سه جریان از دل آن بیرون خواهد آمد که هرکدام طرفدارانی خواهد داشت و نمایندگی طبقات و اقشار مشخصی را خواهد داشت.
سوم اینکه با چراغ سبز حاکمیت و جهت حفظ موازنه قوا، مجدداً بخشی از اصلاحطلبان به چرخه دولت دعوت میگردند و با توجه به مزایای قدرت خیل عظیمی از طرفداران خویش را نیز همراه مینمایند.
و نهایتاً اینکه این جریان یکبار دیگر، اما مصممانه تر و بر اساس شعارهای محوری خویش با حذف فرصتطلبان از صفوف خویش، محوریت فرایند دموکراتیزاسیون در ایران را به دست میگیرند و میتوانند نسل جوان را همراه خود کنند.