برگرفته از کتاب نامه‌های سرگردان کارو
به بهانه سخنرانی روحانی در مقر سازمان ملل بخش‌هایی از نامه یک مادر به سران دول بزرگ
دوشنبه 16 مهر 1397 - 12:00:46

من برحسب زمانی که طی آن سال‌های کودکی و شبابم را گذرانده‌ام، هرگز فرصت آن را که صاحب طرز تفکر معینی باشم، نداشته‌ام.
برحسب گذشته‌های خاموش زندگی‌ام، به‌فرمان آسمان محیطم، آسمانی که هرگز باران بار آفرین نداشت، تخم هیچ ایدِه ئولوژی معینی را در مغز خود نکاشته‌ام...
مقصودم این نیست که زنی بی‌سوادم. نه! تقریباً اکثر اوقات جوانیم در خدمت خداوندان فلسفه و ادب طی شده... اما هرگز دلم نخواسته که به خاطر پسندیدن یک فلسفه، فلسفه دیگری را به‌طور مطلق محکوم کنم. باری ... برویم سر اصل مطلب..
تنها چیزی که از گذشته با خود دارد یادگار بدبختی یک تولد و خوشبختی یک تولد دیگر ...
میدانید یعنی چه؟ دختر به دنیا آمدم؛ این یک تولد بدبخت.. بعدها مادر شدم. پسری به دنیا آوردم؛ این یک تولد خوشبخت. مادر خودم سال‌هاست عمرش را به شما داده...
سال‌هاست که ظلمت ابدی یک گور، نام مادر مرا از یاد زنده‌های فراموشکار برده است. تنها خاطره شیرین و فناناپذیری که از مادرم باقی است شیری است که تنها فرزند من، پسرم، از دو پستان من خورده است.
در سرتاسر زندگی، آرزوی مادرم این بود که داغ فرزندش را نبیند..
مادرم به آرزوی خود رسید.. قبل از مردن من، مرد...
این یک آرزوی تصادفی نیست: همه مادرها همین آرزو را دارند.
منهم مادرم... و به خاطر همین تحقق بخشیدن با ین آرزوست که می‌خواهم امروز، از فرسنگ‌ها دور چند کلامی با شما، برادران بزرگوارم حرف بزنم...
در وهله اول باید یادآور شوم، این‌که شمارا (فرزند) خطاب نمی‌کنم به خاطر این است که من کمی جوان‌تر از آنم که جای مادر شمارا بگیرم... اما این دلیل بر این نیست که من حاضر نباشم، برای این‌که شما، هریک به‌عنوان جگرگوشه یک مادر، زنده بمانید، بجای مادرتان بمیرم.. نه! من به خاطر زندگی همه فرزندان، برای هر فرزندی؛ مادرم...
برادران عزیزم.. گفتم تنها هدف من از نوشتن این نامه این است که هیچ دلم نمی‌خواهد شاهد مرگ نابهنگام پسرم باشم، ... اگر پسرم در میدان جنگ کشته شد، من جسد او را، در جنگل ماتم‌زده اجساد کجا جستجو کنم؟ کدام دست تک افتاده را به‌جای دست پسر به سینه‌ام به فشارم؟
در انبوه جمجمه‌های درهم‌شکسته که در بحر خونین جنگ به‌صورت قمقمه‌های خون درآمده‌ای؛ در کدام جمجمه بدبخت؛ موهای شب رنگ پسرم را سراغ بگیرم؟ بر سر کدام کوله‌پشتی بی‌صاحب اشک بریزم؟ در کنار کدام جد بمیرم؟
