معرفی کتاب: مسکو 2042؛ فرجام انقلاب‌های خالی از بلوغ فکری
دوشنبه 18 بهمن 1400 - 10:46:25
کتاب «مسکو 2042» اثر ولادیمیر واینوویچ اخیرا با ترجمه زینب یونسی در 420 صفحه و بهای 120 هزار تومان توسط نشر برج راهی بازار شده است.
ولادیمیر واینوویچولادیمیر واینوویچ، زاده‌ی 26 سپتامبر 1932 و درگذشته در 27 جولای 2018، نویسنده‌ای روس بود. واینوویچ تحصیلات خود را در مسکو شروع کرد و تلاش نمود تا وارد موسسه‌ی ادبی ماکسیم گورکی شود. این اتفاق رقم نخورد و او به دپارتمان تاریخ در موسسه‌ی آموزشی مسکو رفت. واینوویچ مدتی را در قزاقستان سپری کرد و پس از بازگشت به مسکو، کار بر روی رمان نخست خود را آغاز کرد. او در سال 1980 از کشور تبعید شد و حق شهروندی شوروی را از دست داد اما یک دهه بعد به کشورش بازگشت.
نگاهی به کتاب مسکو 2042 
پس از مرگ لئونید برژنف در 1982، پیرمردهای حزب کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی یکی پس از دیگری درگذشتند و کشور به دست جوان‌‌ترها افتاد و شاید اگر این پیرمردها نمی‌مردند، جهان هیچ‌گاه پایان شوروی را به چشم نمی‌دید. داستان رمان «مسکو 2042» ماجرای یکی از بی‌شمار تبعیدی‌های روس است، نویسنده‌ای که در سال 1982 و در همان سالی که پس ‌از مرگ برژنف و به صدا درآمدن زنگ خطر برای شوروی، درحالی‌که در مونیخ به سر می‌برد، متوجه می‌شود که می‌تواند به آینده سفر کند؛ سفر به 60 سال بعد، سفر به مسکو در 2042. این پیشنهاد هیجان‌انگیز را نمی‌شد رد کرد و ویتالی کارتسف هم این کار را نمی‌کند! سفر کارتسف به آینده، به کشور عزیزش، به مسکوی زیبای هزاره‌ی سومی، مثل هر جهشی در زمان، با ملغمه‌ای از شگفتی و قهرمان‌بازی همراه است که ناخودآگاه ممکن است برای ذهن خیالباف هر آدمی پیش بیاید. اگر به حرف مارکس رجوع کنیم و تاریخ و تکرارش را در تراژدی و سپس کمدی ببینیم، همواره این کمدی‌ست که بخشی از آینده را تشکیل می‌دهد و کتاب مسکو 2042 نیز از این قاعده مستثنی نیست. 
سفر به میانه قرن بیست‌ویکم سرشار از شگفتی است و ویتالی در این ملغمه مارکسیستی- ارتودکسی، به مرکز اتفاق‌ها پرتاب و به چهره ادبی تاثیرگذار انقلاب جدید بدل می‌شود. وی با چهره‌های گوناگونی از جمله تروریست‌ها، شیخ‌های عرب، جاسوس‌های کا.گ.ب، رهبران کرملین، روزنامه‌نگاران آمریکایی و نویسنده‌ای که می‌خواهد ناجی مسکو باشد، برخورد می‌کند.
پایان سفرش نیز 24 سپتامبر 1982 است که این‌گونه به آن اشاره می‌کند:
«سختم بود تصور کنم که از آینده به گذشته آمده‌ام و نه بر عکس. همان شب، پام به خانه نرسیده و همسرم را بغل نکرده و چمدان‌هام را بازنکرده، تلفن زنگ زد. صدای آشنایی شنیدم «سلام ویتوک بوکاشف هستم.» جا خوردم. «بوکاشف؟ ژناسیموس» - چی چی صدام زدی؟ بریا پاسخ دادن عجله نکردم. به ذهنم رسید او نمی‌تواند ژناسیموس باشد چون پس از آخرین گفت‌وگویمان چندان شانسی برای زنده ماندن نداشت. تازه یادم افتاد که حالا زمان سرشوخی‌های دیگری را با من بازکرده و لوشابوکاشف هنوز از چیزهایی که من از او می‌دانم، خبر ندارد. آخرش هم با این همه تجربه‌های عجیب نتوانستم به بازی‌های زمان عادت کنم... به فکرم رسید چه می‌شد اگر بلعنده‌ها جلسه سری می‌گرفتند و این نوشته‌ها را می‌خواندند و درباره همه جوانب رمان بحث می‌کردند و به این نتیجه می‌رسیدند که درجاهایی حق با نویسنده است؟ چه می‌شد اگر با خود می‌گفتند که باید دست از این خشونت و زیاده‌خواهی بکشیم و وضع موجود را اصلاح کنیم وگرنه بدون شک به بن‌بست می‌رسیم.»


http://eradehmellat.ir/fa/News/1318/معرفی-کتاب-مسکو-2042؛-فرجام-انقلاب‌های-خالی-از-بلوغ-فکری
بستن   چاپ