چنانکه در قسمت قبلی همین نوشتار عرضه شد، آموزههای اپیکوری، تلقی و خوانش آدوئی از تاریخ فلسفه مشتی ست نمونه خروار. حتی اگر غایت و هدف فعالیت فلسفه و ذات هویتی آن نبوده باشند، سراغ جستن از چنین تلاشهایی در طول تاریخ فلسفه کار چندان دشواری نیست. برخی نحلهها و فلاسفه، همچون اپیکوریان، رواقیون و یا حتی کلبیون بهصراحت در پی چنین هدفهایی هستند و برخی دیگر از حکمتها و فلسفهها دارای چنین پتانسیلی در بطن خویشاند تا جائیکه اگر باهدف استخراج روش زندگی به سراغشان برویم و به بازخوانی آنها بپردازیم، دستخالی بر نخواهیم گشت.
اینک برای اثبات این مدعای خود به معرفی و مقابله دو اثر مهم که در بازار نشر زبان فارسی با اقبال عمومی درخوری مواجه شدهاند، میپردازم؛ از یکسو کتاب «فلسفهای برای زندگی» اثر ویلیام اروین و در مقابل، کتاب «روح اسپینوزا» نوشته نیل گراسمن.
کتاب «فلسفهای برای زندگی» آنگونه که از نام فرعی آن پیداست، آموزههای فلسفی را برای زندگی انسان امروزی بازخوانی و تدوین مینماید و کتاب «روح اسپینوزا» با مداقّه و غور در فلسفه اسپینوزا، از حکمت و فلسفه اسپینوزا، راه و روش نیک زیستی را استخراج مینماید.
کتاب ویلیام اروین، «فلسفهای برای زندگی» را نام فرعی آن، «رواقی زیستن در دنیای امروز»، با ایجاز اما کامل معرفی میکند چون این کتاب چنانکه از نامش پیداست، در تلاش است که آموزههای مکتب رواقی را برای اعمال در زندگی امروزیمان روزآمد نماید.
نویسنده در بخش اوّل و پس از مقدمهای که طی آن، به ایجاز، هدف و روش خود را بیان کرده، به منشأ تاریخی رواقی گری اشاره میکند و در بخش دوّم راهکارهای روانشناختی مکتب رواقی را برمیشمارد که عبارتاند از: «فکر کردن به اتفاقات ناگوار»، «دوگانه اختیار»، «تقدیرگرایی»، «پرهیز از لذّت» و در آخر، «مراقبه و تأمل». این پنج سرفصل، اصلیترین دیدگاههای رواقیون را که جنبه روانشناختی دارند، بیان میکنند و پیداست که این دیدگاههای روانشناختی از دیدگاههای فلسفی و جهانبینی و نگرش فلسفی رواقیون منشعب شده است.
بخش سوّم کتاب، «توصیههای رواقی» نام دارد و برای هر یک از رئوس روانشناختی دیدگاه رواقی که در بخش قبل آمد، توصیههایی کاربردی را بیان میکند که در گفتار و دستورات حکمای رواقی آمده. بخش آخر، بخش چهارم، «رواقی زیستن در زندگی مدرن»، نتیجهگیری صریح از بخشهای قبل است. سه فصل این بخش که عبارتاند از: «افول مکتب رواقی»، «فلسفه رواقی بازنگری شده» و «رواقی زیستن»، سیر مکتب رواقی در تاریخ را، از آن زمان که در میان نحلههای گونهگون فلسفی به حاشیه رانده شد تا سر برآوردن دوباره-اش را مرور میکند و در آخرین فصل، ماحصل همه مطالب را عرضه میدارد.
کتاب با فصلی بهعنوان «برنامه مطالعاتی» به پایان میرسد تا راه را برای طالب رواقی گری و علاقهمند به آن گشوده نگه دارد.
با این وصف، شاید بتوان گفت که ویلیام اروین برای معرفی و روزآمدسازی حکمت رواقی جهت ارائه روش زندگی، راه چندان دشواری در پیش نداشته و مفاد و محتوای حکمت رواقی در ذات و ماهیتش چنین است اما تلاش درخور تحسین نیل گراسمن، نویسنده کتاب «روح اسپینوزا» ماجرایی دگر است.
فلسفه اسپینوزا، ازجمله فلسفههای دشواریاب و پیچیده است که در بدو امر به نظر نمیرسد کاری و دغدغه-ای در ارائه روش زندگی داشته باشد اما گراسمن ازآنجاییکه باهدف و پیشفرض خود یعنی استخراج روش زندگی به سراغ آن رفته، موفق به ارائه چهارچوبی نظری برای تبیین روش زیستن بر این مبنا شده است.
گراسمن اصول و رئوس فلسفه اسپینوزا را بهخوبی و شیوایی اعجابانگیزی تلخیص کرده و پسازآن، در پی به کار بردن هر یک از این اصول در ساختن چهارچوب فکری خوب زیستی کوشیده است. بهعنوانمثال، گراسمن، پسازآنکه خدای اسپینوزا را معرّقی کرده و فراگیری و تعالی آن را نشان داده، ما را به تسلیم در برابر جبر مطلق او که بر جهان و بر ما حاکم است، توصیه مینماید.