برادران بزرگوارم؛ شمارا به خدا سوگند؛ ناله حزین این خواهر دورافتاده‌تان را گوش کنید. لااقل به خاطر خاموش نشدن مشعل افتخاراتی که لینکلن‌ها، پطر کبیرها و ناپلئون‌ها برای شما کسب کرده‌اند، آتش این اختلافات مرگ‌آور را برای همیشه خاموش کنید: آخر تصورش را بکنید؛ در این جنگ خانمان‌سوز گذشته، در حدود چهل میلیون نفر جوان بی‌گناه قربانی شدند.. فکرش را بکنید؛ شوخی نیست چهل میلیون نفر!؛ چهل میلیون استعداد نشکفته!.. چهل میلیون حرف نگفته!.. چه خیال می‌کنید؟ یعنی در بین این چهل میلیون نفر، چهار نفر یافت نمی‌شدند که یکی ادامه‌دهنده راه پرافتخار لینکلن باشد؟!، یکی مظهر افتخار کشوری که (ولتر) را به دنیا داد.. یکی تجلی دهنده نبوغ شکسپیر؛ که حتی (فاوست) گوته در مقابل عظمتش از پا افتاد! هان؟ چهار نفر نابغه در این چهل میلیون نفر یافت نمی‌شد؟ این چهار نفر چرا نبایستی زنده بمانند؟
برادران عزیزم! به خدا جنایاتی که در همین جنگ گذشته صورت گرفت، برای هفت‌پشت زنده‌ها؛ کافی است! بیایید، به خاطر هرچه که برایتان عزیز است، همه زرادخانه‌ها را به‌جای آدم‌ها؛ بر سر توپ‌ها و تانک‌ها خراب کنید... گذرگاه نسیم بهار زندگی جوانان را صفیر مرگبار گلوله‌ها مسپارید.. حیف نیست این غنچه‌های شکفته؛ قبل از رسیدن پائیز؛ پژمرده شوند؟ شمارا به خدا حیف نیست؟ مسخره نیست! که مثل بچه‌ها آدم به خدا بگوید که مثلاً (ما می‌خواستیم از دالان هوائی برلن ردشیم، اونا نذاشتن. ماهم زدیم توسرشون؟) ...
برادران بزرگوار من، جدا فکر می‌کنید که این اختلافات را نمی‌توان با دو کلام حرف حسابی حل کرد؟ مگر شما بنام (بنی‌آدم؛ اعضای یکدیگر) نیستید؟ آخر این دلیل شد که صرفاً به خاطر این‌که چهار عضو یک خانواده بزرگ در چهارخانه مختلف به دنیا آمدند سالی دوازده ماه تشنه خون یکدیگر باشند؟ ....
... باور کنید من هر وقت به اتکائی که شما هریک به یکی از دو آلمان موجود دارید، به این‌که ازیک‌طرف آلمان شرقی و از طرف دیگر آلمان غربیش را دوست خود می‌پندارید، فکر می‌کنم بی‌اراده خنده‌ام می‌گیرد ...
می‌دانید چرا؟ خیلی ساده است. بیایید برای امتحان یک مادر از آلمان شرقی و مادر دیگری را از آلمان غربی انتخاب کنید؛ خواهید دید که هردو چون یک روح عزادار در دو کالبد عاصی؛ از همه شما متنفرند، تعجب نکنید علتش ساده است: برای ملت‌ها، تا آنجا که مربوط به مرگ عزیزانشان است (علت‌ها) مطرح نیستند.. (معلول‌ها) مطرح است.. شما خانه آلمانی‌ها را خراب کردید.. مادر آن آلمانی را به خاک سیاه نشاندید.. تمام شد و رفت.. حالا این یا به خاطر آزادی بود یا به خاطر مشتی دیوانه هیتلری؛ این به مادرها مربوط نخواهد بود.
کاش هنگام جروبحث درباره چنین مسائل، این حقیقت رو هم فراموش نمی‌کردید.
... برای این‌که بیش‌تر از این وقت شمارا اشغال نکرده باشم با تجسم یک منظره ساده به نامه‌ام پایان می‌دهم. مجسم کنید. تاج گلی زیبا و شاعرانه که می‌توانید به‌هرجا که مایل بودید بگذارید. نه زبان دارد که اعتراض کند نه دست که به کنارتان براند.. تعیین این تاج گل با شماست، خیلی خب، از شما می‌پرسم کدام‌یک از این دو جا برای این تاج گل زیبنده‌تر است؛ گردن سپید یک عروس یا سینه سیاه یک تابوت..؟!

http://eradehmellat.ir/fa/News/119/به-بهانه-سخنرانی-روحانی-در-مقر-سازمان-ملل-بخش‌هایی-از-نامه-یک-مادر-به-سران-دول-بزرگ
بستن   چاپ