اسپینوزا، «همه خدا دان» یا بهعبارتدیگر قائل به «وحدت وجود» است و خدا را معادل همه هستی و همه آنچه در آن است، میداند. به گمان اسپینوزا، خداوند یک شخص انسانوار نیست. خدا به گمان او عبارت است از مجموعه کل هستی؛ یعنی چنانکه تمام هر آنچه بوده، هست و خواهد بود را بهعنوان یک کل و یک مجموعه در نظر آوریم، این کلیت فراگیر همان خداست. ازاینرو هیچچیز غیر از خدا وجود ندارد.
اسپینوزا استدلال میکند، همانگونه که کلیّت یک مجموعه چیزی بیش از حاصل جمع تکتک افراد آن مجموعه است، خداوند نیز کلیّت یک مجموعه و چیزی فراگیرتر و درعینحال دگرگونه و مستقل از مجموعه موجودات است.
بهعنوانمثال، چنانکه مجموعهای فرضی از اعضایی بانامهای A و B تشکیلشده باشد و مجموعهای به نام D را ساخته باشند، D چیزی بیشتر و فراتر از A+B است و بههیچوجه قابل فرو کاهش به تکتک آنها نیست. D بهخودیخود دارای هویت است و اگرچه از اجزایی تشکیلشده، لیکن نمیتوان هستی آن را به اجزاءش فرو کاهید و گفت که D همان اجزائش است. اجزاء تشکیلدهنده D هر یک هویت مستقل خود رادارند و فینفسه و بهخودیخود همان D نیستند.
با چنین فهم و تلقیای از خدا، اجزاء جهان هستی، اگرچه هرکدام هویت مخصوص به خود را دارا هستند، منفک از دیگر اجزاء و سرنوشت آنان نبوده و نمیتوانند اختیاری کامل داشته باشند.
به گمان اسپینوزا، انسان نیز بهعنوان یک عضو از کل هستی، پارهای و جزئی از خداوند است درحالیکه خود خدا نیست. انسان نیز در این کلیّت اختیاری از خود ندارد و سرنوشتش دستخوش سرنوشتی است که بر مجموعه کل هستی تحمیل میشود.
عوامل گوناگون داخلی و محدودیتهای جسمی، از یکسو و تأثیرات دیگر اجزاء هستی، از سوی دیگر، انجام عمل و حصول نتیجهای را بر بشر تحمیل مینماید. ازاینرو، تأسف، سرزنش و احساس گناه برای یک انسان بیمعنی است و او را چارهای جز تسلیم و رضا نیست. پس مطابق الهیات و مابعدالطبیعه اسپینوزا، زندگی مطلوب و نیکو، در رضایت و تسلیم به سرنوشت حاصل میشود. انسان تسلیم به اراده خدا، از فشار تکلیف و عذاب ناتوانی در ادای آن رهاست و با طیب خاطر و درنهایت آرامش میزید. فقط کافی است که به نقش و جایگاه خودآگاه بوده، از تلاطم و تقلای بیهوده پرهیز نماید.
گراسمن بعد از بیان این رأی الهیاتی اسپینوزا، با ارائه تمرین عملی، راه دستیابی به آرامش و سکون قلبی را نشان میدهد و فواید چنین اقدامی را به لحاظ روانشناسی و سلامت روان برمیشمارد.
شاید هر علاقهمند به فلسفه و هر آموزنده و دانشآموخته فلسفه، الهیات و مابعدالطبیعه، دیدگاه و فلسفه اسپینوزا را بخواند و با آن همدلی یا حتی مخالفت نماید اما کمتر کسی با مخاطب قراردادن حکمت و فلسفه اسپیوزا در پی یافتن پاسخ به پرسش از چگونگی خوب زیستن برآمده باشد یا برآید.
گراسمن امّا، چنین تلاشی نموده و صرفنظر از موفقیت یا شکست، تلاشی نموده که نشانگر وجود امکان استخراج روش زندگی از یکی از فلسفههاست.
تا اینجا، نگارنده، دو گونه از ارتباط فلسفه با نحوه زیستن را بهاجمال بیان نموده اما شق سوم، بسا پربسامدتر، کارآمدتر و به همین منوال راهگشاست.
شکل سوم ارتباط میان فلسفه و روش زندگی که عبارت است از به دست آوردن مفاهیم و دانشهایی که به کمک آنها و به سبب باور بدانها بتوان چنان عمل نمود که زندگی بایستهای سامان یابد _چنانکه خواهید دید_ راهگشاتر از آناند که ما را در چهارچوب تنگ تاریخی سیر فلسفه محصور کنند. سعادت، فضیلت، لذّت، میل و چندی دیگر از مفاهیم، از این جملهاند. مفاهیم در ذات خود مفاهیمی انتزاعی و بدین سبب فلسفی-اند. شهود و تجربه بشری ما، ظن و گمانمان را بهسوی چنین مفاهیمی میکشاند. گویا نیل به یک یا چند نوع از این مفاهیم و تحقق آن در زندگی، زندگی را بایسته و مطلوب میگرداند.
شاید یک زندگی با حداکثر لذت، شاید زیستن فضیلت مندانه و شاید زندگیای مطابق کشش و میل درونی همان است که در پِیَش هستیم و شاید مفهومی دیگر را باید بیابیم و مصداقش را مشخص کنیم.
بررسی این مفاهیم را باهدف استخراج رأیی در کیفیت فلسفیِ خوب زیستن، در آینده پی خواهیم گرفت.
http://eradehmellat.ir/fa/News/1541/فلسفه-و-هنر-زیستن-2-معرّفی-دو-کتاب؛-دو-شاهکار،-دو-نمونه